• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3833 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۲۸ خرداد

اين آت و آشغال‌هاي لعنتي

سيد علي ميرفتاح

از شخصي‌نويسي پرهيز دارم. ديروز هم كه از اثاث‌كشي نوشتم، از سر ناچاري بود. مجبور بودم در ميان بستن و بار زدن و جابه‌جا كردن و بازكردن و چيدن، گوشه‌اي بنشينم و چيزكي بنويسم. امروز هم بر همان مدار ديروزم و وضعيتي مشابه دارم، اما چيزي كه مي‌خواهم بگويم كمي عمومي‌تر است. ما ايراني‌ها، بيشتر تهراني‌ها، به‌خصوص ما كه در ميانه طبقه متوسط زندگي مي‌كنيم، آت و آشغال زياد جمع مي‌كنيم و زندگي‌مان را زيادي از خرت و پرت‌هاي به‌دردنخور پر مي‌كنيم. تازه در موقع اثاث‌كشي است كه مي‌فهميم چقدر اسباب و اثاث الكي و دست و پاگير داريم. به دور و بري‌ها نگاه مي‌كنم مي‌بينم آنها هم بدتر از من، زندگي‌شان به تصرف تير و تخته‌هايي درآمده كه نه تنها راه رفت و آمد را بسته‌اند بلكه راه نفس كشيدن را هم بند آورده‌اند. ظاهرا در دنياي متمدن، نهضتي راه افتاد كه اولا خود را از زير بار مصرف‌زدگي افسار گسيخته برهانند، ثانيا به جاي مشغول شدن به لوازم زندگي، به خود زندگي مشغول شوند. ميني‌ماليست‌ها اصرار دارند كه زندگي را خلوت كنند و جلوي  ورود هر شيء غيرضروري را به زندگي بگيرند. ما معمولا چند برابر نيازمان قاشق و بشقاب داريم. اشياء و ابزاري داريم كه سالي يك بار هم به دردمان نمي‌خورند. با اينكه رسم مهمانِ شب خواب، منسوخ شده، اما در بيشتر خانه‌ها با وفور تشك و لحاف و متكا طرفيم. شام و ناهار هيچ، اما آفتابه لگن هفت دست كه نه، بگو هفتاد دست. اكثرا همه اتاق را پر كرده‌ايم از چيز سنگين و يغور و مزاحمي به اسم ميز ناهارخوري. چهار وجب اتاق را داوطلبانه به تصرف تخت پت و پهني درآورده‌ايم كه شب، به مدد قرص خواب چند ساعتي روش بخوابيم. ما خانواده پر جمعيتي بوديم. شش تا بچه به‌علاوه پدر و مادر، روي هم نصف زندگي امروزي‌ من اسباب و اثاث نداشتيم و چقدر هم خوب كه نداشتيم. چيزي به اسم اتاق خواب نداشتيم اما بهترين خواب‌هاي عمرم مال همان موقع است. تابستان بالاي پشت بام مي‌خوابيديم، بهار، در بهارخواب و زمستان كنار بخاري. به جاي اينكه اتاق را بيست و چهار ساعته از تختخواب و تشك‌هاي ناراحت پر كنيم، هر شب هر جا كه عشق‌مان مي‌كشيد رختخواب پهن مي‌كرديم ظهرها هم هر جا كه بيشتر صفا مي‌داد سفره مي‌انداختيم و ناهار مي‌خورديم. ما كلا دو تا اتاق بيشتر نداشتيم با يك حياط و يك مطبخ و يك مستراح. همين... چرا وسط حياط‌مان يك حوض هم داشتيم با سي، چهل گلدان شمعداني. حالا اما فقط يك وانت بايد بيايد اسباب و اثاث سرويس بهداشتي را بار بزند: گل، شمع، بوگير، مجسمه تزييني، دستمال‌هاي مخصوص... اين نظام سرمايه‌داري بي‌پدر و مادر ما را گير آورده و هر چه چيزهاي بنجل و الكي‌ است به زندگي‌مان تحميل مي‌كند. قديم يك چراغ سه فتيله‌اي بود كه ايلي را شام و ناهار مي‌داد، اما حالا اجاق‌گاز به‌علاوه فر به‌علاوه ماكروفر به‌علاوه تستر، موقع شام و ناهار هم بايد زنگ بزنيم از سر كوچه پيتزا بياورند. جدا بايد در روش و منش زندگي‌مان تجديد نظر كنيم و خود را از شر اين همه شيء مزاحم خلاص كنيم. عين مورچه دانه‌كش، چيزهايي جمع كرده‌ايم كه از زندگي شصت، هفتاد ساله‌مان بيشتر است. آنقدر كاغذ دارم كه اگر عين سه تفنگدار را مشق بنويسم باز هم دارم. اين شلوغي زندگي نه تنها جلوي ديدن‌مان را گرفته بلكه جلوي فكر كردن‌مان را هم گرفته. فقط نفوس نيستند كه در وقت ازدحام مخل آسايش خلق مي‌شوند بلكه ازدحام اشياء هم مخل دماغ‌مان شده‌اند... زندگي‌هاي‌مان را تبديل به سمساري‌هاي كرده‌ايم كه اگر حواس‌مان نباشد يا پاي‌مان به پايه مبل مي‌خورد، يا پشتمان به آباژور يا دستمان به مجسمه، يا... در بلورفروشي چطور بايد مواظب باشي به چيزي نخوري!؟ آپارتمان‌هاي كوچك‌مان هم كم از سمساري و بلورفروشي ندارند. گاندي وقتي مرد يك كاسه شكسته داشت، با دو تا كتاب و يك دست لباس. لباس كه نه. يك ازاري كه گاهي دورش مي‌بست، گاهي زيراندازش مي‌شد. من اما وقتي بميرم آنقدر آت و آشغال بي‌ارزش محاصره‌ام كرده‌اند كه ملت مي‌مانند جنازه را چطور از محاصره اشياء بيرون ببرند. اين همه كتاب، اين همه تير و تخته، اين همه زلم زينبوهاي دوزاري به چه دردي مي‌خورند جز آزردن ذهن و چشم من؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون