• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3880 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۴ مرداد

گفت‌وگو با فاطمه ثقفي، كارگردان فيلم «بيوگرافي»

وامدار ادبيات هستم

تينا جلالي

«بيوگرافي» به كارگرداني فاطمه ثقفي يكي از فيلم‌هاي در حال اكران گروه «هنر و تجربه» است. اين فيلم داستان آدم‌هاي حاشيه كلانشهري چون تهران را روايت مي‌كند كه بنابر شرايط موجود درگير ماجراهاي دشوار در زندگي مي‌شوند؛ آدم‌هاي فيلم بيوگرافي «سياه» نيستند اما سرنوشت به‌شدت تلخي دارند. كارگردان اين فيلم در مورد اين ميزان تلخي در فيلمش معتقد است: «موافق اين حرف نيستم چون آدم اميدواري هستم. هرگز هيچ دري را بسته نمي‌بينم. ايمان دارم انسان در نبرد با تيرگي و سياهي، از پا درنمي‌آيد؛ اما من آگاهي و اميد را در مسير رنج پيدا مي‌كنم. انفعال و وازدگي، نشستن و تن دادن، درهاي باز را هم مي‌بندد.» فاطمه ثقفي در مقطعي از زندگي خود با شخصي كه از بيماري ترنس رنج مي‌برد آشنا مي‌شود و همين رودررويي، آغازي مي‌شود براي ساخت فيلم بيوگرافي. در يك عصر گرم تابستان ميهمان او بوديم و با او در مورد چگونگي ساخت فيلم اولش گفت‌وگو كرديم.

 

خانم ثقفي صحبت‌مان را از مقوله فيلمسازي و دنياي مربوط به آن آغار كنيم؛ به نظر مي‌رسد عده‌اي از جوانان صرفا به خاطر ميل و اشتياقي كه به ديده شدن دارند پا به اين حرفه مي‌گذارند بدون اينكه درك و دانش درستي از اين شغل داشته باشند و به عنوان مثال حتي تجربه دستياري در يك فيلم و در كنار كارگرداني ديگر را ندارند...

در جواب شما بايد بگويم كه سينما براي من اين‌گونه نيست؛ من از كار كردن در سينما برداشت ديگري دارم. فكر مي‌كنم هركس در هر حرفه‌اي كه حضور دارد بايد بداند كه براي چه به آن حوزه ورود پيدا كرده است. من وامدار ادبيات هستم و رفقاي نزديكم نويسنده‌هايي هستند كه بيشترشان قرن‌ها پيش از جهان ما هجرت كرده‌اند. به تناسب، سينما هم در ذهن من نمود ديگري دارد. فكر مي‌كنم فيلمساز بيش از هرچيز بايد مراقب خودش باشد و از تنهايي‌اش محافظت كند. مردم، اخلاق و عشق زمينه‌هاي فكري انسان هستند و خواه يا ناخواه به صورت پي ديواره‌هاي يك اثر هنري درمي‌آيند. اما زيست شخصي هنرمند نمود آنها را در هر اثر هنري متفاوت و متمايز مي‌كند.

در هر صورت ديده شدن و در معرض ديد قرار گرفتن جزو لاينفك حرفه هنرمندان است و به نظر مي‌رسد راه گريزي براي شما هم در اين مورد نباشد.

موافقم اما تا جايي كه بتوانم از آن دوري مي‌كنم.

چرا؟

هركس براي نداشته‌هايش در زندگي مي‌جنگد. من به دنبال خرد فردي و عشق جمعي هستم. فكر مي‌كنم اين بحث فرعي است و مرا از اصل دور مي‌كند. از قضا اصلا آدم منزوي‌اي نيستم اما شلوغي برايم جست‌وجوگرايانه نيست. خورشيد مي‌تابد يا برف مي‌بارد، كوه بلند و دره عميق است، ما توجه اندكي به اين حقايق داريم اما زندگي يعني دريافت معاني بازنگفتني همين چيزها. گاهي همكاران ما نمايش حضورشان (ردكارپت) بيشتر از كاري است كه مي‌كنند.

دقيقا مي‌خواستم به همين جا برسم...

من اين‌گونه به زندگي و سينما نگاه نمي‌كنم. هر فيلمي كه ساخته مي‌شود ظرفيت و توان صاحب فيلم را نشانه مي‌رود و جهان‌بيني فيلمساز را واكاوي مي‌كند. بايد از تنهايي‌مان محافظت كنيم. ادراكات قلبي، آنچه به صورت دانستني‌هاي زندگي يا به هيات اخلاقيات جامعه يا از طريق تربيت اوليه در ما خانه كرده، خواسته يا ناخواسته زمينه‌اي در روح ما به وجود آورده است.

اما خيلي از همكاران شما براي ساخت فيلم اول‌شان مجبور هستند تن به شرايط ناخواسته دهند و فيلم‌هايي بسازند كه به جهان و تفكر پيرامون‌شان مربوط نيست...

آنها هم مي‌توانند فيلم را از آن خود كنند. همه ما در رابطه با هر مقوله‌اي ايده‌اي داريم. امكان تحميل موضوع وجود دارد، اما انديشه و منظر از جهان فيلمساز مي‌آيد. شاهنامه در طول تاريخ توسط چند شاعر به صورت مجزا و زمان‌هاي جدا از هم سروده شده است. هرچند هيچ كدام آنها نظير شاهنامه فردوسي جهاني نشد، هر كدام روايت خاصي دارند كه جهان ذهني شاعر را عيان مي‌كند. فيلمسازي هم همين است. اصلا زندگي يعني چه؟ زندگي يعني همين جنگيدن، قلب ما كه مي‌تپد در واقع زندگي ما است كه با مرگ مي‌جنگد. همه‌چيز يك مبارزه است. سينما از اين قاعده مستثني نيست. فيلمساز در وهله اول بايد جنگجوي نترس و جسوري باشد.

به نظر مي‌آيد چون از پشتوانه‌اي قوي براي كار كردن در سينما برخورداريد اين حرف‌ها را مي‌زنيد؛ چون از محو شدن نمي‌هراسيد...

شايد حق با شما باشد اما من فكر مي‌كنم حضور و دخالت هوشمندانه لحظه به لحظه حقيقت كه در هنر لازم بود، امروز كمرنگ شده. من براي آن حضور تلاش مي‌كنم هرچند حق، امر پيچيده و تو در تويي است. اما بدون تعارف هركس در خلوت خود مي‌داند با خودش چند چند است. شايد از من بپرسيد براي فيلم بعدي‌ات چه برنامه‌اي داري؟ من در جواب مي‌گويم نمي‌دانم زنده هستم يا نه. اين به معناي نااميدي نيست. اين گشودگي هيجان‌انگيز زندگي است.

از صحبت‌هاي‌تان اين‌طور هم برداشت مي‌شود كه سينما اولويت اول زندگي‌تان نيست...

بسيار دوستش دارم. شبيه معشوق زيبايي است كه اتفاقا دلبسته‌اش هستم. اما اگر روزي بين‌مان فاصله بيفتد باز هم ادامه مي‌دهم، شعر مي‌گويم يا كار ديگري دست و پا مي‌كنم.

كارگرداني براي خانمي در سن شما چطور بود؟ زودهنگام نبود؟

فكر نمي‌كنم زودهنگام بود. مي‌توانست زودتر از اينها هم اتفاق بيفتد، اما شايد خام‌دستانه‌تر مي‌شد و اين ميزان تجربه همراه من نبود. من براي اين فرصت ممنون خانواده‌ام هستم. خانواده من، ثروت بادآورده من هستند.

يعني در خانواده‌اي با روحيه و كاركرد هنري متولد شدن، ثروت باد آورده است؟

بله. من براي خانه‌اي كه در آن متولد شده‌ام تصميمي از پيش نگرفته‌ام. خداوند اين شانس ويژه را به من هديه داد. البته همه در زندگي يك شانس عجيب و ويژه دارند. بايد كشفش كنند. فرصت كم است، خيلي كم، زندگي به طرز بي‌شرمانه‌اي كوتاه است، ولي اهميتش در همين كوتاهي‌اش است. حال من در اين گذرگاه كوتاه، با مادري به سر مي‌برم كه با مهر و صبر بي‌دريغ‌اش، درِ جهان شگفت‌انگيز و بي‌بديل ادبيات را به رويم گشود و پدر و خواهر و برادري كه بيش از من براي بقاي من جنگيدند.

خانم ثقفي با بيماراني كه مشكل ترنس دارند آشنايي داشتيد؟

در مقطعي از زندگي بايد براي ادامه زندگي مي‌جنگيدم. مهم برد و باخت نبود، مهم جنگيدن و از پا نايستادن بود. در همين مسير كوتاه با دوستي برخورد كردم كه از اختلال هويت رنج مي‌برد. رنج عجيب و عميقي بود. آشوب شدم. خودم را فراموش كردم. هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم كسي براي اينكه بخواهد خود واقعي‌اش باشد، اين‌گونه درد جانكاهي داشته باشد.

و در واقع چنين برخوردي پايه و اساس ساخت فيلم بيوگرافي را تشكيل داد؟

بله، اما اين فيلم براي اقليت خاصي ساخته نشده است، فيلم براي گروه خاصي نيست و از زخمي است كه براي خود مردم است. شايد آن را مي‌پوشانند و پنهانش مي‌كنند اما دردش عميق و واقعي است.

البته تنها مساله ترنس و بحران هويت دربرگيرنده موضوع فيلم شما نيست.

من مي‌خواستم از منظر ديگري چنين موضوع ملتهبي را تعريف كنم. رنجي كه خانواده به واسطه بيماري فرزندشان مي‌كشند بسيار عظيم‌تر و پيچيده‌تر از درد مجرد بيماري است. بيمار ناگزير با بيماري‌اش زندگي مي‌كند و گاهي با آن كنار مي‌آيد و در آن غرق مي‌شود. اما حقيقتي بر خانواده واقع مي‌شود كه كمر راست كردن از زير درد نامنتظر آن، گاهي محال خواهد بود.

بعد از ديدن فيلم «بيوگرافي» استنباطم اين بود كه موضوع اين فيلم مشكلات و معضلاتي است كه مردم حاشيه شهر با آن دست به گريبان هستند.

بستر قصه، اين بخش از جغرافياي شهر بود. اما زير متن آن درباره انسان است. آدم‌هاي قصه هويت مستقل انساني دارند. رنجي بر آنها تحميل شده كه در چارچوب مكان و جغرافيا و حتي زمان نمي‌گنجد. هويت فرمي است كه ما به عنوان انسان، در آن تعريف مي‌شويم. اين فرم از ابتداي خلقت محل موجوديت ما بوده است. «سعيد» در هر كجا از زمان يا مكان بود اين درد اختلال هويت بر دوشش سنگيني مي‌كرد و «راحله» براي رهايي او مي‌جنگيد، چه در تهران، چه در كابل و چه در نيويورك. بعضي از دردها در همه‌جاي دنيا دردند.

ترنس بخشي از روايت داستان شما بود.

بله. اين مقوله، مقوله عجيب و پيچيده‌اي است. براي ما ناشناس، مبهم و ناموزون است و تنها براي كسي كه زندگي‌اش مي‌كند قابل فهم به معناي تام است. زندگي بسيار پيچيده مي‌شود وقتي راهي براي اثبات خود واقعي‌ات نداري.

به نظر مي‌رسد ميزان تلخي قصه بسيار بالاست... نگاه تلخي بر فيلم شما حاكم است.

نه، موافق نيستم. من آدم اميدواري هستم. هرگز هيچ دري را بسته نمي‌بينم. ايمان دارم انسان در نبرد با تيرگي و سياهي، از پا درنمي‌آيد. اما من آگاهي و اميد را در مسير رنج پيدا مي‌كنم. انفعال و وازدگي، نشستن و تن دادن، درهاي باز را هم مي‌بندد.

اما انتهاي فيلم با سياهي و از سر ناچاري (براي راحله) تمام مي‌شود...

راحله انتخاب مي‌كند. اين براي من خيلي حرف بزرگي است. آدمي انتخاب مي‌كند كه رنج را در آغوش بگيرد تا برادرش نجات پيدا كند. اين اميد نيست؟ من منكر مسير گاه تلخ قصه نمي‌شوم، اما براي من اين مفهوم مطلق اميد است كه راحله رهايي خودش را به برادرش مي‌بخشد.

شايد بتوان گفت يكي از برجسته‌ترين نقاط قوت «بيوگرافي» بازي‌هاي يكدست اين فيلم است كه طبعا از توانايي‌هاي بازيگران تئاتر سرچشمه مي‌گيرد...

بازي‌ها از دل تمرين‌هاي طولاني به دست آمد. به جز بهار كاتوزي كه دو هفته آخر به گروه ملحق شد، بچه‌ها تمرين‌هاي مستمر و عجيبي داشتند. ما حتي دعواي ابتداي فيلم و نزاع مياني را، چندين جلسه پي در پي تمرين كرديم.

جايي خواندم كه با بازيگران حرفه‌اي گروه ابتدايي را بسته بوديد؟

بله و حتي قرارداد هم بستيم. بازيگران توانمندي بودند اما نقش مال آنها نبود. جهان ذهني‌شان با آدم‌هاي قصه همسو نبود. بچه‌هايي كه شما امروز در فيلم مي‌بينيد، براي لحظه به لحظه قصه جنگيدند.

انصافا ميثاق زارع با شخصيت «احمد»جاي درستي در كار قرار گرفته بود.

ميثاق زارع قرار بود نقش ديگري را برعهده بگيرد اما در دورخواني تصميم گرفتيم كه احمد را بازي كند. بازي او ماحصل تمرين مستمر و انگيزه‌اي بود كه داشت.

همين‌طور حضور مهران ملكوتي كه از صدابرداران كهنه‌كار سينماي ايران است. البته او پيش‌تر هم با ساخت فيلم ثابت كرده بود كه علاوه بر صدابرداري علاقه‌مند به تجربه ديگر بخش‌هاي سينماي ايران است.

فكر كردم بهتر است ميان دو كاراكتر احمد و فرهاد از نظر فيزيكي و بصري تفاوت آشكاري وجود داشته باشد تا به تمايز شخصيت دروني آنها كمك كند. از مهران ملكوتي ممنونم كه پذيرفت و رفيق بود و مهربان.

در طول فيلمبرداري برادرتان هم با شما همراهي مي‌كرد؟ پدرتان چطور؟

اميرحسين تمام مدت فيلمبرداري كنارم بود. به من پيشنهاد و ايده مي‌داد؛ اصلا حضور اميرحسين و پدرم سر صحنه باعث دلگرمي من بود. به طور كل، ما وقتي قرار است فيلمي بسازيم چهار نفري صبح از خانه خارج مي‌شويم و بعد چهار نفري شب به خانه برمي‌گرديم. چهار نفر كه مي‌گويم منظورم خودم، برادرم، پدرم و همسر برادرم است. ما معتقديم كه فيلم همه ما است و هر چهار نفر براي فيلم وقت و انرژي مي‌گذاريم.

كار كردن به صورت يك تيم خانوادگي چه امتيازاتي دارد؟

سراسر حسن است. اما سختي‌هاي خودش را هم دارد.

چه سختي‌هايي؟

تو بايد براي كاري كه انجام مي‌دهي استدلال قوي بياوري و تلاش كني قانع‌شان كني كه استدلالت را بپذيرند. اين پروسه سخت و نفسگير است. شايد غريبه‌ها را راحت‌تر بشود راضي كرد. اما خانواده پس از پذيرفتن، همه با تو هم مسير مي‌شوند و مقصد يكي است.

در مورد توليد يك فيلم و اينكه اساسا چه فيلمنامه‌اي را مقابل دوربين ببريد چقدر با پدر اختلاف نظر يا تفاهم داريد؟

من بايد پدرم را از نظر توانايي‌هاي شخصي خودم و چرايي كارم متقاعد كنم. ما هيچ‌وقت در ريشه مفاهيم مورد نظر و نوع نگاه‌مان به مقولات و زندگي اختلاف نظر نداشتيم.

اما در هر صورت بايد بپذيريم كه سينما صنعت گراني است...

علاوه بر سرمايه بحث اعتبار هم مطرح هست.

در مورد «بيوگرافي» سوالي كه براي من وجود داشت اين بود كه چرا در جشنواره آن‌طور كه بايد و شايد ديده نشد؟

چرا ديده شد اما شايد كمتر از آنچه بايد به آن پرداختند. شايد دليلش بارِ تجربي فيلم بود يا اينكه بازيگر چهره نداشت.

اما نگاه تجربي هم بر فيلم شما حاكم نبود...

منظورم از تجربي نگاه آماتور نبود، نگاه تجربه‌گرايانه‌اي كه دنبال كشف و شهود مي‌گردد و گاه از مسيرهاي آزموده شده عبور نمي‌كند. نگاهي كه سعي مي‌كند با تمام سختي‌ها راه تازه‌اي را تجربه كند و تجربه‌اش را خيلي عريان با تماشاگرش در ميان بگذارد. به او دروغ نگويد و خود واقعي‌اش را پنهان نكند.

برنامه بعدي‌تان براي ساخت فيلم چيست؟

فعلا درگير پيش‌توليد فيلم اميرحسين هستيم. تمام وقت و انرژي و انگيزه‌مان حول « روسي» مي‌چرخد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون