• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3730 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۷ بهمن

آوار آتش‌نشان‌ها را پس داد

فرزانه قبادي

 

دست‌هاي‌شان را به هم مي‌فشارند. سرها پايين است. چشم‌ها رد اشك دارد. بغض كه توي گلوي‌شان مي‌دود، چشم‌ها در چشمخانه مي‌چرخند تا اشك را از جاري شدن منصرف كنند. بهت جايش را به غم داده. هفت روز گذشته. از روز نحسي كه آتش به جان تهران افتاد. آتشي كه لهيبش هنوز دست از سر دل‌ها برنداشته. آتشي كه هرچه مي‌سوزد و مي‌سوزاند سيري ندارد. هنوز دود بلند است. هنوز آدم‌ها و ماشين‌هاي خسته و كم‌جان چنگ مي‌زنند. به دنبال ذره‌اي اميدند. آنها كه يك هفته با آوار سمج جنگيده‌اند، حالا صف كشيده‌اند. آوار حالا دوستان‌شان را پس داده. يك هفته گذشته. از آتشي كه زبانه كشيد و جولان داد. از آواري كه چشم‌ها را خيره كرد. يك هفته گذشته و حالا سياوشان تن سوخته، يكي پس از ديگري سربلند از دل آتش بيرون مي‌آيند. يك هفته گذشت تا قهرمانان رخ بنمايند. حالا ماشين‌ها نفس تازه مي‌كنند. چشم‌ها به نقطه‌اي خيره است. هنوز سرنوشت همه قهرمانان مشخص نشده. هنوز انتظار. هنوز بهت. هنوز غم. هنوز اشك. باز تصوير مردان غمزده با كلاه‌هاي آهنين، قاب‌ها را پر مي‌كند. صف كشيده‌اند تا دوستان‌شان را بدرقه كنند. مردي با لباس نظامي اشك چشمانش را با پشت دست پاك مي‌كند. در آن همهمه و شلوغي به پيكري كه از مقابل چشمانش مي‌گذرد، احترام نظامي مي‌گذارد. بهت و اشك باز هم چهارراه استانبول را قرق مي‌كند. اما در گوشه‌گوشه شهر، در ايستگاه‌هاي آتش‌نشاني، غم و بغض هنوز يكه‌تازي مي‌كند.
در ايستگاه 2 (ميدان امام‌حسين) مردان صبور ايستگاه بزرگوارانه از كساني كه براي ابراز همدردي آمده‌اند تشكر مي‌كنند. وسايل ساده پذيرايي را روي ميز مي‌چينند و مي‌نشينند و سرشان را پايين مي‌اندازند. سوگوارند، اجازه مصاحبه با رسانه‌ها را ندارند. اما چشمان‌شان پر از حرف است. حرف‌هايي كه شايد از نظر مسوولان حالا وقتش نيست. لباس و كلاه بهنام ميرزا خاني را كنار ميز يادبود، غرق گل كرده‌اند. آخرين يادگار رفيق‌شان را. كلاه پر از جاي ضربه و آسيب است. لباسي كه از آوار پلاسكو جان سالم به در برده. نخستين شهيد پلاسكو، صبح آخرين روز دي ماه، از اين ايستگاه اعزام شد. اما آتش ساختمان بلند چهارراه استانبول قلدرتر از آن بود كه مردان با تجهيزات نيم‌بندشان از پس آن بر بيايند. ميرزاخاني فرداي روز حادثه براثر شدت سوختگي در بيمارستان شهيد شد. رييس ايستگاه2 مي‌گويد: «ما حرفي براي گفتن نداريم، نزديك‌ترين دوست بهنام هم طبقه بالاست، حال و روز خوشي نداره.» ايستگاه 2 در گلو ضجه مي‌زند. اشك مي‌ريزد. در سكوتي سرد بغض كرده. تابلويي كنار در ورودي تصوير قهرمانان شهيد آتش‌نشاني را قاب گرفته. رييس ايستگاه مي‌گويد اين عزيزان تعدادي از شهداي آتش‌نشان هستند كه در سال‌هاي اخير در عمليات‌ها و همين طور در جنگ هشت ساله شهيد شده‌اند. حالا اما آمار اين قاب تصاوير جديدي به خود خواهد ديد.
آن سوتر، در ايستگاه 3 (خيابان 17شهريور) هم اوضاع بهتر نيست. نيروهاي اين ايستگاه هم جزو نخستين گروه‌هايي بودند كه به محل حادثه پلاسكو اعزام شدند. نرده‌هاي ايستگاه و در ورودي پر از گل و نقاشي و بنرهاي تسليت است. روي ميز نگهباني ظرف خرما و حلوا براي پذيرايي از كساني است كه براي ابراز همدردي به آتش‌نشان‌ها مي‌آيند. به گل‌ها اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «مردم سنگ تمام گذاشتند.» در يك هفته گذشته، سخت‌ترين روزها به آنها و خانواده‌هاي‌شان گذشته. محسن قدياني يكي از نيروهاي عمليات اين ايستگاه سرنوشت نامعلومي دارد. دوستانش هنوز منتظرند. مهرماه امسال اين ايستگاه عزادار مهدي حاجي‌پور شد. آتش‌نشاني كه براي نجات كارگران محبوس در تونل متروي خيام به محل اعزام شده بود و بر اثر ريزش دوباره تونل در هنگام امدادرساني به شهادت رسيد. تصوير مهدي حاجي‌پور يكي از شهداي اين ايستگاه را روي بنري بزرگ چاپ كرده‌اند و در طبقه دوم ايستگاه نصب كرده‌اند. رييس ايستگاه مي‌گويد: «آقاي مسني آمدند اينجا، مثل ابر بهار اشك مي‌ريختند، يك قرآن جيبي قديمي به من دادند كه جاي چند تركش رويش بود. گفتند اين قرآن در زمان جنگ و عمليات‌هاي مختلف چند بار من را از مرگ نجات داده. ارزشمندترين و عزيزترين چيزي كه در زندگي دارم همينه، تقديمش مي‌كنم به شما.» بهت هنوز در چشمان مرد مي‌دود. مردم در يك هفته گذشته سنگ‌تمام گذاشته‌اند. با حضورشان و با قدرشناسي‌شان. اما حرف كه گل مي‌اندازد، مي‌گويد: «مردم تازه بخشي از سختي‌هاي كار ما را ديده‌اند. همين مردم بودند كه در حادثه پارسال جمهوري آتش‌نشان‌ها را مقصر شناختند. چند بار در خيابان با بچه‌هاي ما درگيري لفظي پيدا كردند. اما انصافا اين چند روز ما را شرمنده كردند.»
ايستگاه 4 (چهارراه مولوي) فرمانده ندارد. عليرضا صفي‌زاده، فرمانده ايستگاه به تعبير نگهبان «هنوز زير آوار است.» تصويري از او را روي ديوار ايستگاه نصب كرده‌اند و زيرش با خطي درشت نوشته‌اند: «ما هنوز منتظريم» رد اشك توي چشمان همه هست. از خيابان آتش‌نشاني مولوي هم گروهي به پلاسكو اعزام شده‌اند. حالا ماشين فرمانده درست جلوي در ورودي غرق گل شده. نيروها چشم به راهند. صداي نوحه بلند است. آن سوتر از ايستگاه زندگي به حالت عادي بازگشته. همه‌چيز مثل قبل. در بازار مولوي مغازه‌ها كركره را بالا زده‌اند. مردم گاهي از طريق تلويزيون و گاهي هم از شبكه‌هاي اجتماعي اخبار چهارراه استانبول را پيگيري مي‌كنند. آتش‌نشان‌ها اما هنوز به زندگي عادي بازنگشته‌اند. آنها در انتظار برخي از دوستان‌شان، سوگوار برخي ديگرند و آماده‌اند تا در صورت نياز به ياري همكاران‌شان در محل حادثه بروند. آنها هميشه در بحران‌هايي كه مردم در آن گرفتار بودند، التيام‌بخش بوده‌اند. اما حالا خود در بحراني بزرگ گرفتارند. بحران بي‌خبري، بحران جدل با غولي آهنين و سمج. تلخند و آرام. سكوتي سنگين در جمع منتظران ايستگاه حاكم است.
ايستگاه يك (ميدان حسن‌آباد)، اينجا كانوني‌ترين محل تجمع و مراجعه مردم است. نزديك‌ترين ايستگاه به محل حادثه. فريدون علي‌تبار، محمد آقايي و محسن روحاني جزو تيم عملياتي بودند كه در دقايق ابتدايي حادثه اعزام شدند و هنوز بازنگشته‌اند. گوشه محوطه سه ماشين غرق گل شده. يك ماشين عملياتي و دو اتومبيل شخصي. غم از در و ديوار مي‌بارد. هنوز مردم براي عرض تسليت مي‌آيند. هنوز نيروها براي امداد و آواربرداري به چهارراه استانبول اعزام مي‌شوند. حجله‌اي كه جلوي در گذاشته‌اند، تصوير فريدون علي‌تبار را بر پيشاني دارد. غم ايستگاه‌ها گويي تمامي ندارد. وارد هر كدام از اتاق‌ها مي‌شوي، آتش‌نشان‌ها به احترام مي‌ايستند. تشكر مي‌كنند. محترمانه و متواضع و آرام، بغض‌شان را فرو مي‌خورند. بغضي كه مثل دود پلاسكو تمامي ندارد. اشكي كه جاري نمي‌شود و از درون مي‌سوزاند. دامنه اين آتش تا كجا قرار است قلب‌ها را بسوزاند...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون