شبي سينمايي و تمسخر شاعر
ابراهيم عمران
جامعه ايراني پر از گرههاي ناشناخته و در حقيقت «گمشده رفتاري» است. كه به هر گوشهاش چنگ انداخته شود؛ حفرههاي ناموجه و شگفتانگيزي از آن بيرون ميآيد كه شايد در جوامع پيشرفته، از آنها نشان و اثري وجود نداشته باشد. و افسوس اين تناقضات رفتاري و كرداري اگر از سوي «اليت» و به اشتباه الگوي جامعه باشد؛ بايد گره به جبين افتد و لاغير... اين مقدمه كوتاه آمد تا نقبي زده شود كوتاه به رفتاري كه يكي از هنرپيشههاي «صاحب گيشه» در ژانر طنز در جشني سينمايي داشت و بسان هميشه كه شوخي و جدي در اجراهايي چنين وجود دارد و ايشان نيز به تبع از همگنان خارجي سعي در طنازي داشتند. گويا جناب «عطرانگيز طناز ما» ميخواهد به شوخي شعري از حافظ بخواند يا وانمود ميكند كه اينچنين است و واژهاي را بر زبان ميآورد و لختي مكث مينمايد و بعد از انتظار حضار كه افسوسانه همراهي ناموجهي با اكت و ميميك چهره وي دارند؛ ترانهاي كوچهبازاري بر لب جاري ميكند كه خنده تماشاگران را به همراه دارد و باقي ماجرا... حرجي نيست بر رفتار بازيگر طنز كه به واسطه نگرشاش بر سينما و جامعه، چنين ايدهاي در لحظه بر ذهناش بگذرد و آن را اجرايي كند و شايد از اساس هم بلد نباشد در لحظه شعري از حافظ يا سعدي و مولانا بخواند كه جاي تعجب هم نيست اگر چنين باشد! افسوس اما از آنجا ناشي ميشود كه در جمعي چنين كه به حتم فرهيختگاني هم حضور دارند؛ سخني به شكوه چه در جلسه يا بعد از آن به زبان نياوردند. به واقع چرا افرادي كه در «تابلوي توجه» جامعه هستند نسبت به مفاخر و بزرگان ادب و هنر خويش، اينگونه بيتفاوت كه در حقيقت خنثي هستند؟! به قول مولانا «دهان كژ كردن» حتي اگر از باب تمسخر باشد و بالاتر از آن كه شايد مراد گوينده ساختن لحظاتي مفرح باشد؛ شايسته جمع و نشستي فرهنگي نيست. وقتي در ملتهاي داراي پيشينه نه چندان فرهنگي كه براي خود، مفاخر ميتراشند يا از اقوام ديگر به نادرست ميدزدند؛ مشاهده ميشود چه شان و جايگاهي نزد توده مردمشان مييابند؛ ناگاه از حضرت حافظ بيتي به ذهن متبادر ميشود كه: به آب ديده بشوييم خرقه از مي/ كه موسم ورع و روزگار پرهيز است.