• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3723 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۹ دي

صيقل دادن كلمات

اصغر نوري مترجم ادبيات فرانسه

 

 

با آگوتا كريستوف سال 86 آشنا شدم، با خواندن كتاب كوچكي به نام «زبان مادري» ترجمه چنگيز پهلوان، نشر آبي. قصه زني نويسنده بود كه با زباني ساده و ايجازي عجيب كل زندگي‌اش را از كودكي تا ميانسالي در كتابي 110 صفحه‌اي با حروف درشت فشرده كرده بود. جدا از ميني‌ماليسم منحصر به فرد نويسنده، حوادثي كه از سر گذرانده بود تاثيرگذار و تكان‌دهنده بودند؛ عطش خواندن و نوشتن در كودكي، تجربه سال‌هاي سخت جنگ جهاني دوم در مجارستان، آزادي كشور از دست آلمان‌ها و تصرف دوباره آن به دست ارتش شوروي، كمونيسم زوركي، قيام ملت عليه استبدادي كه در آغاز وعده بهترين زندگي را مي‌داد، فرار از وطن و گرفتن پناهندگي از كشور سوييس، تبعيد، تنهايي، روزهاي طولاني كار در يك كارخانه ساعت‌سازي، 16 سال تلاش مداوم براي يادگيري زبان فرانسه، نوشتن نخستين داستان‌ها و نمايشنامه‌ها به زبان فرانسه و در نهايت چاپ رمان اول، «دفتر بزرگ» و تبديل شدن به نويسنده‌اي جهاني. همه اينها با زباني ساده و موجز تصويرهايي كلي از نويسنده‌اي غريب به دست مي‌داد. آن زمان كتاب ديگري از آگوتا كريستوف به فارسي ترجمه نشده بود. كمي بعدتر، تينوش نظم‌جو نمايشنامه كوتاهي از او به فارسي ترجمه كرد به نام «جان و جو». كار دلچسبي بود كه آدم را ياد نمايشنامه‌نويساني مثل اوژن يونسكو و آرتور آدامف مي‌انداخت. اواخر سال 87 در دفتر مجله بخارا بودم كه آقاي علي دهباشي فراخوان يك كنكور ترجمه را بهم داد كه از طرف موسسه پروهلوسيا در سوييس بود و جايزه‌اش بورس اقامت يك ماهه در خانه مترجمان لورن. بايد ترجمه 20 صفحه از يك اثر ادبي سوييسي را مي‌فرستاديم كه به يكي از چهار زبان سوييس نوشته شده باشد. ياد آگوتا كريستوف افتادم. رفتم كتابخانه پارك شهر كه در زيرزمينش چند قفسه كتاب به زبان انگليسي و فرانسه ديده بودم. «دفتر بزرگ» را بين چند كتاب ديگر از نويسنده‌هاي فرانسه‌زبان پيدا كردم. صفحه اولش را كه باز كردم، شروع رمان آنقدر جذاب و روان بود كه همان‌جا سرپا بين قفسه‌ها بيشتر از بيست صفحه از رمان را خواندم. نثر كتاب بسيار ساده بود. با جمله‌هاي كوتاه و از زبان دو پسر دوقلو. در واقع با راوي «ما». خواندن رمان همان شب تمام شد و ترجمه 20 صفحه‌اش، كمتر از يك هفته وقت برد. البته بارها تصحيح و بازخواني كردم قبل از فرستادن به خانه مترجمان لورن. روزهاي آخر اسفند از لورن ايميل زدند كه برنده بورس اقامت شده‌ام و مي‌توانم ماه اقامتم را خودم انتخاب كنم. اول مرداد 88 در خانه مترجمان لورن بودم، در حومه شهر زوريخ؛ ويلايي مدرن و دلپذير در دل جنگل‌هاي روستايي به نام ورنرهاوزن. ترجمه «دفتر بزرگ» تقريبا تمام شده بود و مشغول خواندن آثار ديگر آگوتا كريستوف بودم و دنبال راهي مي‌گشتم خودش را ملاقات كنم. مسوولان خانه مترجمان ايميل يا شماره تلفني از او نداشتند و فقط توانستند آدرس خانه‌اش در شهر نوشاتل را برايم پيدا كنند. برايش نامه نوشتم و شماره اتاقم را گذاشتم. چند روز بعد زنگ زده بود و پيام گذاشته بود. با صدايي خسته و صميمي مي‌‌گفت خوشحال است كه كتابش به فارسي ترجمه مي‌شود و از درخواست من براي وقت ملاقات استقبال ‌كرد. يكي از روزهاي آخر آگوست 2009 آگوتا كريستوف را براي نخستين و آخرين بار در آپارتمان كوچكش در شهر نوشاتل سوييس ملاقات كردم. زياد سرحال نبود، از چند سال پيش دياليز مي‌شد و عملا ديگر چيزي نمي‌نوشت. دو ساعتي باهم از ادبيات و آثارش و مجارستان و سوييس و ايران صحبت كرديم. خانه‌اش پر بود از ترجمه‌هاي آثارش به زبان‌هاي ديگر. نزديك به 40 زبان. فارسي جزو آخرين زبان‌هايي بود كه رمان‌هاي كريستوف به آن ترجمه مي‌شد. نگاهش را موقع خداحافظي هنوز به ياد دارم. قول دادم كتاب كه چاپ شد برايش بفرستم ولي اين اتفاق نيفتاد. آگوتا كريستوف 27 جولاي 2011 در سوييس درگذشت و آن‌موقع هنوز «دفتر بزرگ» چاپ نشده بود.  «دفتر بزرگ» جلد اول سه‌گانه دوقلوهاست و معروف‌ترين اثر نويسنده. اين سه‌گانه با رمان‌هاي «مدرك» و «دروغ سوم» ادامه پيدا مي‌كند و راوي قصه زندگي دو پسر دوقلو است از 7 سالگي تا ميانسالي. ردپاي خود آگوتا كريستوف زندگي‌اش در جاجاي اين سه رمان و رمان چهارم نويسنده «ديروز» پررنگ است. همه تصويرهاي موجز داستان بلند «بي‌سواد» (زبان مادري) در اين چهار رمان كمي گسترده‌تر شده‌اند و چنان با تخيل درآميخته‌اند كه ديگر تشخيص واقعيت از خيال غيرممكن است. اما چند ستون اصلي همچنان مشهودند: ميل به نوشتن، تبعيد، تنهايي و در رنج بودن در عريان‌ترين شكل آن.  زبان ساده‌اي كه كريستوف در رمان اولش انتخاب مي‌كند، گرچه مي‌تواند در ابتدا از سر عدم تسلط كامل به زبان فرانسه باشد اما در همين اثر و آثار ديگرش به سبك نويسنده تبديل مي‌شود كه با رويكرد او به ادبيات متناسب است. آگوتا كريستوف موقع نوشتن بيشتر به عينيت مي‌پردازد و راوي آثارش همواره در حال گزارش بيرون است. در سه‌گانه دوقلوها تقريبا هيچ جمله‌اي نيست كه درون شخصيت‌ها را روايت كند. ما هيچ‌وقت نمي‌دانيم شخصيت‌هاي كريستوف به چه فكر مي‌كنند يا چه حسي دارند، فقط كنش‌هاي بيروني آنها را مي‌بينيم و ديالوگ‌هاشان را مي‌شنويم. اين رويكرد به ادبيات كه آن را به تئاتر و سينما نزديك مي‌كند و يكي از امتيازهاي منحصر به فرد ادبيات (گزارش درون) را از آن مي‌گيرد، سبك كريستوف در نوشتن است و براي چنين سبكي، زبان ساده و موجز بهترين انتخاب به نظر مي‌رسد. كريستوف موقع نوشتن انگار بيشتر از آنكه بنويسد، پاك مي‌كند. هر جمله را طوري مي‌چلاند كه از هر حشو و اضافه‌اي خالي شود. كار ديگرش دوري جستن از احساسات‌گرايي موقع نوشتن است. هر چهار رمان آگوتا كريستوف سرشارند از صحنه‌هاي خشن و لحظاتي عاطفي كه مي‌توانستند بسيار احساساتي باشند، اما راوي كريستوف، بي‌تفاوت و تقريبا بي‌احساس حرفش را مي‌زند و مي‌گذرد، هيچ مكثي در هيچ كجا ندارد. در اين چهار رمان، گرچه گزارشي نزديك به واقعيت از زندگي مردم مجارستان از زمان اشغال در جنگ جهاني دوم تا انقلاب نافرجام ضدكمونيستي در سال 1956 و بعد از آن، زندگي مردمان مجاري در تبعيد داريم، اما نويسنده هميشه بي‌طرف باقي مي‌ماند و فاصله‌اي منطقي با همه حوادث نگه مي‌دارد. براي كريستوف، موادي كه از زندگي واقعي مي‌آيند فقط دستمايه‌اي هستند براي نوشتن، براي ساختن دنيايي خيالي كه فقط در ادبيات مي‌توان آن را يافت. او عاشق نوشتن است، در هر شرايطي و به هر بهانه‌اي. شخصيت‌هاي اصلي چهار رمانش هم تنها دغدغه اصلي زندگي‌شان نوشتن است و ما در هر چهار رمان در واقع مشغول خواندن دفتر خاطرات يا داستان‌هاي آنها هستيم. اين رويكرد به ادبيات، از آگوتا كريستوف نويسنده‌اي منحصربه‌فرد مي‌سازد كه نظيرش را كمتر مي‌توانيم در تاريخ ادبيات جهان ببينيم. همانند زندگي گوشه‌گيرانه و به دور از جنجال خود نويسنده، آثار آگوتا كريستوف، گوشه‌اي از ادبيات را به خود اختصاص داده‌اند و تا ابد زنده مي‌مانند.   ترجمه آثار آگوتا كريستوف براي من چالش مهمي بود. رسيدن به لحن مناسب كريستوف در زبان فارسي تجربه سخت و دلپذيري بود، اينكه زبان هم سادگي و ايجاز داشته باشد و هم شاعرانگي ويژه‌اي پيدا كند و همه اينها بايد با دايره كلمات محدودي صورت مي‌گرفت. در لايه‌اي از زبان فارسي كه براي ترجمه كريستوف انتخاب كرده بودم، از هر كلمه‌اي نمي‌شد استفاده كرد. در ترجمه چهار رمان كريستوف، گاهي وقت‌ها كارم شبيه تراشكاري مي‌شد كه مدام كلمه‌ها را صيقل مي‌دهد تا درون جمله جا بگيرند. در داستان‌هاي مجموعه «فرقي نمي‌كند» وضعيت كمي متفاوت بود. اين داستان‌ها در واقع شعرهايي بودند كه كريستوف در نوجواني به زبان مجاري سروده بود و بعدها كه خواسته بود آنها را به فرانسه بازسرايي كند، به داستان تبديل شده بودند. در اين داستان‌ها زبان شاعرانه‌تر و فضا سوررئال‌تر از رمان‌هاي كريستوف بود و موقع ترجمه آزادي عمل بيشتري به من مي‌داد. مي‌شد به زيبايي جمله‌هاي فارسي فكر كرد بي‌آنكه به سبك نويسنده آسيبي برسد. تا امروز همه آثار داستاني آگوتا كريستوف را به فارسي ترجمه كرده‌ام و همگي در نشر مرواريد به چاپ رسيده‌اند. حتم دارم با ترجمه آثار هيچ نويسنده ديگري اندازه آثار كريستوف لذت نخواهم برد. تجربه يگانه‌اي بود و خوشبختانه اين پنج كتاب بيشتر از ترجمه‌هاي ديگرم مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته‌اند. از اين بابت خيلي خوشحالم. بهترين اتفاق براي يك مترجم وقتي است كه آثار مورد علاقه‌اش را مخاطبان هم دوست دارند. به‌تازگي ترجمه نمايشنامه‌هاي آگوتا كريستوف را شروع كرده‌ام. هشت نمايشنامه كه وام‌دار تئاتر ابسورد هستند اما بيشتر از هرچيز شبيه خود كريستوف‌اند و دنياي داستاني‌اش. اين نمايشنامه‌ها گرچه به اندازه رمان‌هاي او معروف نيستند اما بارها در كشورهاي مختلف به اجرا درآمده‌اند و پيشنهادهاي خوبي براي صحنه هستند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون