نشست «بيمها و اميدها در جهاني پرمخاطره» با سخنراني فرشاد مومني
كوتهنگري نتيجه اقتصاد رانتي است
حل معضلات اقتصادي در گروي رفع گرفتاريها در ساحت انديشه است
عاطفه شمس
نشست «بيمها و اميدها در جهاني پرمخاطره» با سخنراني فرشاد مومني، استاد دانشگاه علامه طباطبايي و مدير موسسه دين و اقتصاد، اخيرا در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار شد. مومني محور بحث خود را «اقتصاد مبتني بر دانايي» قرار داده و گفت از آنجا كه عنصر كليدي توضيحدهنده وضع موجود، عنصري فرهنگي و انديشهاي است تا زماني كه ما گرفتاريهاي خود را در ساحت انديشه نتوانيم حل و فصل كنيم، نخواهيم توانست در عمل كاري در عرصه اقتصاد به جلو ببريم. وي ادامه داد اگر به توليد به مثابه يك نظام حيات جمعي نگاه كنيد يعني عنصر گوهري در اين توليد محوري، مجال دادن به خلاقيت است و فرقي نميكند كه اين خلاقيت در عرصه انديشه باشد يا سياست يا ترتيبات اجتماعي يا در بنگاههاي توليدي زيرا زيرسيستمهاي اجتماعي آيينه يكديگرند و قانون حاكم بر آنها نيز قانون ظروف مرتبطه است. در واقع، توليد و خلاقيت كليد اصلي بقا و بالندگي جامعه بشري است و اين فهم در هر جايي كه هويت جمعي پيدا كرده است، آنها نجات پيدا كردهاند. نكته اينكه مقصود فراستخواه، جامعهشناس و استاد دانشگاه كه نام او پيشتر به عنوان يكي ديگر از سخنرانان اين مراسم اعلام شده بود در اين نشست حضور نيافت. گزيدهاي از سخنراني مومني را در ادامه ميخوانيد.
پارادوكس توسعهخواهي در يك ساخت رانتي
موقعي كه دكتر مصلح از من خواستند كه با موضوع بيمها و اميدها نكتهاي را مطرح كنم، به نظرم رسيد كه مسالهاي را كه به اعتباري يك دغدغه تقريبا 15 ساله در برنامههاي مطالعاتي من است را با دوستان در ميان بگذارم. تصور خودم اين است كه بر اساس آن دغدغه، منهاي همه ويژگيهايي كه در حال حاضر جامعه ما دارد و همه ما را كم يا بيش به اين جمعبندي ميرساند كه با شرايط پيچيده و خطيري روبهرو هستيم و يك بايستگيهايي مواجهه خردورزانه با اين شرايط دارد، وقتي كه اين مساله در نسبت با ملاحظات آينده در نظر گرفته شود، ميبينيم كه شايد بسياري از اين دغدغههاي كنوني ما در ارتباط يا مقايسه با چالشهاي آينده جامعه ما كم اهميت جلوه ميكند. از اين زاويه، ما با يك پارادوكس روبهرو هستيم كه من اسم آن را «پارادوكس توسعهخواهي در يك ساخت رانتي» گذاشتهام. كسي كه در جستوجوي توسعه برميآيد از جنبه معرفتي و به صورت بنيادي كسي است كه نگاه خود را به آينده معطوف ميكند. اين درحالي است كه به تعبيري كه در مقاله «پيشگام» حسين مهدوي درباره دولت رانتي در سال 1970م. مطرح شده، مهمترين مشخصه اقتصادهاي رانتي اين است كه فرآيندهاي تصميمگيري و تخصيص منابع در آنها به صورت نظاموار كوتهنگر است. يعني اينكه ملاحظات و مصالح كوتاهمدت را به مسائل و ملاحظات بلندمدت ترجيح ميدهد و به همين دليل است كه از نظر برخي نظريهپردازان بزرگ توسعه، مساله كوتهنگري زماني كه خصلت سيستمي پيدا ميكند، مهمترين كانون بازتوليدكننده توسعهنيافتگي محسوب ميشود.
در چنين شرايطي به طور طبيعي براساس اين فهم نظري كه در آخرين تحليل نيز عنصر كليدي توضيحدهنده وضع موجود، عنصري فرهنگي و انديشهاي است، ما تا زماني كه نتوانيم گرفتاريهاي خود را در ساحت انديشه
حل و فصل كنيم نخواهيم توانست در عمل كاري در عرصه اقتصاد به جلو ببريم. به همين اعتبار است كه حتي اگر به تمامه از وضع موجود ناراضي باشيم و بخواهيم تغييري در آن بدهيم، آنجا نيز باز عنصر زيربنايي، عنصر فرهنگ خواهد بود و اگر ما تكليف خود را درباره وضعيت مطلوب در سطح انديشهاي، نتوانيم روشن كنيم طبيعتا ناكام خواهيم ماند. بنابراين از هر دو زاويه، بحث بر سر اين است كه طرح مسائل و برپا كردن فرصتهايي براي گفتوشنود و ارتقاي فرهنگي ميتواند براي ما نجاتبخش باشد.
تبديل فرصتها به تهديد و تهديدها به فاجعه
در اقتصادهاي رانتي، معمولا در هيچ يك از ساحتهاي حيات جمعي، مناسبات دو طرفه نيست بلكه يك طرفه است و ما در هيچ عرصهاي، تمرين گفتوگو نيز به
حد نصاب نداريم و بنابراين، بازكردن افقي براي گفتوگو به ويژه اگر بخواهد درباره آينده باشد، به نظر ميرسد كه يك گام ارزشمند و مفيد براي آماده شدن براي آينده است. از اين زاويه، من موضوع انقلاب دانايي را به عنوان محوري براي مطرح كردن بيمها و اميدها انتخاب كردهام. دليل اين مساله هم اين است كه بر اساس مطالعاتي كه وجود دارد در اثر انقلاب دانايي گستره و عمق تغييرات در همه عرصههاي حيات جمعي انسانها، سرعت و شتاب بيسابقهاي پيدا ميكند. بنابراين، اگر آن آمادگيهاي فكري به موقع فراهم نشوند، ما همه فرصتها را به تهديد و تهديدها را به فاجعه تبديل خواهيم كرد و شما ميدانيد كه چه تواناييهاي ريشهدار تاريخي در اين زمينه، در اين سرزمين وجود دارد. اگر بخواهيم يك ردگيري تاريخي از اين مساله داشته باشيم به اين نكته ميرسيم كه ما با يك نقطه عطف در تاريخ بشر روبهرو هستيم كه در ربع پاياني قرن هجدهم از جنبه اقتصادي اتفاق افتاده و البته بسترهاي فكري آن به حدود سه تا سه و نيم قرن قبل
باز ميگردد. يعني كساني كه ميوه انقلاب صنعتي را دراين برهه چيدهاند، بيش از سه سده فرصت داشتند كه طول و عرض مساله را ببينند، ترتيبات نهايي متناسب با آن را ايجاد كنند و بستر را براي ثمردهي فراهم كنند.
اين فرصت براي كشورهاي درحال توسعه طبيعتا وجود نداشته است، در عين حال يك فرصتهاي استثنايي
خارق العاده ديگري براي آنها وجود داشته كه به دلايل گوناگون كه موضوع مباحث توسعه و توسعه نيافتگي است، بخش اعظمي از اين كشورها نتوانستهاند از اين فرصتها استفاده كنند. اما از سالهاي مياني قرن نوزدهم كه كتاب درخشان و از جهاتي منحصر به فرد فردريك ليست با عنوان «نظام ملي اقتصاد سياسي» انتشار پيدا كرد، در واقع اين مساله كه توليد صنعتي مدرن نيروي محركهاي است كه بيشترين نقش را در طول تاريخ بشر در زمينه شتاب تاريخ ايجاد كرده، به رسميت شناخته شد و اينكه چگونه براي نجات در همه عرصههاي حيات جمعي اعم از فرهنگ، سياست و اجتماع، بايد ما تمركز خود را بر ارتقاي بنيه توليد صنعتي مدرن بگذاريم، صورتبندي نظري شد و از آن زمان تا به امروز حتي يك تجربه موفق توسعه در دنيا مشاهده نميشود، جز اينكه اصول و مباني جهتگيريهايي كه دنبال كردهاند مبتني است بر رهنمودهايي كه در آن كتاب ذكر شده است. البته تفاوتهاي گاه بسيار بزرگ نيز مشاهده ميشود اما اين تفاوتها هيچگاه به اصول و مباني خدشه وارد نميكند و در آن، فقط راجع به پيشبرد اين هدف بر حسب شرايط متفاوت يك جامعه، صحبت شده است.
توليد به مثابه نظام حيات جمعي
شايد بزرگترين نوآوري معرفتي كه فردريك ليست در اين كتاب صورت داده اين است كه مخاطبان خود را راهنمايي ميكند به اينكه به مساله توليد به مثابه يك نظام حيات جمعي نگاه كنند و نه فقط يك امر صرفا اقتصادي. او نشان ميدهد كه توليدگرايي در ساختار نهايي كه منظور از آن، تركيبي از سازههاي ذهني، نظام قاعدهگذاري و نظام توزيع منافع است، در درجه اول يك بلوغ فكري را به نمايش ميگذارد. آن بلوغ فكري نيز عبارت است از اينكه فرهنگ، امنيت ملي، آسايش اجتماعي و كيفيت زندگي تابعي از بنيه توليدي كشورها است و وقتي كه ميگويد به توليد به مثابه يك نظام حيات جمعي نگاه كنيد يعني عنصر گوهري در اين توليد محوري، مجال دادن به خلاقيت است و فرقي نميكند كه اين خلاقيت در عرصه انديشه باشد يا سياست يا ترتيبات اجتماعي يا در بنگاههاي توليدي زيرا زيرسيستمهاي اجتماعي آيينه يكديگرند و قانون حاكم بر آنها نيز قانون ظروف مرتبطه است. اصل در اين است كه خلاقيت بايد تبليغ شود. از جنبه ديني اگر بخواهيم به اين مساله نگاه كنيم به اين معنا است كه خلاقيت، آن عنصر محوري خداگونگي انسان است و بنابراين، هر كسي كه با هر توجيهي در برابر خلاقيت ايستادگي ميكند به تعبيري كه آيتالله شهيد بهشتي مطرح ميكنند در برابر مشيت خداوند ايستادگي ميكند. از جنبه مادي، آن طور كه در ادبيات توسعه صورتبندي شده، گفته ميشود كه اگر خلاقيت در هر جامعهاي دچار اختلال شود، اين مساله نيروي محركه ايجاد اختلال در جامعه ميشود به اعتبار اينكه بحران كميابي را تشديد ميكند.
شكل تجسد يافته اين مساله در حيطه اقتصاد، خيلي راحتتر قابل مشاهده و درك است. در آنجا بحث بر سر اين است كه جمعيت از سويي به شكلي غيرمتعارف افزايش پيدا ميكند و مهمترين ويژگي نظام توليد صنعتي مدرن همين است كه دايما تقاضاهاي جديد خلق ميكند و اگر اين تقاضاهاي جديد پاسخهاي مناسب دريافت نكند، يعني اين مناسبات به گونهاي سامان يابد كه بحران كميابي تشديد شود الگوي مسلط مناسبات اجتماعي در همه عرصههاي حيات جمعي، الگوي مبتني بر ستيز و حذف خواهد شد. يعني شيوهاي كه ما در اقتصاد به آن، شيوه رقابت شومپيتري ميگوييم جاي خود را به شيوه گانگستري براي دستيابي به مايحتاج ميدهد. در تئوريهاي جديد اين مساله را اينگونه صورتبندي كردهاند كه از دل آن ساختارهاي نهادياي كه خلاقيت را ترويج ميكند سازمانهاي اقتصادي از قبيل جنرال موتورز وجه غالب را پيدا ميكنند و در آنجاهايي كه خلاقيت- در هر حيطهاي- سركوب ميشود و با تشديد بحران كميابي، دستيابي به منابع و امكانات از طريق حذف و با خشونت امكانپذير شده و در نتيجه همه مناسبات نيز بر اين روش مبتني ميشود. شكل تلطيف يافته اقتصادي اين مساله را ميتوانيد به وضوح در اقتصادهاي رانتي مشاهده كنيد. در آنجا و در سطح نظري گفته ميشود كه اگر اين نهادهاي گروه دوم مسلط باشند، آنگاه شكل و شمايل سازمانهاي اقتصادياي كه پديد ميآيند ديگر جنرال موتورز نيست بلكه از گونه مافيا خواهد بود. وقتي به مافيا نگاه ميكنيد بسيار شفاف ميبينيد كه اين تعبير همان قدر كه اقتصادي است، همان قدر نيز فرهنگي، سياسي و اجتماعي است.
خلاقيت كليد اصلي بقاي بشر
از نظر فردريك ليست وقتي ميگوييم جنرال موتورز نيز وضعيت به همين گونه است، يعني موج اول انقلاب صنعتي از دل آن فضايي كه ايجاد شد و خلاقيت در انديشه بشري بسط پيدا كرد، حاصل شده است. بنابراين، هر كسي با هر انگيزهاي در هر حيطهاي، هزينه فرصت خلاقيت را بالا ببرد در واقع، گور خود را ميكند. در اينجا منظور آن آزاديهاي مشروع قانوني تضمينكننده پايداري چه در حيطه اقتصاد و چه در حيطههاي ديگر نيست. در واقع، بحث ما كاملا بديهي است كه قرار نيست در ربع اول قرن بيست و يكم، دوباره از نو آتش كشف كنيم و چرخ چاه اختراع كنيم بلكه همه كم و بيش بر ميراثي كه به لحاظ انديشهاي در اختيار جوامع بشري است، توافق و با شيوههاي مبتني بر حذف در انديشه نيز آشنايي دارند.
اين مساله يعني اينكه توليد و خلاقيت كليد اصلي بقا و بالندگي جامعه بشري است، اين فهم در هر جايي كه هويت جمعي پيدا كرده است، آنها نجات پيدا كردهاند. اين به اين معنا نيست كه مشكل ندارند بحث اين است كه ميتوانند به شيوههاي خردورزانه بهترين راهحلها را پيدا كنند. وقتي كه جنبش وال استريت شروع شد، كساني در ايران آن را پايان كار امريكا و كساني پايان كار سرمايهداري تلقي كردند و برخي حتي از اين فراتر رفتند. شخصا در آن زمان در مصاحبهاي اين نكته را مطرح كردم كه از 1970 تا آن زمان، به روايت صندوق بينالمللي پول، آنها 124 بحران مشابه والاستريت را پشت سر گذاشته بودند بنابراين، همانگونه كه خود آنها مطرح ميكنند متخصص مواجهه با اين بحرانها شدهاند. بنابراين، گفته بودم كه اين بحثها مبنايي ندارد و آنها مساله را جمع و جور خواهند كرد و ما به لحاظ تاريخي در ادبيات توسعه، ميگوييم كه هميشه پس از يك موج انقلابي تحولات فنآورانه، چالشهاي توزيعي موضوعيت پيدا ميكنند و آن جنبش يك درصد در مقابل 99 درصد نيز در واقع يكي از چالشهاي توزيعي مربوط به عصر دانايي است.
ماموريتهاي فكر فلسفي
ما بهشدت نيازمند به اين هستيم كه پديده انقلاب دانايي و شتاب بيسابقه تاريخ را آنگونه كه هست بشناسيم. واقعيت اين است كه آنچه تا به امروز مشاهده ميشود به طرز حيرتانگيزي مايوسكننده است. براي من كتاب مرحوم عبدالهادي حائري، بسيار الهام بخش است، به اين دليل كه آن مرحوم يك گزارش خارقالعاده و از جهاتي منحصر به فرد از نحوه مواجهه ايرانيان با موج اول انقلاب صنعتي را روايت كرده و در آن دو نكته وجود دارد. يكي اينكه در طرز رو به رو شدن با مسائل جديد گويي هيچ تغييري اتفاق نيفتاده است. ايشان در آن گزارش ممتاز، واكنشهاي روحانيان، روشنفكران، حكومتگران و هر كسي در هر سطحي گوشهاي از صلاحيت نخبگي دارد را بررسي كرده و واقعا تكاندهنده و عبرت آموز است. بحث بر سر اين است كه در آن زمان تغييرات در بنيه توليدي به صورت درصدي اتفاق ميافتاد. در اثر انقلاب دانايي، اين تغييرات خصلت نمايي پيدا كرده است.
مساله بسيار تعيينكننده اين است كه در حال حاضر نيز درست مثل همان برخوردي كه در آن زمان ميشد كه كاملا جنبه انتزاعي، تكبعدي و تكساحتي داشته، نسبت به هر تحولي كه پيش ميآيد عينا همان واكنشها وجود دارد. در چنين شرايطي ما به اعتبار آن وجه انديشهاي انقلاب دانايي، به دو گروه از خردها در يك ابعاد بيسابقه تاريخي نياز پيدا ميكنيم. من يك گروه از آن خردها را فكر فلسفي نام گذاشتهام و منظور همان چيزي است كه دكتر كاوياني در «اصلاحات از كجا بايد آغاز شود» مطرح ميكند و ميگويد ما خيلي زود تحت تاثير قرار ميگيريم و خيلي زود ديدگاه خود را تغيير ميدهيم چرا كه بنيانهاي انديشهاي مستحكم كه با ضابطه فكر كنيم و بعد ابراز نظر كنيم را نداريم و به نظر من ماموريت فكر فلسفي اين است كه چنين توانايي انديشهاي را ايجاد كند. يك محور ديگر قضيه نگاه بينرشتهاي يا فرا رشتهاي است. در واقع، گفته ميشود كه انقلاب دانايي به لحاظ پارادايمي، آن قله
تجسد يافته نگاه كوانتومي را در برابر نگاه نيوتوني به نمايش ميگذارد. يعني چون همهچيز ديگر خصلت تركيبي پيدا ميكند، با نگرشهاي تك ساحتي تقريبا ديگر در هيچ زمينهاي نميتوان به يك شناخت قابل اعتنا دست پيدا كرد و ميدانيد كه اگر بنا باشد نگاه بين رشتهاي جدي گرفته شود قبل از هر چيز ما بايد ادب گفتوگو را فرا گرفته باشيم و بتوانيم برخوردهاي غيرمطلقگرايانه با حيطههاي تخصصي خود داشته باشيم.
انقلاب دانايي به مثابه سقوط يك بهمن
انقلاب دانايي به هيچ شكلي هيچ ريشهاي در مناسبات كنوني ما ندارد. ما در خلق اين دستاوردها تقريبا سهمي بسيار نزديك به صفر داريم. اما اين پديده مثل يك بهمن بر سر ما فرود خواهد آمد كما اينكه پيامدهاي موج اول و دوم انقلاب صنعتي نيز در شرايط زماني خود همين كاركرد را براي ما داشت. بر اساس برآوردهاي شخصي من، ما هنوز از زير بار آن ناآمادگي در ربع پاياني قرن هجدهم و هزينههايي كه بابت آن پرداختهايم، كمر راست نكردهايم.
بنابراين، اگر واقعا مساله آنگونه كه هست و در ابعادي كه اهميت دارد مورد شناسايي قرار بگيرد، به اين واقعيت ميرسيم كه در عصر شتاب تاريخ به لحاظ معرفتي، اين ايده كه گذشته چراغ راه آينده است تا حدودي منزلت خود را از دست ميدهد زيرا بسياري از پديدهها خصلت نوظهور پيدا ميكنند.
بنابراين، گفته ميشود كه تركيب خردمندانه گذشته نگري و آينده نگري راه نجات است. خلاصه بحث من اين است كه اهميت نگاه به آينده براي فهم عالمانه بايستههاي كنوني، به طرز بيسابقهاي افزايش پيدا كرده و اين نگاه از دريچه انقلاب دانايي، با همه پيامدها و لوازم خود و با همه تحولاتي كه در عرصه معرفت بشري ايجاد كرده يك ضرورت حياتي و تمدنساز است.