• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3749 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۳۰ بهمن

دل بسي خون به كف آورد ولي ديده بريخت/‌الله‌الله كه تلف كرد و كه اندوخته بود

شخصيت شهر چند مي‌ارزد؟!

سيد محمد بهشتي

دو سه سال پيش، روزي دوستي نزدم آمد و تعريف كرد كه به مناسبت سالگرد ازدواج‌شان تصميم گرفتند به همان رستوراني بروند كه آقا از خانم خواستگاري كرده بود. رستوران دهه سي باز شده بود؛ يك طبقه بود با نمايي از سنگ و شيشه، كنار خيابان وليعصر. در اين شش دهه، صاحب رستوران به همراه پسرانش آن را اداره مي‌كرد و با گذشت اين همه سال، هنوز حال و هوا و حتي منوي قديمي‌اش را حفظ كرده بود؛ خوراك باميه و زبانش نظير نداشت. اينها را كه گفت فهميدم منظورش رستوران يكتاست. من نيز خصوصا دوراني كه در دانشگاه ملي درس مي‌خواندم، از آنجا بسيار خاطره داشتم. اصلا بعيد مي‌دانم تهراني‌اي باشد كه يكتا را نشناسد. دوستم با هيجان ادامه داد: «آن روز صحبت‌كنان در پياده‌روي وليعصر به سمت رستوران قدم مي‌زديم كه فهميديم از رستوران رد شده‌ايم و آن را نديده‌ايم! دوباره مسير را برگشتيم ولي باز هم رستوران نبود. كمي به حافظه‌مان شك كرديم. هيچگاه براي رفتن به آنجا نيازي به نشاني نداشتم؛ يكتا خود مثل نشانه بود. خلاصه از روي استيصال كمي آن حوالي چرخيديم و در كمال ناباوري فهميديم رستوران ديگر نيست و در عوض آن ستون‌هاي ساختمان جديدي در حال بالارفتن است. پنداري برجي هيكل مهيبش را روي آن رستوران نحيف گذاشته و كمترين اثري از آن نمانده.» باورم نمي‌شد كه يكتا ديگر نباشد. مدتي قبل‌تر، وقتي همسرم براي ملاقات دوستي، آنهم پس از سي سال، عازم امريكا بود، ميزبان خواسته بود برايش باميه‌هاي يكتا را سوغات ببرد و وقتي به دستش رسيده بود چند روزي با عطر خاطره‌انگيزش معاشقه مي‌كرد.  بسيارند جاها و چيزهايي در اين شهر كه هيچ سندي براي اثبات تعلق‌خاطر خود به آن نداريم ولي شايد در زمره عزيزترين داشته‌هاي‌مان باشند. در چنين اوقاتي نمي‌دانيم شكايت كجا بريم؛ به مالكين، به شهرداري يا بنگاه‌هاي معاملات املاك و سازندگان! «حقوق مكتسبه خصوصي» همچون برهان قاطعي است كه شهروندان را مختار مي‌كند هرطور مي‌خواهند با ملك‌شان برخورد كنند و شرايط زمانه نيز اقتضا مي‌كند كه ملكي برِ خيابان وليعصر تبديل به برجي شود كه هر مترمربعش چندبرابر درآمد ماهيانه آن رستوران مي‌ارزد. پنداري همه‌چيز دست‌به دست داده كه چهره‌هاي آشنا از شهرمان يك‌به‌يك رخت بربندد.  رستوران يكتا و خاطرات ما يگانه قرباني اين جريان نيست؛ بسيارند جاهايي از اين دست كه محمل آشنايي و ملاقات و ميعادگاه عشاق بوده‌اند و پذيراي جمع‌هاي خانوادگي و دوستانه و مسلما بسيارند كساني‌كه به تجديد خاطرات در چنين جاهايي‌ دلخوش كرده‌اند؛ مشتري اين قبيل كافه‌ها و رستوران‌ها، بيش از اينكه مشتري خوراكي باشند، مشتري عطر و طعم آشناي آنجايند و اين همان امر يكتا و غيرقابل جايگزيني است. تخريب چنين جاهايي، معنايش فقط كم شدن يك رستوران نيست، بلكه تشديد احساس گم‌گشتگي است؛ اصلا همين جاهاي آشناست كه سبب مي‌شود جايي را خانه خود، شهر خود يا سرزمين خود بدانيم. شهر انباشت متفرقي از خانه‌ها و مغازه‌ها و خيابان‌ها نيست؛ شهر آنجايي است كه بندهايي از تعلق‌خاطر اهل آن را به يكديگر و به جاي‌جاي شهر متصل كرده است. جاهايي چون يكتا، ديگر فقط به مالكينش متعلق نيست بلكه به كل اهل شهر تعلق دارد. در واقع بيش از اينكه ما اين‌گونه مكان‌ها را قيمت‌گذاري كنيم، آنجاهاست كه به شهر ما و حتي به خود ما بها مي‌دهد. پس آيا وقت آن نرسيده كه وراي حقوق مكتسبه خصوصي، «حقوق مكتسبه عمومي» را نيز تعريف كرده و مهم بدانيم.  اگر ملك هر كس، سطح اشغال بنا و تراكم مصوب شهرداري، در زمره حقوق مكتسبه خصوصي است و ثروت به حساب مي‌آيد؛ خاطرات شهر، ديدن منظره كوه البرز، نسيمي كه از سوي كوه مي‌وزد، صداي پرندگان و... در زمره حقوق مكتسبه عمومي است و ثروت اهل شهر به حساب مي‌آيد. نمي‌توانيم حقوق خصوصي را به بهاي تضييع حقوق عمومي احصا كنيم. حتي رجحان و ارزش‌افزوده‌اي كه «خيابان» در معني تفرجگاه، نسبت به «جاده» به معني محور مواصلاتي دارد نيز در زمره ثروت اهل شهر است. برتري‌ِ «سينما سعدي» كه محمل خاطرات چند دهه است بر «يك سينما»، سرمايه شهر است. آثاري چون سردر باغ ملي و ميدان مشق كه ديگر جاي خود دارد. بايد دريابيم كه ما فقط نسبت به ارگ بم و تخت‌جمشيد نيست كه محقيم، بلكه نسبت به هر آن‌چيزي كه در شهر از سطح عملكردي فراتر رفته و حايز كيفيتي خاطره‌انگيز شده نيز محقيم. به سخن ديگر حقوق عمومي مقياس‌هايي دارد؛ برخي جاها هست كه همه اهل يك سرزمين و حتي بشريت در قبالش ذي‌حق‌اند، برخي جاها در زمره حقوق اهل يك شهر است و برخي مقياس‌ خردتري دارد، به ‌هرحال هيچ مقياسي از حق، قابل چشم‌پوشي نيست.  ما صرفا تضييع حقوق شخصي‌مان را زيان مي‌دانيم و از پايمال كردن حقوق عمومي احساس خسران نمي‌كنيم. در حالي كه سود و زيان شهر و اهالي‌اش بسيار به هم وابسته است و نتيجه اين وابستگي يا سود هر دو است يا زيان هر دو، يعني در اين معامله برد- باخت بي‌معني است؛ يا برد – برد است يا باخت‌– باخت. تخريب و نوسازي «جاهاي» شهر، هرچند به‌ظاهر نفع مالك را به همراه دارد، ولي در طولاني‌مدت به بي‌ارزش شدن شهر مي‌انجامد و همه را متضرر خواهد كرد. مالكيني كه در ازاي بهايي، كافه و رستوران و كتابفروشي و اساسا هر آنجا كه «جايي» شده يعني تشخصي يافته و از امور مشابهش ممتاز شده مي‌فروشند، تلويحا پذيرفته‌اند كه ملك‌شان «ناكجا» است؛ زيراكه امورِ واجد شخصيت، بي‌قيمت و ارزنده است و قابل معامله نيست. نگاه سوداگرانه داشتن به جاهايي كه شهر شخصيت و هويتش را مديون آن است، مثل اين است كه روزي قصد كنيم مادر و پدر و اهل خانواده خود را بفروشيم! مسلما در وهله نخست بايد از پدرانگي يا مادرانگي آنان صرفنظر كنيم و با آنان و در واقع با خود بيگانه شويم.  رستوران يكتا در تهران خراب شد. ممكن است بعدها در همان برج، رستوران ديگري باز شود ولي ديگر «يكتا» نيست؛ بلكه مشابه صدها و هزاران رستوران گمنام اين شهر است و به فرض آنكه توسط «كساني» اداره شود و در آن «چيزهايي» عرضه شود، دست‌كم شصت سال زمان نياز است كه همچون يكتا «جايي» شود. رستوران يكتا ممكن است در اين معامله بسيار منتفع شده باشد ولي به هر بهايي كه شخصيتش را فروخته باشد آن را ارزان‌ فروخته است!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون