• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3812 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۳۱ ارديبهشت

به بهانه روز اهداي عضو؛ 31 ارديبهشت

انگار دوباره برگشته

اعتماد| ايرج محمدي استاد عروسك‌سازي در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است. مدتي پيش او همسرش را به علت يك بيماري مادرزادي كه منجر به خونريزي مغزي شد از دست داد. خانواده او به پيشنهاد پزشكان و رضايت قلبي اعضاي بدن او را اهدا كردند. حالا قلب، كليه و ريه‌هاي افسانه در بدن بيماراني است كه جان افسانه در بدن آنها مي‌تپد.

 

‌ همسرتان چند سال داشت و بيماري‌اش چه بود؟

او پنجاه و پنج ساله بود و از نظر سلامت مشكل خاصي نداشت، ورزش مي‌كرد و در آخرين باري كه براي چكاب سلامتش به پزشك مراجعه كرده بوديم هيچ بيماري نگران‌كننده‌اي نداشت. همه اين حوادث از شب سوم آبان‌ماه شروع شد. ما 4 نفري (با دو فرزندم) دركنار هم شام را خورديم و همه‌چيز خوب بود. همسرم افسانه ناگهان ساعت سه نيمه شب با صداي ناله از خواب بيدار شد و دستش را روي سرش گذاشت و گفت كه حالت تهوع دارد. ما همين كه او را به بيمارستان سينا برديم ناگهان به كما رفت و بي‌هوش شد. تنها كاري كه توانستيم انجام دهيم اين بود كه اورژانس خبر كنيم و او را به بيمارستان ببريم. روزهاي اول وقتي آزمايش‌ها را مي‌گرفتند اميد داشتيم كه هر چه زودتر به هوش بيايد و حالش بهتر شود. اما وقتي نتيجه آزمايش‌ها معلوم شد هر روز نااميدتر مي‌شديم و دست به دامان دكترها كه همسرم را هر چه زودتر نجات دهند. اما هيچ خبري نمي‌شد كه نمي‌شد. پزشك‌ها گفتند كه او به علت يك بيماري مادرزادي دچار خونريزي مغزي شده است. رگ‌هاي داخل مغزش به دليلي نامعلوم نازك شده بود و دچار خونريزي. دكترها به ما گفتند كه بيماري‌اش هيچ درماني ندارد و وقتي كسي به خاطر اين بيماري به كما مي‌رود معني‌اش اين است كه به مرگ نزديك است.

وقتي دكتر به شما خبر داد كه ديگر اميدي نيست و بايد اعضاي بدن همسرتان را اهدا كنيد چه حالي داشتيد؟

معمولا ما هر شب از صبح زود به بيمارستان مي‌رفتيم و تا شب بالاي سرش مي‌ايستاديم اما هوشياري‌اش بيشتر نمي‌شد كه كمتر هم مي‌شد. تا اينكه يكي از آخرين روزهايي كه بالاي سرش بودم دكترش من را صدا زد و گفت كه هوشياري همسرم به 3 رسيده و ديگر اميدي به ماندنش نيست. مرگ مغزي‌اش تاييد شده بود و نمي‌توانستيم هيچ كاري برايش كنيم. دكتر همانجا به ما پيشنهاد داد كه براي اهداي اعضاي همسرم اقدام كنيم. لحظه‌اي كه دكتر اين جمله را به من گفت دختر و پسرم همراهم بودند، همگي عصباني شده بوديم و به اين حرف دكتر اعتراض كرديم. اما وقتي كنار هم نشستيم و فكرهاي‌مان را كرديم، پذيرفتيم كه اين كار را انجام بدهيم. از زماني كه اين اتفاق افتاد در ذهنم بود كه كاري كنيم كه همسرم براي هميشه در ذهن و قلب ما زنده بماند. هر وقت به اين موضوع فكر مي‌كردم تمام روح و روانم به هم ريخت اما سعي كردم در مقابلش مقاومت كنم و اين تصميم را بگيرم. اينكه اعضاي بدنش در بدن آدم ديگري باشد براي‌مان آرامش بخش‌تر است و بدانيم كه آدم‌هاي ديگري مي‌توانند به خاطر او نفس بكشند.

‌ كداميك از اعضاي بدن همسرتان را اهدا كرديد؟

ما كليه، كبد، قلب و ريه‌اش را به بيماران نيازمند اهدا كرديم و نمي‌دانيم الان در بدن چه كساني در حال تپيدن است. اما مي‌دانيم آدم‌هايي هستند كه با اعضاي او نفس مي‌كشند، كار مي‌كنند و زندگي‌شان را پيش مي‌برند و اين يعني انگار نه انگار كه افسانه فوت كرده است. من با ديدن هر كدام از آدم‌هاي توي خيابان به اين فكر مي‌كنم كه شايد اعضاي بدن افسانه در بدن آنها باشد. اين جوري او را همه جا مي‌بينم. انگار در همه جاي زندگي من حضور دارد و نفس مي‌كشد.

‌ بعد از اهدا چه احساسي داشتيد؟

هنوز هم نتوانسته‌ام اين موضوع را باور كنم. ما با هم در دانشكده آشنا شديم و بدون هيچ تشريفاتي زندگي مان را آغاز كرديم. حالا به اين فكر مي‌كنم كه چند نفر با اعضاي بدن همسر من مشغول زندگي هستند. در تمام زندگي‌اش جز اعمال و كردار نيك كاري انجام نداده بود. البته قبل از اينكه چنين اتفاقي برايش بيفتد غيرمستقيم نظرش را درباره اهداي عضو پرسيده بوديم و او هم از اين كار استقبال مي‌كرد. مي‌گفت با اين كار هيچ‌وقت كسي نمي‌ميرد.

اي كاش بخشيده بودم

مهسا دختري 23 ساله بود كه بر اثر حادثه تصادف رانندگي جانش را از دست داد و بعد از يك هفته كه در كما بود فوت كرد. در تمام آن يك هفته مادرش بالاي سرش ايستاد و از خدا خواست تا دخترش را به او برگرداند. مادر روزها با ليواني پر از سوپ رقيق شده و آب آناناس به بيمارستان مي‌آمد و از پشت شيشه دخترش را مي‌ديد كه روي تخت بيمارستان افتاده و به زور دستگاه‌هايي كه به او وصل كرده‌اند نفس مي‌كشد. مهسا دچار خونريزي مغزي شده بود و بعد از دو روز مرگ مغزي‌اش نيز تاييد شد. پزشك پدر و مادرش را به اتاق فراخواند و گفت كه چند بيمار نيازمند پيوند قلب و كليه در بيمارستان هستند كه نياز به اعضاي بدن مهسا دارند. همين كه جملات مربوط به اهداي عضو از دهان دكتر بيرون آمد مادر و پدر مهسا شروع به اعتراض كردند و بعد از مدتي يكي از نگهبان‌ها توانست آنها را از اتاق بيرون كند. حالا بيشتر از 5 سال از آن حادثه مي‌گذرد. مادر مهسا اينها را تعريف مي‌كند و مي‌گويد: «دخترم سه روز بعد از اينكه دكتر پيشنهاد اهداي اعضايش را داد فوت كرد. با خودم گفتم شايد معجزه‌اي پيش بيايد و دخترم به زندگي برگردد. اما ‌اي كاش همان روز به صحبت‌هاي دكترش فكر مي‌كردم و اعضاي بدن او را اهدا مي‌كردم تا امروز حداقل از زندگي افرادي كه اين اعضا در بدن آنها مي‌تپيد، لذت مي‌بردم. حالا از تمام آن روزها فقط دردها و عذاب‌هايش برايم مانده.»

 

25 هزار نفر نيازمند اهداي عضو
ايرنا: كتايون نجفي‌زاده، رييس اداره شبكه فراهم آوري اعضا و پيوند وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي گفت: بر اساس آخرين آمار بيش از 25 هزار نفر در كشور، نيازمند پيوند عضو هستند كه در ليست پيوند اعضا قرار گرفته‌اند. او افزود: روزانه هفت تا 10 نفر در كشور به دليل نرسيدن عضو پيوندي جان‌شان را از دست مي‌دهند در حالي كه يك‌چهارم موارد مرگ مغزي مناسب، براي پيوند استفاده مي‌شود. اگر تعداد موارد مرگ مغزي مورد استفاده، دو برابر شود؛ ما بيماري در ليست انتظار نخواهيم داشت. نجفي‌زاده بيان كرد: همچنين اگر خانواده‌هاي مرگ مغزي براي پيوند اعضاي بيماران نيازمند اعلام رضايت كنند، ديگر نگران تعداد دستگاه‌هاي دياليز نخواهيم شد. رييس اداره شبكه فراهم‌آوري اعضا و پيوند وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي گفت: اهداي عضو افراد دچار مرگ مغزي در كشور، رشد چشمگيري دارد. سالانه پنج تا هشت هزار مورد مرگ مغزي در كشور اتفاق مي‌افتد كه طبق آمار جهاني بايد 50 درصد به پيوند اعضا برسند. طبق اين آمار، ما بايد دو هزار و 500 تا چهار هزار اهداي عضو داشته باشيم در حالي كه سال گذشته، 808 مورد اهدا داشتيم. وي بيان داشت: اگرچه آمار اهداي عضو سالانه در كشور با توجه به موارد مرگ مغزي، كم است اما نسبت به 10 سال گذشته، پيشرفت چشمگيري را نشان مي‌دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون