مرثيهاي براي يك فيلمساز قديمي
سحر عصرآزاد
منتقد سينما
جشنواره فيلم فجر نهمين روز خود را با اقتباسي ضعيف از يك ماجراي واقعي، فيلمي هوشمندانه در باب ترديد و يك فيلم سفارشي بيشمايل درباره ايدز پشت سر گذاشت. در اين ميان اعلام نامزدهاي رشتههاي مختلف نيز فرسايش عمومي روزهاي پاياني جشنواره را افزون كرد.
«يادم تو را فراموش» بر اساس فيلمنامهاي از پيمان عباسي به كارگرداني علي عطشاني ساخته شده؛ فيلمسازي كه فيلمهايش را پشت سر هم ميسازد تا گاهي در اين ميان يكي از آنها اكران شود. فيلم اقتباسي ضعيف از ماجراي واقعي زندگي ناصر محمدخاني و مثلث عشقياي است كه در نهايت به قتل همسر و اعدام شهلا جاهد انجاميد؛ ماجرايي كه در جشنواره سي وچهارم نيز زمينه اقتباس «خشم و هياهو» شد.
فيلمنامهنويس با تغييراتي در واقعيت مستند در جهت دراماتيزه كردن، قصه خودش را روايت ميكند كه در اين ميان پرداخت ضعيف كاراكترها و موقعيتهاي طراحي شده براي مواجهه آنها و حتي ديالوگنويسي بسيار ابتدايي و ضعيف است. انگار همهچيز دستبهدست هم داده تا شاهد يك شوخي و برداشت سطحي از روابطي باشيم كه اغراق و يكسويهنگري در جايجاي آن به چشم ميخورد.
نه بازي بازيگران قابل دفاع است كه به نظرم ضعيفترين نقش آفريني آنها است (يادم نميآيد آخرين بار ميترا حجار در چه فيلمي خوب بازي كرده) و البته مازيار فلاحي كه محملي براي آوازخواني مداوم در كنار بازي پيدا كرده، نه طراحي روند ماجرا، قصهپردازي، وجوه فني و... كه از اساس با يك نگاه سهلانگارانه فيلم را تبديل به اثري غيرقابل دفاع كردهاند.
«سد معبر» بر اساس فيلمنامهاي از سعيد روستايي به كارگرداني محسن قرايي ساخته شده است. فيلمي كه ميتواند هويت خاص خودش را وراي فيلمنامه پيدا كرده و تبديل به تجربهاي جديد از كارگردان «خسته نباشيد» شود. انتخاب شخصيت اصلي قصه از ميان ماموران شهرداري و وارد شدن به زندگي پرپيچوخم يكي از آنها با مدنظر قرار دادن تم شك و ترديد بشري در اين روزگار، امتيازي به فيلم داده كه با خوانش نسبتا تازهاي از روابط و مناسبات روبهرو شويم كه بيش از هر چيز جاهطلبي را نشانه ميرود.
حضور يك حامد بهداد كنترل شده كه در كنار محسن كيايي تركيب قابل قبولي از دو همكار و رفيق را ساختهاند در كنار نقشآفريني كوتاه اما تاثيرگذار نادر فلاح از نقاط قوت فيلم است كه در كنار ريتم تند اتفاقات و پويايياي كه در روند درام وجود دارد، «سدمعبر» را تبديل به تجربهاي قابل قبول كرده است.
«پشت ديوار سكوت» بر اساس فيلمنامهاي از سحر جعفري جوزاني به كارگرداني مسعود جعفريجوزاني ساخته است. فيلمي كه ميتوان آن را مرثيهاي براي يك فيلمساز قديمي دانست كه در چاله هولناك ساخت يك فيلم سفارشي با سوژهاي تحسينبرانگيز گرفتار شده است.
فيلم با محور قرار دادن يك دختر مددكار همراه با او به گوشه و كنار اجتماع سرك كشيده و در نهايت به انجمن ايدز ميرسد و مسير خود را در پراكندهگوييهاي غيردراماتيك برخاسته از اين موقعيت ادامه ميدهد بدون آنكه از يك ساختار منسجم و قابل قبول برخوردار باشد.
در واقع همه مولفهها در ابتداييترين و سطحيترين شكل ممكن بروز كردهاند تا فيلم از هيچ حرف و سخني بيبهره نماند. از پرداختن به كيسهاي مختلف بيماري ايدز با بازيهاي بد و ضعيف، عشقهايي كه قرباني پول و ثروت ميشوند، روح پدر، مادر روانپريش، عشق تازه بازيافته، قتل، لمپنيسم، فحشا، دادگاه، دوربين مستند، پرواز در آسمان و... شعار و شعار و شعار.
فيلم همچنين براي اينكه مخاطب را به حال خود رها نكند از نريشن نيز بهره ميبرد كه همگام با روند داستان تركيبي از ذهنيات و واقعيت را از زبان شخصيت اصلي بيان كرده و لابد قرار است طنز را نيز چاشني اين ملغمه كند تا مخاطب از آن محروم نشود.
نميدانم اين همه ضعف و كاستي پيدا و آشكار چطور ميتواند از ديد فيلمسازي كهنهكار پنهان بماند يا اين تصور را داشته باشد كه به واسطه پرداختن به يك سوژه مهم و قابل تقدير، اين همه نقصان را ميتوان زير سبيلي رد كرد و ناديده گرفت؟! سينما در درجه اول يك هنر است، يك زبان بصري است، يك برگردان تصويري از روايت داستاني است كه البته خالي از محتوا هم نميتواند باشد و اين مهم است كه چه هدف و انگيزهاي را دنبال ميكند. اما نميتوان انتظار داشت كه يك هدف متعالي جوابگوي هزار و يك نقص آشكار باشد.
فيلم از حضور بازيگران حرفهاي متعددي حتي در نقشهاي كوتاه بهره ميبرد كه اتفاقا گزيده كار هم هستند و به نظر ميآيد آنها نيز به وجهه و سابقه خوب فيلمساز اعتماد كرده و خود را به سوژه فرهنگسازانه آن سپردهاند. اين فيلم نمونه خوبي است براي رسيدن به اين نكته كه در سينما هدف وسيله را توجيه نميكند!