نقد كتاب «باد زنها را ميبرد» نوشته حسن محمودي
قصه بخوانيم
ساره بهروزي
باد زنها را ميبرد 15 داستان كوتاه دارد. اين مجموعه در چند داستان به لحاظ فرم و مضمون متفاوت ميشود به اين معني كه چند داستان را ميتوان در يك گروه دستهبندي كرد. اما بيشتر داستانهاي مجموعه از حوادث پشت سرهم شكل ميگيرد كه ممكن است رابطه علي و معلولي بر آنها حاكم نباشد. همچنين بيشتر آدمها به صورت كلي بيان ميشوند. اما دنياي فانتزي و گاهي مطلق روايتها جالب توجه است. ويژگي شاخص اين مجموعه داستان، قصهگو بودن آن است. قصههايي با لطافت و نرمش يك قصهگو در دنياي ويژه قصه. خواننده به لحاظ قصهگويي روايتها ميتواند به بهترين دوران زندگياش برود. زماني كه قصهگوها، قصه ميگفتند. انسجام، نظم ساختاري و لطافت از ديگر ويژگيهاي اين مجموعه است. با توجه به گذشت دو دهه از نگارش برخي از داستانها، به نظر ميرسد 6داستان ابتدايي كتاب علاوه بر تجربه زيسته، نشاني از دغدغههاي ذهني نويسنده در زمان خودش و وضعيت حاكم بر او نيز هست. اين شرايط موجود در قالب قصههايي با حوادث خارق العاده روايت ميشوند.
در ابتداي داستان «حكايت ناتمام بز و درخت آسوريك» الميرا دنبال كتابي است با عنوان «مردان بدون زنان» از نام تامل برانگيز كتابي كه ميگويند پيدا نميشود، ميگذريم. حالا چرا دنبال كتاب هست را شايد بتوان در لابهلاي قصهها حدس زد. كتابدار قصه زني را براي الميرا بازگو ميكند كه ميخواسته مرد باشد و مردي كه ميخواسته زن باشد و ناميرا (فنا ناپذير) . مردي براي تنهايي زنش يك بز به خانه ميآورد و بز آنقدر توجه زن را به خود معطوف ميكند كه مرد فرارياش ميدهد و خودش نيز از ترس زن از آن شهر ميرود. اما برجستهتر از اين دو جلسه شاگردان ارسطو و رفتارشان با زن است. زن براي ديدار ارسطو به يونان ميرود اما او مرده است. براي اثبات حرفش بين شاگردان ارسطو، نياز است كه مرد باشد. حرف زن پذيرفته نيست. اين بازي نارضايتي از جنسيت، ساختاري شده كه جنس مرد را برنده كرده است. جستوجوي كتاب در واقع يك نشانه براي اتفاقات قصه است. «زن سرخورده از پاسخ زنون به ايران بازگشت و انديشيد كه اگر مرد بود به راحتي حرفش را زده بود يا لااقل حرفش را گوش داده بودند.» در ادامه ماجراي دستنويسي كه بز ميجود ولي فرداي آن روز پيرمردي ميگويد قصه را ديشب پخش كردند. در اين قصه، انتقال و نهادينه كردن ارزشهاي اخلاقي در انسان را ميتوان هدف مهم تلقي كرد. به عقيده نگارنده تكرار عناصري مانند كلاغ، خانم اناري، الميرا، سام و حوض كه در بيشتر روايتها وجود دارند نشانههايي هستند براي رسيدن مضمون به يك هدف عميقتر و پيچيدهتر. زنان در بيشتر روايتهاي كتاب الميرا خوانده ميشوند. الميرا در لغت به معني پيشمرگ طايفه است. نمونه ديگر، كلاغ است، كه با تكرارش در بيشتر داستانها جزيي جداييناپذير شده است. اگرچه بسياري از مردم هنوز هم كلاغ را شوم و سمبل مرگ ميدانند اما در بعضي از داستانها ميتواند حرف ديگري هم داشته باشد. چندسال پيش تحقيقي از كلاغها نشان داده است كه اين پرندگان مغزشان نسبت به ساير پرندهها بزرگتر و تكامل يافتهتر است. همچنين زبان قار قار كلاغ بسيار پيچيده است، يعني هر صداي قارقار معاني متفاوتي دارد. اما ويژگي برجسته اين پرنده سياه اين است كه در هر نوع زيستگاهي كه باشد از مناطق سرد تا كوه و دشت و علفزار و شهر ميتواند زندگي كند. سازگاري كلاغ با هر مكان و هر آب وهوايي جالب توجه است. «... دو كلاغ پاي همين درخت گردو به سر وكله هم نوك ميزدند. داشتند چشمهاي هم را در ميآوردند.» فرم و مضمون در داستانهاي «همه يك روز زودتر ميميرند»، «شيطان كوه»، «حكايت ماريا و مرد غريبه» و «قصهاي كوتاه براي پريناز» درهم بافته شده است كه مهمترين نشانه قصهگويي محسوب ميشود. در باد زنها را ميبرد مرد تكيه ميكند به پيشنهاد همسرش. «پيش از آنكه فكر احمقانه به سر زنم بزند، ... مثل بقيه آدمها زندگيمان را ميكرديم.» كه البته بلافاصله حرفش داراي تناقض ميشود، ميگويد «... با سيلي صورتمان را سرخ نگهداشتيم و با بد و خوب زندگي ميساختيم.» يعني خشنود هم نيستيم. شايد نوعي اجبار مانند فرزندان يا مواردي اينچنين سبب شده در كنار هم باشند كه بيان نميشود. رابطه ايندو، مانند گره شل شده يك طناب ميماند. هر لحظه امكان باز شدنش غيرعادي نيست. پيشنهاد جدا زندگي كردن هيچ واكنشي را از طرف مرد به همراه ندارد. همان فكري كه در ابتداي داستان احمقانه بيان ميشود، در جمله پاياني نهتنها احمقانه نيست بار رضايتمندي هم دارد. در نهايت اين حادثهها هستند كه محور ماجراهاي قصهها شدهاند.