• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3178 -
  • ۱۳۹۳ سه شنبه ۲۱ بهمن

درنگي در قصه غربزدگي آل‌احمد

درجست‌وجوي زمان از دست رفته

    اميرحسين وزيريان/  عبدالهادي حائري در كتاب «نخستين رويارويي‌هاي انديشه‌گران با دو رويه تمدن بورژوازي غرب» براي مدرنيته غربي دو چهره مشخص مي‌كند؛ چهره نخست آن با مفاهيمي چون دموكراسي، آزادي، فردگرايي و تساهل معنا مي‌يابد و چهره دوم آن حاوي عناصري چون پيشرفت، عدالت، توسعه، نظم و بروكراسي است. اين دو رويه هردو درون مدرنيته جاي دارند اما كشورهاي غيرغربي در مواجهه با آن معمولا يك رويه را بر ديگري مقدم مي‌دارند و بر صدر مي‌نشانند.
آشنايي ايرانيان با مدرنيته غربي به دوران قاجاريه بازمي‌گردد. پس از شكست ايران در جنگ با روسيه نخبگان ايراني به عقب‌ماندگي خود و پيشرفت غرب پي بردند و درصدد اخذ تمدن غربي برآمدند و راه پيشرفت و جبران عقب‌ماندگي را در پيش گرفتن مسير مدرنيزاسيون غربي ديدند. اينچنين بود كه مصلحاني چون عباس ميرزا و سپس اميركبير و ميرزا حسين خان سپهسالار راه توسعه در پيش گرفتند و با فرستادن محصلان ايراني به غرب جهت تحصيل و آشنايي با ترقيات آن ديار نخستين اقدامات را انجام دادند. توسعه ايران در اين زمان بر اساس اولويت توسعه اقتصادي و اجتماعي بنا شد و در اين راه كوشيده شد تا با داشتن يك دولت متمركز قوي و ايجاد مدارسي غيرديني كه علوم و صنعت مدرن را آموزش مي‌داد، پروژه توسعه آمرانه از بالا به پيش برده شود.
 با برافتادن قاجاريه و روي كار آمدن حكومت پهلوي اين تلاش‌ها ادامه يافت و پدر و پسر، گفتمان توسعه را سرلوحه حكومت خود قرار دادند. اين گونه بود كه گفتمان توسعه حكومت پهلوي با تاكيد بر رويه دوم مدرنيته كه مبتني بر توسعه و نظم بود، راهي را كه از دوران عباس ميرزا آغاز شده بود هموارتر ساخت و آن را گسترش داد اما از رويه ديگر مدرنيته غافل شد. مراد از گفتمان توسعه آن است كه دال مركزي در درجه نخست توسعه اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي است و در مرحله بعد توسعه سياسي مورد توجه قرار مي‌گيرد. در اين گفتمان نيروهاي اجتماعي سعي دارند تا با تكيه بر دولت مقتدر و اقتداري از بالا توسعه كشور را پيش ببرند. توجه به گفتمان توسعه و رويه دوم مدرنيته در ايران و غفلت از رويه دموكراسي‌خواهانه البته ناشي از عقب‌ماندگي ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي بود:
 ضرورت رفع بحران اقتصادي و ايجاد ثبات و امنيت كه در ايران كمبود آن به‌شدت حس مي‌شد. اين توسعه داراي جهت‌گيري غربي است و با تكيه بر مدل‌هاي خطي نوسازي بر آن است كه جوامع براي تغيير اجتماعي بايد از سنت به سمت تجدد رهسپار شوند و به تعبير دوركيم از جوامع مكانيكي به جوامع ارگانيكي تبديل شوند و در اين راه تمام جوامع بايد به يك صورت گام بردارند و از مراحل مشخصي بگذرند. نظريه‌پردازان نوسازي معتقدند توسعه به وجود آوردن تغييراتي اساسي در ساخت اجتماعي، گرايش‌ها و نهادها براي تحقق كامل هدف‌هاي جامعه است و نوعي حركت تاريخي و گذار از يك مرحله تاريخي به مرحله‌اي ديگر محسوب مي‌شود.
حاكميت پهلوي در ايران با كم‌توجهي به عوامل بومي و داخلي توسعه تمام توجه خود را منعطف به نيروها و عوامل بيروني كرد و در اين راستا براي پيشبرد پروژه نوسازي خود نيازمند كمك‌هاي اقتصادي و نظامي غرب شد.
پس از كودتاي 28 مرداد و سقوط دولت ملي محمد مصدق و با مستحكم‌تر شدن قدرت شاه روند نوسازي شتاب گرفت و وابستگي حكومت به غرب افزايش يافت. در مقابل گفتمان رسمي حاكميت، روشنفكران با توجه به شرايط جهاني ناشي از جنگ سرد و شرايط استبدادي داخلي و بسته شدن فضاي سياسي به سمت گفتمان بومي‌گرايي پيش رفتند. اين گفتمان نوعي واكنش به مدرنيزاسيون حكومت پهلوي بود و اگرچه همچون گفتمان توسعه درصدد رفع عقب‌ماندگي كشور بود اما به جاي تكيه بر عناصر خارجي، عوامل داخلي و بومي را مد نظر قرار داد و پيشبرد توسعه را با توجه به شرايط فرهنگي و اجتماعي داخلي ميسر مي‌دانست. گفتمان بومي‌گرايي رويكردي جهان سومي در برابر امپرياليسم غرب محسوب مي‌شد كه درصدد نقد و نفي استعمار و استثمار ناشي از گفتمان حاكم بر ايران بود.
در چنين فضايي بود كه آل احمد در اوايل دهه 40 كتاب غربزدگي را نوشت. ايده اين كتاب همچنان كه خود در مقدمه ذكر مي‌كند از احمد فرديد وام گرفته شده بود اما پس از انتشار كتاب، فرديد آن را برداشتي سطحي از سخنان خود دانست. آل‌احمد در مقام نقاد مدرنيزاسيون غربي كه چون بيماري همه‌گير پراكنده شده و جامعه را درخود فرو غلتيده بود، نوشت: «غربزدگي مي‌گويم همچون وبازدگي و اگر به مذاق خوشايند نيست، بگويم همچون گرمازدگي يا سرمازدگي؛ اما نه. دست‌كم چيزي است در حدود سن‌زدگي. ديديد كه گندم را چطور مي‌پوساند؟ از درون». در فضاي روشنفكري متعهد، او خود را ملزم مي‌ديد تا با آسيب‌شناسي جامعه و معضلات آن، رخوت را از تن بيمار اجتماع بزدايد و راه را بر او نشان دهد. او مشكل اصلي را غربزدگي مي‌دانست. غرب در نظر او نه در معناي جغرافيايي يا سياسي بلكه در مفهومي بيشتر اقتصادي معنا مي‌يافت. غرب همه كشورهايي است كه به كمك ماشين مي‌توانند مواد خام را به كالا بدل كنند و بنا براين، اين  تعريف شامل تمام كشورهاي صنعتي و مترقي مي‌شود. در مقابل، شرقي قرار دارد كه كشورهاي عقب مانده يا در حال رشد در آن جا خوش كرده‌اند.
غربزدگي براي آل‌احمد در معناي مصرف‌كنندگي و سيطره ماشين است كه مشخصه دوران تاريخي ما شده و اين در حالي است كه ما هنوز به ماشين و آشنايي با ماهيت و فلسفه تمدن غرب نرسيده‌ايم و حكايت اين جوامع شرقي همچون داستان خري است كه در پوست شير فرو رفت. غربزدگي وجوه مختلفي دارد كه در شرق متجلي شده: از ادا و اطوار غربي درآوردن تا پوشش غربي برگزيدن. غربزدگي منحصر به شهر نيست بلكه اين بيماري در روستا هم شيوع پيدا كرده است، البته در قالب ماشين‌زدگي. نفوذ تراكتور در روستا مصداق آن تلقي مي‌شود.  فراگيرشدن غربزدگي درجامعه تبعاتي به همراه مي‌آورد.
شكم‌خوارگي، تجمل‌گرايي، از ميان رفتن منابع دستي و نيروي كار محلي، از بين رفتن طرز فكر سنتي، بي‌بند و باري و ولنگاري زنان در لواي آزادي زنان و از همه مهم‌تر بازتوليد افراد هرهري مذهب. به همين خاطر است كه آل‌احمد بر آموزش نادرست جوانان خرده مي‌گيرد؛ آموزشي كه به زعم او بستر غربزدگي را فراهم مي‌كند.  اما يكي از مهم‌ترين عارضه‌هايي كه توجه جلال را به خود جلب مي‌كند، رواج افراد هرهري مذهب غربزده است كه به زعم او مصداق همان فرو رفتن خر در پوست شير است. توجه به اين مهم، منحصر به جلال نيست و پيش از او، فخرالدين شادمان در دهه 20 شمسي در كتاب تسخير تمدن فرنگي آن را تحت عنوان پديده‌اي موسوم به فكلي مطرح كرد. شادمان البته با پرداختي متفاوت، افراد فكلي را بلاي جامعه ايران مي‌دانست؛ تيپ شخصيتي كه منحصر به يك قشر و طبقه نيست. كسي كه با كمي فراگيري زبان فرنگي و بلغور كردن چند اصطلاح پيش و پا افتاده و با فضل‌فروشي به همان آموخته‌هاي ناچيزش، داعيه شناخت مدرنيته را دارد اما از زبان بومي و داشته‌هاي فرهنگي خود غافل و گريزان است.
 آشنايي چنين فردي با تمدن غرب به زعم شادمان در حد كراوات‌پسندي و شلوارشناسي و شب‌نشيني‌هاي ميخانه و رقاص‌خانه و خواندن چند رمان سطحي است.  آل‌احمد با توجه به رواج چنين پديده‌اي در جامعه زمان خود، اين مفهوم را بسط مي‌دهد. آدم غربزده در نظرگاه او انساني پادرهواست؛ ذره‌اي گرد معلق در فضا كه از عمق اجتماع و سنت بريده است. در مقابله با هيچ مشكلي توان موضع گرفتن ندارد. فاقد اراده است. با هيچ چيز درنمي‌افتد و مطيع حادثه است. براي همين هيچ حادثه‌اي خواب او را آشفته نمي‌سازد.
هر كجا باد بيايد به همان سو مي‌رود. هرهري مذهب است و معتقد به هيچ چيز نيست. اما به هيچ چيزي هم بي‌اعتقاد نيست. التقاطي است و نان به نرخ روز مي‌خورد و نه مرامي دارد و نه اعتقاد و مسلكي. هم به مسجد مي‌رود هم به كلوب. اما همه جا تماشاچي است.  آدم غربزده آدم راحت‌طلبي است. دم را غنيمت مي‌داند و تنها غم خود را دارد. معمولا فاقد تخصص است و به تعبيري همه‌كاره و هيچ‌كاره است. اما با آموخته‌هاي ناچيزش در هر معركه حاضر است و خودش را از تب و تاب نمي‌اندازد. از هرچيز مختصري مي‌داند ولي تفسير غربي‌اش را. آدم بي‌اصالتي است.
ملغمه‌اي است از همه‌چيز و در عين حال هيچ چيز. قرتي است و به ظاهرش زياد توجه دارد. از مصنوعات فرنگي زياد بهره مي‌برد. چشمش به دست و دهان غرب دوخته شده و در سخن گفتن مدام از مستشرقين و نويسندگان غربي كد مي‌آورد و اگر روزگاري قال‌الباقر و قال الصادق مبناي تاييد حرفي بود، در زمانه او ارجاع به فلان روشنفكر و اديب غربي براي آراستگي سخن بيشتر به كار مي‌رود.  غربزدگي از آسمان فرو نيامده و بسترهايي براي رواجش وجود داشته است.
درازدستي صنعت غرب كه با رشد صنعتي خود هم نيازمند مواد خام است و هم درصدد فروش مصنوعات توليدي خود و همچنين كوتاهي حكومت‌ها و غفلت از اسلام واقعي، مهم‌ترين علل رشد غربزدگي به شمار مي‌آيد. او همانند جانشين فكري خود، علي شريعتي سرچشمه غربزدگي را دوران صفويه مي‌داند كه نخستين آشنايي با غرب به مدد رونق بازرگاني و راه يافتن ايلچي‌ها و سياحان به دربار اتفاق افتاد. هر چند به روحانيون درباري به خاطر عدم مبارزه با از خودباختگي خرده مي‌گيرد اما در عين حال به دفاع از روحانيون مبارزي برمي‌خيزد كه در اين راه گام‌هايي برداشته‌اند. از شيخ فضل‌الله نوري دفاع مي‌كند و‌ دار زدن او را نه به خاطر مخالفت با مشروطه بلكه به جهت دفاع از كليت اسلام و مخالفت با غربزدگي مي‌داند.
از سوي ديگر به جنگ روشنفكران غربزده‌اي چون ميرزا ملكم خان و طالبوف و آخوندزاده مي‌رود و آنان را جاده‌صاف‌كن غرب و مونتسكيوهاي وطني مي‌نامد.  اينچنين است كه در دهه 40 و با شدت يافتن مبارزات روحانيون به رهبري امام خميني، آل‌احمد چشم به پيروزي آنان مي‌دارد و از آنان حمايت مي‌كند.  آل‌احمد پس از تشريح غربزدگي درصدد دادن راه‌حل برمي‌آيد. او سه راه را در برخورد با غربزدگي متصور مي‌داند: راه نخست تن دادن به سلطه ماشين و مصرف‌كنندگي و اسير و حيران غرب بودن است.
در مقابل، راه دوم حكم به بستن درها روي غرب و گريختن از آن مي‌دهد. او هيچ كدام از اين دو راه را مناسب نمي‌داند. راه مورد نظر او كه نجات‌بخش است، سازگاري سنت اسلامي با مدرنيته صنعتي است: «راه سوم جان اين ديو ماشين را در شيشه كردن و به اختيار خويش در آوردن است. همچون چارپايي از آن بار كشيدن است. بايد ماشين را ساخت و داشت. اما در بندش نبايد گرفتار ماند». راه نجات از سلطه ماشين پرورش متخصصان متعهد است نه غربزده.  كتاب غربزدگي آل‌احمد سر و صداي زيادي در موقع انتشار به پا كرد و ممنوع الچاپ شد اما نسخه‌هاي زيراكسي آن در دست جوانان و پنهان از چشم نيروهاي امنيتي مي‌گشت و خوانده مي‌شد.
جواناني كه نه از افيون ماركسيسم دل خوشي داشتند و نه سخنان روشنفكران بورژوا آنان را مي‌فريفت، شيفته اين كتاب شدند و در پي بازپرداخت شخصيت روشنفكر متعهدي رفتند كه آل‌احمد و بعدها شريعتي داعيه‌داران آن محسوب مي‌شدند. غربزدگي پس از مرگ آل‌احمد و در دهه 50 وارد گفتمان روشنفكران انقلابي و بدل به يكي از كليدواژه‌هاي مبارزان شد. از نظر آنان رژيم شاه وابسته به غرب و مبلغ غربزدگي بود كه جامعه را از تاريخ و فرهنگ خود دور كرده بود. پس بايد بازگشتي به خويشتن كرد و خود را شناخت. مگر نه آنكه مولوي گفته بود:  هركسي كاو دور ماند از اصل خويش/ باز جويد روزگار وصل خويش.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون