كشف و درك تراژيك
شيوا مقانلو
چیستی واقعیت، کشف و درک آن، و چگونگی بیان یا دریافتش، همیشه یکی از چالشهای اصلی تفکر و یکی از مضامین عمده درامنویسی بوده است: کشف و درکی که یا در ساختارهای تراژیک و پر فراز و فرودی همچون آثار شکسپیر نمود یافته و حول سوالی مشخص چرخیدهاند یا در روایتهای مدرنتر و ساختارشکنتری همچون آثار برشت، بدون حتي پرسشی مشخص، صرفا بر خود معنای واقعیت و بازتعریف آن یا اصلا ضرورت رسیدن به تعریفی از آن متمرکز بودهاند. سیال و چرخشی بودن واقعیت، وابستگیاش به منظر تماشای هر فرد و بنابراین ناتوانی عقل سلیم از قضاوت صحیح بر مبنای دریافتههای ذهن (دریافتههایی عبور کرده تنها از صافی ذهن یک «من») اگرچه از دیرباز در ساحت فلسفه مطرح بوده اند اما شاید بهترین نمود تصویری خود را در بازنمودههای هنری دوران پسامدرن به بعد دیده باشند.
اشکان خیلنژاد با به صحنه بردن متن جذاب و بسیار تقدیرشدهای از آلن بِنِت، به چالش واقعیت پاسخ مثبت داده، اگرچه این چالش – بهتبع متن - هیچگاه بر سوالی مشخص یا رخدادی روشن متمرکز نمیشود بلکه از پیرامون و حاشیه و دور به آن میپردازد: ما در زندگی روزمره با بزنگاههایی تعیینکننده روبهروییم که رویکرد و انتخابمان در قبال آنها، احتمالا نقشی مهم و سرنوشتساز در آیندهمان خواهد داشت. ما سعی میکنیم با دقیقترین و ازپیشتعیینشدهترین گامها به مصاف این انتخاب برویم اما ناگهان میبینیم نه خود آن بزنگاه واقعیت ملموسی دارد و نه انتخاب ما یا عوامل بیرونی که قرار بوده واقعیت امر را به ما نشان دهند.
تیم جوان این نمایش اجرای پرانرژی و جذابی دارند که به رغم زمان بیش از دو ساعتش آن را دیدنی و اندیشیدنی کرده است. اکثر کاراکترها جایگاه درستشان را در این بازی تقابلی یافتهاند (به جز شخصیت خانم معلم که در این اجرا به راحتی قابل حذف است) و روی صحنه ارتباط درونی و بیرونی خوبی با هم برقرار میکنند. «پسران تاریخ» بی شک از خیلی اجراهایی که این سالها دیدهام بهتر است اما همچنان در رنج از یک مشکل ساختاری بزرگ و مشترک: اضافه داشتن بخشها و دیالوگهایی که روند کار را کند و خارج از ریتم میکنند و منطقا هم قابل حذف اند. در کل، توصیه میکنم.