نگاهي به فيلم «شكاف» ساخته كيارش اسديزاده
راه رفتن روي آب
شاهين شجريكهن
گس فيلم اول كيارش اسديزاده با اينكه در زمان نخستين نمايش داخلياش تا حد زيادي قدرناديده و مهجور ماند اما اين امتياز را براي سازندهاش به همراه داشت كه او را به عنوان يك فيلمساز جوان و صاحب ايده به سينماي ايران شناساند. شكاف نسبت به گس فيلم بزرگتر و پرهزينهتري است و هم ستارههاي معتبرتري دارد و هم توليدش با دست باز انجام شده، اما به هيچوجه گامي رو به جلو در كارنامه سازندهاش محسوب نميشود و خاطره گس را تكرار نميكند. دليل اين تناقض خيلي ساده است: گس هرچه كه بود يك فيلم اوريجينال و مستقل بود كه از فكر و نگاه و سليقه كارگردانش سرچشمه ميگرفت اما شكاف يك فيلم تقليدي و دست دوم است كه هيچ اصالت و استقلالي ندارد و صرفا در رديف كپيهاي رنگپريده آثار اصغر فرهادي قرار ميگيرد. درست است كه شكاف بهتر از گس ساخته شده و از لحاظ بصري، ساختار سينمايي و ارزشهاي كيفي (مثل بازيها، فيلمبرداري، نوع استفاده از عناصري مانند لوكيشن و صداهاي محيطي و غيره) در سطح بالاتري نسبت به گس طبقهبندي ميشود اما هرچقدر هم كه اين مولفهها در فيلم امتياز محسوب شوند باز هم شكاف را به يك فيلم اصيل تبديل نميكنند. مفاهيم و درونمايههايي مثل پنهانكاري، دروغ، بيمسووليتي و خودخواهي چنان در فيلمهاي اجتماعي مد روز اين سالها به كار رفتهاند كه ديگر تهاش بالا آمده و نزديك شدن به هر يك از اين موضوعها به معني پذيرفتن برچسب تقليد و تكرار است.
از سوي ديگر ابهام فلسفي شكاف درباره اينكه آيا ما مجازيم بچهدار شويم و يك انسان ديگر را به اين دنياي دون و نكبتي اضافه كنيم، اساسا تاريخگذشته و نخنماست. اين نوع تفكرات يادآور جزوههاي پليكپيشده چپهاي آرمانگراي دهههاي 40 و 50 است و رنگي از پوچگرايي سطحي و عوامپسند دارد كه آن را از زمانه امروز دور ميكند. دو شخصيت اصلي فيلم يك زوج جوان هستند (با بازي بابك حميديان و هانيه توسلي) كه در ابتداي داستان ميخواهند بچهدار شوند اما با ديدن موقعيت دربوداغان زوج ديگري از دوستانشان (با بازي پارسا پيروزفر و سحر دولتشاهي) دچار اين ترديد ميشوند كه تا وقتي خودشان به بلوغ فكري نرسيدهاند نبايد بچهدار شوند. دليل ترديد آنها اين است كه ميبينند پسربچه خردسال آن زوج، بعد از طلاق پدر و مادر، دچار افسردگي شده و در نهايت هم
بر اثر بيمبالاتي آن دو به نوعي قرباني ميشود. اولا اين نوع ترديدهاي شبهفلسفي در ماهيت زندگي خانوادگي و توالد و ازدياد نسل، مسأله امروز نيست و پروندهاش 30 سال پيش بسته شده. ثانيا هيچوجه شباهتي بين دو زوج فيلم وجود ندارد كه بتوان سرنوشت يكي را بر ديگري تطبيق داد و آيندهاي مشابه را پيشبيني كرد.
عذابي كه بچه ميكشد نتيجه مستقيم به دنيا آمدنش نيست، بلكه نتيجه سوءرفتار والدين است. دليلي ندارد كه زوج دوم فكر كنند بچه آنها هم
در صورت به دنيا آمدن همين سرنوشت را خواهد داشت؛ بهخصوص با توجه به اينكه اين زوج ظاهرا زندگي آرام و پرتفاهمي دارند و در فيلم هيچ دلالتي بر اختلافات پنهان آنها وجود ندارد. اگر زن و شوهري با خودخواهي خودشان باعث عذاب و سردرگمي فرزندشان ميشوند، اين به اشكال ارتباطيشان برميگردد و ربطي به وجود بچه ندارد كه زن و شوهر دوم بخواهند با ديدن آنها از بچهدار شدن منصرف شوند. ضمن اينكه بچه از اول مريضي سختي دارد و با نقص مادرزادياش دستبهگريبان است. از كجا معلوم كه بچه زوج دوم هم در معرض خطرهايي از همين قبيل باشد؟ در بهترين حالت ترديد زوج دوم، نوعي ترس وسواسگونه است كه هيچ همدلي و تاثري در مخاطب برنميانگيزد و در سطح، متوقف ميماند. جالب است كه فيلم به جاي همراه شدن با زوج درگير طلاق (كه گره دراماتيك فيلم را رقم ميزنند و فهم زمينههاي اختلافشان به ادراك مخاطب كمك ميكند) با زوج دوم همراه ميشود و دقايقي طولاني، آنها را در اتومبيل و خانه به تصوير ميكشد؛ بدون آنكه توصيف عميقي از شكل ارتباطشان ارايه دهد. در نتيجه ما اصلا نميدانيم كه زوج جداشده چطور به اين نقطه رسيدهاند و كودك آسيبديده آنها چه مراحل و مصايبي را طي كرده تا به سكوت و افسردگي كنوني برسد. طبق قرارداد فيلم بايد دربست بپذيريم كه اين زن و شوهر چشم ديدن هم را ندارند و كودكشان هم به شكلي طبيعي دچار شكست عاطفي و روحي شده است. اگر مقصود كارگردان اين است كه شخصيتهايش نابالغ و ضعيف و دروغگو هستند و زندگيشان را با خودخواهي و لجبازي خودشان به گند كشيدهاند، پس ديگر جايي براي همذاتپنداري با شخصيتها نميماند و موقعيت آنها را نميتوان به نمونههاي اجتماعي مشابه تعميم داد؛ كه اين براي فيلمي مثل شكاف دقيقا نقضغرض است.
شكاف پر است از نماهاي اضافه كه البته ويژگي مشترك بسياري از فيلمهاي اين دوره از جشنواره فجر است. مثل مكثها و تاكيدهاي بيدليل روي چهره شخصيتها يا نماهاي ايستاي چند ثانيهاي كه يك قاب ثابت را بيجهت كش ميدهد، بدون آنكه نكته يا اشارهاي در اين مكثها نهفته باشد.
از سوي ديگر بسياري از مايههاي دراماتيك فيلم هم عقيم ميمانند و در ادامه رها ميشوند؛ مثلا قلدري پسربچهاي كه نميخواهد جليقه نجات بپوشد چه تاثيري در درام دارد؟ صحنه دعواي بچهها در استخر بدون كاشتن اين نكته فيلمنامهاي در چند سكانس قبل هم قابل اجرا بود و پسربچه قلدر هيچ كاربردي در فيلمنامه ندارد. كاراكتر پدر هم در فيلم معلق است و بدون استفاده مشخصي ميآيد و ميرود. همين طور تاكيد زوجي كه ميخواهند بچهدار شوند روي اينكه كسي از تصميمشان بويي نبرد بيهوده است و هيچ كاركرد دراماتيكي ندارد. دقيقا مثل كشمكشهاي بيهوده وكيل با مربي استخر كه معلوم نيست چرا اينقدر پررنگ مطرح ميشود و چرا بدون استفاده كنار ميرود. در فيلمهايي مثل شكاف، ساختار هندسي فيلمنامه بايد بهدقت پردازش شده باشد و اجزاي فيلم با توجه به روابط علي و معلولي و نسبتشان با يكديگر چيده شوند. شكاف، حتي مهندسي كليات هم ندارد و طبيعتا در چنين فرم سست و چندپارهاي جزييات هم روي هوا ميروند و فيلم به مجموعهاي پراكنده از اشارهها و موضوعهاي نامرتبط تبديل ميشود. اسديزاده در كنترل وجوه بصري و تكنيكي فيلمش نشان ميدهد كه كارگرداني را در سطح اجرايي و تكنيكي بهخوبي بلد است و بازيگرانش را هم با مهارت هدايت ميكند. اما همه اينها به معني قوه تاليف نيست. او در شكاف - در بهترين حالت - فيلمنامهاي متوسط با ايدهاي تكراري را به شكلي ماهرانه كارگرداني كرده، ولي با مصالحي كه در دست داشته بنايي موزونتر از اين نميتوانسته بسازد.
تصحيح و پوزش
روز پنجشنبه 16 بهمن ماه نام عكاس گفت و گوي طناز طباطبايي و روحالله حجازي به اشتباه به نام آرش عاشورنيا ذكر شده بود. نام عكاس اين عكس آقاي حسن هندي است كه بدين وسيله تصحيح ميشود و از عكاس محترم پوزش ميخواهيم.