• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3770 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۵ اسفند

نگاهي به فيلم «بال‌هاي اشتياق»

هنوز خورشيد و گياه هست

ونداد الوندي‌پور

برخي فيلم‌ها حس غريبي دارند؛ اصالت دارند و روح، انسان را طلسم مي‌كنند و بعد از آمدن تيتراژ پاياني تمام نمي‌شوند و برخي سكانس‌‌هاي‌شان در ذهن تماشاگر بارها و بارها بازپخش مي‌شود. «بال‌هاي اشتياق» (يا «زير آسمان برلين») ويم وندرس، فيلمساز شهير آلماني، يكي از اين فيلم‌هاست؛ شعري سينمايي، در ستايش زندگي.
كاسيل: «ديروز مردي به آرامي قدم مي‌زد و به آسمان نگاه مي‌كرد... يك زنداني قبل از اينكه سرش رو به ديوار بكوبه گفت: «حالا»!... تو چي داري بگي؟»
داميل: «خب، يه نفر زير بارون راه مي‌رفت، يه دفعه چتر خودش رو بست. البته موش آب كشيده شد... يه زن نابينا كه مي‌خواست ساعتش رو لمس كنه وجود منو حس كرد... زندگي ابدي خيلي خوبه، ولي من دوست دارم به جاي اينكه اون بالاها بچرخم، وزن خودم رو حس كنم؛ به ابديت خاتمه بدم و بيام پايين به زمين بچسبم... .»
اين جملات گفت‌وگوي پرسوناژ اصلي فيلم (داميل) با همكارش (كاسيل) است؛ دو فرشته كه مامورند امور زمين را رصد كنند و به انسان‌ها قوت قلب دهند؛ به انسان‌هايي كه در دنيايي عجيب و پر از اوهام رها شده‌اند و نمي‌دانند از كجا آمده‌اند و به كجا مي‌روند؛ انسان‌هايي تنها، اسير اضطراب؛ آسيب‌پذير؛ نااميد و آنقدر گرفتار ترس‌ها و نگراني‌هاي كاذب خويش كه خود زندگي را فراموش كرده‌اند. بزرگسالان، فرشتگان را نمي‌بينند، اما كودكان چرا؛ زيرا در نگاه وندرس، آنها معصومند و هنوز به ريا و تظاهر آلوده نشده‌اند؛ در لحظه زندگي مي‌كنند و نگران آينده و غمگين گذشته نيستند.
نقش پرسوناژ اصلي فيلم را برونو گانتس به شكلي خيره‌كننده بازي مي‌كند، بازي‌اي با طمانينه كه در آن به هيچ‌وجه اغراق نيست؛ آرام و صبور و در عين حال كنجكاو و جست‌وجوگر. اما فيلمبرداري اثر، اعجوبه‌وار و روياگونه است؛ كار آنري ‌آله كان، فيلمبردار بزرگ فرانسوي كه دوربين متحركش گويي روي موج دريا يا آسمان معلق است، در صحنه‌ها دخالت نمي‌كند بلكه فقط نظاره مي‌كند. وندرس با اين قاب‌ها زمين و آسمان برلين را به هم دوخته و مصور مي‌كند؛ شهري كه پس از جنگ دوم جهاني ويران شد و شهري كه زماني مركز قدرت نازي‌ها بود؛ و نازي‌ها كه مرتكب جناياتي دهشتناك شدند مثالي هستند از رخنه افكار و جاه‌طلبي‌هاي اهريمني در روح انسان‌ها، كه همچنان ادامه دارد و جنگ‌ها و جنايات، مصداق آنند، اما به قول يكي از فرشته‌ها، هنوز خورشيد و گياه هست... نيز، برلين شهري است كه در زمان ساخت فيلم، با ديواري به دو قسمت تقسيم شده بود؛ نمادي از جدايي انسان‌ها كه احتمالا در دوران مدرن بيش از پيش شده.
ديواري كه بين همه انسان‌هاست. در يكي از مونولوگ‌هاي فيلم كه از زبان يكي از افرادي است كه فرشتگان رصدش مي‌كنند، انسان‌ها شهرهاي جدا از همي خوانده مي‌شوند كه به يكديگر بي‌توجهند و با يك رمز عبور مي‌توان به آنها وارد شد. برلين همچنين نمادي است از اختلافات سياسي كه بعضا هدفي جز قدرت‌گيري افراد جاه‌طلب قدرت پرست ندارند و گهگاه تا سركوب و جنگ و شكنجه و نابودي انسان‌ها ادامه مي‌يابند.
اين فيلم در سال 1998، با نام «شهر فرشتگان» و با بازي نيكلاس كيج و مگ رايان توسط برد سيلبرينگ، با تغييرات زيادي دوباره‌سازي شد، اما تم آن همان تم بال‌هاي اشتياق بود، يعني ستايش زندگي. اما تماشاي آن فيلم، كه البته فيلم بدي نبود و مقايسه آن با بال‌هاي اشتياق، تفاوت هاليوود را با سينماي مستقل اروپا نشان مي‌دهد؛ تفاوتي از زمين تا آسمان!
ديالوگ‌هاي شعرگونه فيلم وندرس، كار ميشاييل هانكه است و نقشي مهم در غناي اثر دارد. نيمه ابتدايي فيلم، سياه و سفيد است، يعني آنچه فرشته‌ها مي‌بينند سياه و سفيد گرفته شده، اما صحنه‌هايي كه از ديد آدم‌هاست، رنگي است؛ در واقع آنجا كه پاي احساسات وسط مي‌آيد، صحنه‌ها رنگي مي‌شوند؛ رنگ‌هاي شاد و زنده و فرشته به انسان‌ها رشك مي‌برد كه مي‌توانند آزادانه راه بروند، خوشحال و غمگين شوند و حس‌هاي مختلف را تجربه كنند. وسوسه شده و اسير احساسات مي‌شود؛ به دختر آكروبات كار به نام ماريون كه در سيرك نقش فرشته را بازي مي‌كند دل مي‌بازد و تصميم مي‌گيرد به انسان تبديل ‌شود و با فرودي بي‌محابا به زمين، به انسان تبديل مي‌شود؛ انساني كه با يك ديالوگ ساده با ديگري، سر شوق مي‌آيد و از يك قهوه داغ در روزي سرد، لذت مي‌برد. صحنه‌ها از اين پس براي او نيز رنگي مي‌شوند.
 وندرس كه پيش از بال‌هاي اشتياق با فيلم‌هايي چون «آليس در شهرها»، «دوست امريكايي» و «پاريس تگزاس» نام خود را به عنوان فيلمسازي پيشرو و صاحب سبك مطرح كرده بود، با اين فيلم از زندگي تجليل مي‌كند. ابتدا، «بودن» را نشان مي‌دهد و سپس، «شدن» را. شدني به سمت كمالي انساني؛ كمالي كه از ضعف عاري نيست، اما مطبوع و شورانگيز است. آنچه در فيلم اتفاق مي‌افتد، يعني از آسمان به زمين آمدن فرشتگان، -كلمبو (با بازي پيتر فالك)، فرشته ديگري است كه قبل از كاميل تبديل به انسان شده- را مي‌توان به هبوط انسان از بهشت نيز تعبير كرد؛ هبوطي كه در اسطوره‌هاي ديني آمده و نمادي است از گرفتار شدن انسان به زندگي زميني. در فيلم نيز يك زن (ماريون) باعث هبوط فرشته مي‌شود، اما در اينجا فيلمساز، برخلاف برخي اديان، زندگي دنيوي را مي‌ستايد و آن را باارزش مي‌انگارد؛ زندگي‌اي كه گرچه شرارت‌ها و بدي‌ها بر آن سايه انداخته، اما هنوز انسان در آن مي‌بالد و خورشيد بر آن مي‌تابد و گياه در آن شكوفه مي‌كند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون