• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3870 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۲ مرداد

خستگي مدرن

محمد زينالي اُناري

يك روز يكي از پيشكسوت‌هاي حوزه مالي كه قرار بود چك وامش را بگيرد وقتي وارد اتاق شد پيش از دريافت چك، تعظيم و تكريم اساسي به من كرد كه آن موقع بوي جواني و دانشگاه مي‌دادم و اين تعامل برايم خيلي ناراحت‌كننده شد. از اين قبيل اتفاقات معمولا در جامعه ما زياد است و دست به سينه بودن و تعظيم يكي از تعارفات مرسوم زندگي روزمره ما است. مردم اغلب دست به سينه و گاهي عقب روان به هم احترام مي‌گذارند. يكي از بازي‌هاي اصلي‌تر اين صحنه، عادات زباني است وقتي كه مردم اظهار فروتني، ناتواني و خستگي مي‌كنند.
اغلب مردم ايران در تعاملات روزمره همواره بر موقعيت كوچكي خود و بزرگي ديگري اشاره مي‌كنند. وقتي كه مي‌گويند: «نوكرم، چاكرم، مخلصم، غلامم، قربانم؛ بزرگواريد، ارادتمندم، سروريد، بزرگِ ماييد و...» كه هر كدام يادآور تجربه خاصي از زندگي مواجهه عادي در برابر حكام، خوانين، اربابان و تصور موقعيت فرودستي است. يا اينكه بر ناتواني خود تاكيد كرده و مي‌گويند «دست ما كوتاه و خرما بر نخيل، چه كنيم؟! كاري از دست من ساخته نيست، بذار ببينيم چي ميشه و...» و تجربه‌هاي آن تداعي مي‌شود.
يكي ديگر ازتجربه‌هاي مشابه هم اظهارات پي‌درپي در خصوص درماندگي و بيماري كه يادآور بيماري‌ها و قحطي‌هاي كهن بود: «درمونده‌ام، عجب دردي افتاديم، نمي‌دونم چه اتفاقي قراره بيفته؟ هر كي بيشتر بدونه بيشتر درد مي‌كشه و...». به اين ترتيب بيماري از صورت مادي و عيني تجربه به تصوير ذهني و روانشناختي آن تبديل شده است؛ لذا به جاي بيماري، هذيان بيماري مردم را رنج مي‌دهد و اغلب مردم به جاي اينكه بيمار واقعي باشند، مشكلات عصبي و روحي پيدا مي‌كنند.
زبان فرودستي، ناتواني و بيماري، در ميان توده‌هاي امروزي كه كمتر از يك قرني است شهرهاي امروزي را شكل داده‌اند، ميراثي تاريخي است از تجربه‌هايي كه مردم دوره‌هاي پيش طي كرده و در زبان و فرهنگ خود نمادين و مصور كرده‌اند. آنها اغلب و طي تجربه‌هاي معاصر از روستاها، كوچ نشيني و پشت دروازه‌ها به شهرها مهاجرت كرده و پس از سال‌ها كپرنشيني و تماشاي ثروت و سلامتي داراي حقوق شهروندي، آزادي و رفاه شده‌اند.
تعارف يكي از بازي‌هاي رسمي تعامل اجتماعي است كه چنين مردمي را در صحنه‌هاي رسمي روزمره به اظهارات احساسي نسبت به هم وامي‌دارد. در هر موقعيت تعارفي مي‌توان احساسات دوستي، عشق و بي‌پيرايگي خلق كرد تا دل‌ها به هم مانوس شده و روابط گرم‌تر شوند. اما در ايران، اغلب آنچه ديده مي‌شود، تاكيد بر موقعيت‌هاي دون‌پايين، اظهار چاكري و يادآوري خاطرات فرودستي و تجربه‌هاي حقارت است.
در هنگام گير افتادن در موقعيت‌هاي بد و سخت، انسان‌ها نسبت به آن احساس هبوط كردن، بلا تكليفي و ناتواني مي‌كنند و اين نيز يادآور آن خاطراتي است كه اغلب آنان ناتوان از حل مساله و به دنبال تكيه بر يك قدرت برتر و قهرمان بزرگي بودند تا مشكلات‌شان را حل كند؛ لذا آنها ياد گرفته‌اند در برابر مشكلات بزرگ، زود احساس درماندگي كرده و بازي ناتواني را تكرار كنند و بگويند كه در اين موقعيت جديد زار و نزار افتاده‌اند و «گرفتارند» و نمي‌دانند بايد چه كار كنند.
تجربه‌هاي طولاني بيماري، قحطي و خشكسالي، مردم ايران را در قرن‌هاي اخير مبتلا به يك نوع احساس خستگي نسبت به بيماري كرده است. مردم اغلب در برابر بيماري‌هاي جديد مقاومند، اما بيماري‌هاي قبلي آنها را به نوعي خسته و نالان كرده و همواره يادآور ادبيات ناله و بي‌حالي كرده است. خستگي به ضمير نهاني مردم تبديل شده و پريشاني و بي‌حالي در زندگي روزمره‌ موج مي‌زند. آن جديتي كه بايد در سخنان روزمره بر سلامتي و سرحالي باشد وجود نداشته و به تدريج اصرار بر ناراحتي، پيري و بيماري موجب شدت آن مي‌شود.
عادت‌واره‌هاي زباني، شكل‌دهنده احساسات و حالاتي است كه از تجربه‌هاي متعدد انسان‌ها در طول تاريخ انباشته شده است؛ از اين رو فروتني‌ها، ناتواني‌ها و پريشاني‌ها، ناشي از تكرارهاي زباني متوالي‌اي است كه به شكل گرفتن عادات نمايشي خاصي منجر شده است. تا اينكه توده‌ها در وضعيت وجودي خود اسير عاداتي شوند كه پيشتر به دليل وجود داشتن تجربه‌هاي طولاني آن در ذهن و ضميرشان انباشته شده است. اما با از بين رفتن اين تجربه‌ها، مردم همچنان در اسارت عادت‌هاي زباني و حتي اجراهاي نمايشي كه از دستورات ذهني و قواعد گفتاري وضعيت وجودي نشات مي‌گيرد، مانده‌اند.
انسان خسته ايراني، دچار وضعيت وجودي از خستگي شده و به جاي حالت‌هاي خستگي، از خود رفتاري نشان مي‌دهد كه او را به اشتباه، خسته جا مي‌زند. اين حالت، از ناحيه زبان و شاعرانگي تراژيك، به صورت تصوراتي از خستگي باقي مانده و همواره در ادبيات گفتاري آنها نشاني از گرفتاري و هبوط ديده مي‌شود. تلاش براي رهاياندن اين انسان از چنين وضعيتي، با تغيير دادن شرايط وجودي وي، بسي ارزشمند و انسان‌دوستانه، اما ناكام مي‌نمايد. گفتار خستگي، جوهري شده در زبان و انديشه انسان از وضع وجودي‌اش بوده و با تغيير شرايط پيراموني دگرگون نخواهد شد. توده‌هاي ايراني كه ميراث‌دار تجربه‌هاي متعدد فرودستي، ناتواني و بيماري بوده‌اند، به شكل دادن تعارف، واويلاها و ادبيات روزمره خانگي مي‌پردازند كه با وجود رفع شدن موقعيت‌هاي پيشين، همواره ذهن و رفتار مردم را تحت تاثير قرار مي‌دهد. اين ديگر خستگي واقعي نيست، اما خستگي جديد تصوري باقيمانده و به طور روزانه تكرار شونده است. آيا مردمي كه همواره خود را نوكر و ارادتمند مي‌پنداشتند مي‌توانند به موقعيت برابر بينديشند؟ آيا افرادي كه به يادگيري و سلامتي ايمان ندارند، مي‌توانند در ياد گرفتن و حفظ سلامتي خود تلاش بيشتري كنند؟ همه اينها بستگي به اين دارد كه چقدر در خصوص اجراهاي روزمره و گفت‌وگوهاي بين انساني خود خرق عادت مي‌كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون