به نام ايستادگي و صبوري
نازنين متيننيا
روزي روزگاري، در سينماي ايران تنها يكنفر بود كه مناسبات سينماي خارج از ايران را درك ميكرد و دركش از اين مناسبات، نه نكتهاي مهم و مثبت، كه دردسرساز و حتي گاهي دردناك بود. يكنفر به نام عباس كيارستمي كه اگر پاي صحبتهايش مينشستيد، ميديديد كه بعد از سالها زندگي و تلاش حرفهاي و موفقيت و درخششي بينظير، همچنان دلخور از رفتارهاي ناخوشايند همكاران و مديران فرهنگي داخلي است و چندان حرفي نميزند، اما دلخورياش هم پنهان نيست. عباس كيارستمي براي ما ايرانيها، تا قبل از مرگش يك چهره داشت و بعد از مرگش چهرهاي ديگر. قبل از مرگ او گاهي درحقش جفا ميشد و او را كارگردان جشنوارهاي ميناميدند و لجباز از موفقيتش چوب نقد و انتقاد را به او ميراندند. اما بعد از مرگ كيارستمي، ناگهان همهچيز عوض شد؛ اگر تا پيش از آن دوستداران و هوادارانش در جبههاي اقليت بودند، حالا اكثريت جمعي كيارستمي را كارگرداني بزرگ ميدانستند كه حتي عزاداري براي مرگ او ميتوانست به حضور بنرهايي در سطح شهر و سيماي هميشه عينك دودي به چشم كارگردان ختم شود... .
اما فارغ از اين رخدادها و برخوردها، ذات مجرد زندگي كيارستمي، او را به پيش راند. ذات مجردي كه او را سالهاي سال هنرمندي بزرگ و مولف در جهان روايت كرده و آنقدر بزرگ شد كه ديگر نيازي به تشويق و همراهي جامعهاي كوچك نداشت و بدون مرز، آشناي هنر به حساب ميآمد. در شب اسكار 84 همزمان با درخشش تفكر صلحجو و مبارزهطلب ايراني عليه هرگونه افراطيگري توسط اصغر فرهادي، نام عباس كيارستمي هم صدا زده شد و به ياد او سينماي جهان از حسرت از دست دادن هنرمندي بزرگ حرف زد. اگر فرهادي با دومين اسكارش چهره تاريخي شد كه نامش در تقويم سينماي جهان ثبت شده، عباس كيارستمي هم نشانهاي از شعور، صبر و ايستادگي شرقي شد تا در يك شب همه آنچه ستارگان دنياي هنر در اين سالها براي ثبتش تلاش كردند، ناگهان خود را نشان دهد و براي هميشه ثابت كنند كه حتي در غيبتي خودخواسته يا هميشگي، همچنان ميشود نمايشي از ارزشهاي مهم و اخلاقي زندگي بود كه به هنر پيوند خورده است.