نگاهي به فيلمهاي روز چهارم و پنجم جشنواره- سينما رسانه
يك كمدي ناخواسته، يك درام تلخ و عاشقانهاي نهچندان گرم
سحر عصرآزاد
جشنواره فيلم فجر چهارمين روز خود را با نمايش يك كمدي ناخواسته، فيلمي ضد جنگ، يك درام اجتماعي تلخ و عاشقانهاي نهچندان گرم پشت سر گذاشت و يك درام اجتماعي جوانانه، يك فيلم اولي بدون كشش و يك فيلم اولي جذاب كه جاي آن در بخش نگاه نو خالي است، پرونده پنجمين روز جشنواره فجر را بستند.
دوران عاشقي را عليرضا رييسيان
بر اساس فيلمنامهاي از رويا محقق ساخته است؛ فيلمي كه با محوريت كاراكتر يك زن وكيل قصد دارد ازدواج مجدد، عشق، دروغ، خيانت و... را در زندگي مشترك مورد آسيبشناسي قرار دهد اما ناموفق ميماند. فيلم قصه كليشهاي و خطي خيانت و ازدواج مجدد يك مرد و مطلع شدن همسرش از اين قضيه و ماندن او بر سر دوراهي ماندن و رفتن را به شيوه متقاطع و با شكست زمان روايت ميكند درحالي كه اين ساختار هيچوجه تازهاي به آن نداده و تنها يك پيچيدگي ظاهري است. در واقع اين نگاه حاكم بر فيلم است كه نياز به هواي تازه دارد تا از دريچهاي نو و متفاوت به اين موضوع كهنه و البته جاري در جامعه پرداخته شود كه اين اتفاق نيفتاده و در كنار اين ضعف، منطق حاكم بر روابط و رفتارها و... نيز با مشكلاتي روبهرو است. وقتي تنها يك وكيل در شهر وجود دارد كه همه زنان قشر پايين و بالا با مسائل خاص و عام براي وكالت نزد او ميآيند، طبعا چيدمان نقاط عطف و اوج و گرهگشايي بر اساس اين دنياي نمايشي غيرواقعي، تنها راه ممكن است كه طبعا واقعگرايي اين موقعيت را زير سوال ميبرد. فيلم در كنار علامت سوالهاي متعددي كه در خصوص كنش و واكنشهاي كاراكترها و روابطشان ايجاد ميكند، ديالوگ نويسي كليشهاي دارد كه برآمده از موقعيت نيست بلكه حرفها و شعارهايي است كه در دهان كاراكترها قرار گرفته تا نقطه نظراتي عام و اغراق گون را بيان كنند. به همين دليل فيلم به يك كمدي ناخواسته با محوريت عشق ميماند كه اثري از آسيبشناسي روابط زمان حال در آن نيست.
بدون مرز به نويسندگي و كارگرداني اميرحسين عسگري، نخستين تجربه فيلمسازي او است كه به يك الگوي آشنا از قصههاي ضد جنگ در جهان ميپردازد كه روندي مشخص دارد و بيشتر بستري براي ثبت تواناييهاي اجرايي و كارگرداني و البته
دغدغهمنديهاي بدون مرزِ مفهومي است. قصه پسركي كه در يك كشتي به گِل نشسته در لب مرز خانه و شرايط آسايش براي خود فراهم كرده اما تنهايي او با حضور سرباز دشمن و يك دختربچه و نوزاد بر هم ميريزد. اين الگوي آشنا كه بر اساس همجواري اجباري انسانهايي متضاد با نيازهاي دراماتيك مختلف شكل گرفته طبعا در پرداخت، اين افراد را از وجه ذاتيِ انسان بودن مورد توجه قرار داده و نوك پيكان انتقاد دروني خود را متوجه جنگ از هر نوع و با هر تفكري ميكند كه قابل تقدير است. همان طور كه اشاره شد با توجه به اينكه اين الگو به اشكال مختلف در فيلمهاي متفاوت مورد توجه قرار گرفته و درامي قابل پيشبيني است، مهمترين وجه آن ميتواند پردازش عرض مسير با جزييات و داستانهاي فرعي و البته تصويرسازي از زمان و مكان و جغرافيا باشد. اين وجوه در فيلم به خوبي پرداخت شده و به همين دليل هم حرف جهاني خود را كه تاريخ مصرف ندارد، به خوبي به مخاطب داخلي و خارجي انتقال ميدهد. اما به نظر ميآيد فيلم به جهت دراماتيك و نه لزوما تصويري، نياز به جذابيتها و غافلگيريهايي بيشتر براي همراه كردن مخاطبي دارد كه پايان كار برايش قابل پيش بيني است.
عصر يخبندان به نويسندگي و كارگرداني مصطفي كيايي يك درام اجتماعي و تلخ در آسيبشناسي معضل اعتياد و روابط بحران زده انساني در جامعه امروز ما است كه توانسته اثري
خوش ساخت را در كارنامه فيلمساز ثبت كند. فيلم با ساختاري متقاطع و در هم پيچيده زندگي چند زوج را كه به گونهاي به هم گره خورده، روايت ميكند و از خلال اين داستان مفاهيمي همچون عشق، خيانت، دروغ، اخلاق و... البته اعتياد مدرن را مورد كالبدشكافي و نقد قرار ميدهد. هرچند كليت فيلم به واسطه موضوع محوري و پرداختي دقيق، تلخ و جدي است اما رگههايي از طنزي واقعگرا و باورپذير در درون درام تزريق شده تا تحمل اين رئاليسم تلخ امكانپذير شود.
ساختار متقاطع روايت هرچند جذابيتهايي براي پيگيري داستاني ايجاد ميكند كه چه بسا به شكل خطي توان اداره فيلم را نداشته باشد، وجهي مدرن به كار داده كه مخاطب را از قضاوت از پيش تعيين شده برحذر ميدارد تا اين احتياط را به زندگي سطح جامعه نيز انتقال دهد. اما همين ساختار باعث شده فيلم چندين پايان و فينال در لحظههاي خاص و تاثيرگذار داشته باشد و تمركز مخاطب بر ماجرا و اين درام چند خطي و پر شخصيت را در پايان كار كمتر كند كه با بازنگري قابل حل است. حضور مهتاب كرامتي در فيلم
به گونهاي خيرهكننده و تاثيرگذار است كه قصه به هم پيچيده زندگياش لحظهاي مخاطب را رها نميكند و مطمئنا از نگاه هيات داوران هم دور نخواهد ماند.
داره صبح ميشه، يلدا جبلي بر اساس فيلمنامهاي از جبلي و سميه تاجيك شكل گرفته كه نخستين تجربه فيلمساز محسوب ميشود؛ فيلمي اپيزوديك و متكي بر چهار قصه يا موقعيت دراماتيك كه قرار است به جهت تم دروني عشق در كنار هم قرار بگيرند اما با كاستيهايي مواجه است. اين كاستي به خصوص در اپيزود زوج جوان كه در آستانه ازدواج هستند به چشم ميخورد، به خصوص به جهت عدم همخواني و ارتباط با قصههاي ديگر، هرچند ميتواند تصوير مخدوش شده روابط عاطفي در نسل جوان امروز را به تصوير بكشد اما براي پيوند خوردن به قصههاي ديگر به مولفههاي بيشتري نياز دارد.
اين اتفاق به جهت كمّي نيز در تقسيم بار دراماتيك اپيزودهاي مختلف به چشم ميخورد و برخي مثل قصه برخورد زن و شوهر سابق بعد از 10 سال، به نظر كوتاهتر ميآيند. البته تاثيرگذاري اين قصه و البته انتخاب خوب بازيگران و تداعيهايي كه اين اپيزود با فيلم به
يادماندني «شبهاي روشن» ايجاد ميكند اهميت و ماندگاري آن را بيش از بقيه قصهها كرده است.
رخ ديوانه ابوالحسن داوودي
بر اساس فيلمنامهاي از محمدرضا گوهري ساخته شده است. فيلمي اجتماعي درباره روابط دنياي مجازي جوانان و قرار و شرطبندي است كه مسير زندگي آنها را تغيير ميدهد. فيلمنامه ساختاري خاص و بديع دارد و بر اساس روايتهاي مختلف و تكميلكننده از يك رويداد محوري، هر بار اطلاعات جديدي براي غافلگيري مخاطب ارايه ميدهد كه بازنگري در هسته اصلي قصه را ميطلبد. اين ساختار يادآور همكاري قبلي اين نويسنده و فيلمساز در «تقاطع» است كه آن فيلم هم يك درام اجتماعي و البته تلخ درباره جوانان بود. با اين تفاوت كه در لابهلاي درام جذاب «رخ ديوانه» طنز ظريف و موجزي جريان دارد كه در عين تناسب با رئاليسم موقعيت، هم فضاي روابط و مناسبات جوانان امروز را تداعي ميكند هم از تلخي موقعيت ميكاهد.
كارگرداني روان و حساب شده فيلم و ريتم پوياي وقوع اتفاقات ريز و درشت به گونهاي با جنس فيلمنامه همساز شده كه فيلم را تبديل به يك اثر تمام و كمال بدون حشو و زوائد ميكند كه قطعا
شش، هفت سال انتظار براي آماده شدن شرايط توليد فيلم در قوام يافتگي فيلمنامه و البته شكل گرفتن فيلم نقش مهمي داشته است. يكدستي بازي بازيگران جوان فيلم به خصوص ساعد سهيلي و امير جديدي در كنار نقشآفريني متفاوت صابر ابر متناسب با جنس شخصيتي كه ايفا ميكند و البته موسيقي منحصر به فرد كارن همايونفر از ديگر نقاط قوت فيلم محسوب ميشوند.
دو به نويسندگي و كارگرداني سهيلا گلستاني، نخستين تجربه فيلمسازي اين بازيگر سينما و تلويزيون محسوب ميشود. فيلمي كه به تبع درامهاي مينيمال و مدرن امروزي بدون يك قصه پررنگ برشي از زندگي روزمره و معمولي كاراكترهايي نه چندان جذاب است. نكته مهم در چنين درامهايي كه نمونههاي موفق و منحصر به فردي هم در سينماي ايران دارد، انتخاب سوژه يا كاراكتري است كه يك برش كوتاه از روزمره آنها، حداقلِ جذابيت را براي پيگيري داشته باشد يا يك دغدغه و نگراني دروني را در لايههاي زيرين دنبال كند و مخاطب را به همراهي و فكر وادارد. اما شخصيت بهمن كه براي فروش خانه موروثي و اثاثيه قديمي و تقسيم ارث به ايران بازگشته و همجواري اجباري او با زني نظافتچي از اين حداقلِ جذابيت بيبهره است. علاوه بر اينكه معلوم نيست كدام يك از اين كاراكترها براي فيلمساز اهميت بيشتري داشته و قرار است قصه كدام شخصيت محوريت يافته و پررنگ شود.
درامي كه در همان برش روزمرهاش اوج و فرودي هرچند كمرنگ طراحي نشده و خرده داستانهاي فرعي آن يا ناكارآمد هستند يا نامفهوم و نميتوانند ما را به شخصيتها نزديك كنند. اين كاستي باعث ميشود مخاطب در طول تماشاي فيلم بارها از خود سوال كند كه فيلم چه هدفي را دنبال ميكند؟ از معدود جذابيتها و نقاط قوت فيلم بازي هوشمندانه مهتاب نصيرپور در نقش زن نظافتچي است كه به مدد تواناييهاي او، تصوير ناقص و پرداخت نشده اين كاراكتر تا حدي ملموس و جذاب شده است.
اعترافات ذهن خطرناك من به نويسندگي و كارگرداني هومن سيدي از آثار بخش سوداي سيمرغ است. فيلمي در مذمت اعتياد كه با ساختاري به هم پيچيده و محوريت دادن به توهمات يك ذهن مغشوش داستان برزخي خود را روايت ميكند. فيلم بر اساس قصه و شخصيت نامتعارف محوري خود، شيوه آشنازدايي با مولفههاي آشنا و قابل انتظار درامپردازي، كارگرداني، بازيگري و... را دنبال ميكند و بر همين اساس با اثري بهشدت نامالوف با روندي غريب مواجه هستيم كه در آن هر رويداد ناممكن و غيرقابل باوري به واسطه برآمده بودن از تخيل يك ذهن آشفته و مغشوش، ممكن است.
اما به نظر ميآيد يك فيلم حتي اگر بخواهد فراتر از منطق و شيوههاي مرسوم حركت كند هم نياز به يك منطق و قرار دروني براي روايت و ترسيم يك روايت حداقلي دارد تا مخاطب بداند در حال پيگيري چه چيزي است؟ يك بيمنطقي مطلق يا چيزي فراتر؟
يحيي سكوت نكرد كاوه ابراهيم پور بر اساس فيلمنامهاي از طلا معتضدي و طرح اوليه مازيار حبيبي نيا از آثار بخش هنر و تجربه است كه غيبت حضورش در بخش فيلمهاي اول بهشدت حس ميشود. اين غيبت به خصوص در مقام قياس با بسياري از فيلمهاي حاضر در بخش نگاه نو حس ميشود كه فاقد حداقل ويژگيهاي استاندارد در فيلمنامه، كارگرداني و... هستند. فيلمي ساده و روان و بيادعا با قصهاي جسورانه كه بهشدت تاثيرگذار و هوشمندانه به تصوير درآمده است. قصه پسركي هشت ساله كه مادرش را از دست داده و پدرش او را به عمه ناديدهاش ميسپارد و در اين مدت يحيي شروع ميكند به شناسايي عمه و حرفهايي كه در كوچه و محله دربارهاش ميگويند. نويسنده و فيلمساز با انتخاب زاويه نگاه شخصيت محوري يعني يحيي، به نوعي از دريچه دنياي كودكانه او و پيشزمينهاي كه از جهان و روابط انساني دارد، به رويدادها و آدمهاي اطرافش نگاه ميكند كه اين دقت و ظرافت باعث شده فيلم عمق و رسوب بيشتري پيدا كند. كاراكترهاي فيلم به خصوص يحيي و عمه در طول اين همجواري اجباري به گونهاي تدريجي معرفي ميشوند و روابطشان از سطحي به سطحي ديگر ميرود كه به خوبي مخاطب را با زير و بم موقعيت آنها همراه ميكند.
شيوه اطلاعاتدهي تدريجي به گونهاي موجز و ظريف همگام با آگاهي يافتن تدريجي يحيي درباره عمه، شغلش و... پيش ميرود به خصوص آگاهي و ديد جديدي كه به واقعيتهاي جهان اطراف خود همچون عشق، نفرت، دروغ، مرگ، ترك و... پيدا ميكند. مهمتر اينكه مخاطب نيز در اين تجربه گام به گام همراه يحيي است و كشف و شهود تلخ و در واقع بلوغ و ورود او به دنياي جانكاه بزرگسالي و تلخيهاي روزگار را تجربه ميكند. نقشآفريني كودك فيلم؛ ماهاني نصيري ندا كه كاراكتر يحيي را ايفا ميكند و فاطمه معتمدآريا -همان طور كه از اين بازيگر خوش سابقه انتظار ميرود- از جمله نقاط قوت و امتيازات فيلم هستند كه همچنان عدم حضورش در بخش نگاه نو را با علامت سوال مواجه ميكنند.