درباره «مردان ارباب جمشيد» ساخته پگاه آهنگراني، درنا مدني
تكرارِ مُفرّحات!
آرش يعقوبي
سالن پر است و در نوبت دوم پخش فيلم در جشنواره، صف تماشاگران ايستاده تا جلوي در كشيده شده. حتي براي يكي از كارگردانان فيلم و نزديكانش جايي پيدا نميشود. همينطور براي يكي از آكتورهاي فيلم كه ميخواهد با معرفي كردن خودش به عنوان تصويربردار جايي براي نشستن بيابد! فيلم شروع شده.
چهرههايي كم و بيش آشنا، بالاخره بعد از اين همه سال دوربيني يافتهاند كه نگاهشان كند كه نشانشان دهد. تا اينجا قبول؛ سوژه جاي كار دارد.
اين طور به نظر ميرسد كه هنروران انگار به طور خودجوش در ميزانسن زندگي ميكنند و پشت و جلوي دوربين توفير چنداني برايشان نميكند. در قهوهخانه دور نشستهاند و براي ساخت فيلمي با بودجه 500- 400 هزار توماني جر و بحث ميكنند. تو گويي ازبرند براي اينكه چه بگويند تا خندهدارتر جلوه كنند كه به چشم بيايند. در ادامه حرفهايي ميزنند و بخشهايي از شيرينكاريهاي قديميشان پخش ميشود و در سالن بعضيها كه تعدادشان هم كم نيست كم نميخندند.
سازندگان اين مستند تقريبا همين فرمان را تا آخر ادامه ميدهند؛ همان عبارتِ تيتر. تك جمله قابل تامل حسن دولتشاهي ملقب به چيچو درباره همپالكيهايش مبني بر ديوانگي اين جماعت هم سر روايتِ «مردان ارباب جمشيد» را به سويي ديگر كج يا بهتر بگوييم راست نميكند. خبري از لايههاي عميقتر نيست.
هنروران يا شيفتگانِ قابِ تصوير در همان قاب ميمانند و آهنگراني/مدني هم با همه زلمزيمبوها (ارجاعات به فيلمهاي قديمي و...) نميتوانند چيزي بيش از همان چارچوب نشان دهند. همان كه احتمالا بسياري درباره اين دسته از هنروران ميدانند يا حتي حدس ميزنند.
به نظر دوربينِ سرگشته سازندگان را عشقِ دوربينهايي دوره كرده باشند و مجال ديدن هوشيارانه و از بيرون اين حلقه دست نداده باشد. هرچند انگار اين بگو بخند دورهمي آنقدر مزه كرده كه دوربين از كوچه ارباب جمشيد آنسوترك نرفته تا به جاي مردان، زنان و زندگي مردان اهل اين كوچه را به تصوير كشد و بُعد ديگري، چيزي خارج از قاب معمول كه نديدهايم يا كم ديدهايم را به حس برساند و ماندگار سازد. با اين سطح از نگاه احتمالا بعد از چنين فيلمي اتفاق خاصي نميافتد.
چرا كه مستندساز و مستندش و بعدتر مخاطب فرصتي نساخته تا سوژه و مخاطب لايههاي ابتدايي واقعيت را كنار زنند و از بيرون به خود نگاهي بيندازند. مردان ارباب جمشيد لابد مثل پلان آخر اين فيلم همانطور هاج و واج و حيرانِ دوربين به زندگي ادامه ميدهند. فقط بيچاره عاشقيت كه اينچنين مفلوكانه تصور شده و كاسه كوزهها بر سر آن شكسته شده است و هر كج و معوجي زير آن جارو ميشود! طفلي تصويرِ «عاشق» كه «بيقرار»ياش از سر مفلسي و كمخردي ديده شود و طفليتر خودِ «عاشق» كه توانا و آگاه و كامل نميشناسندش...!