• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3900 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۶ شهريور

هم خوشحال هم ناراحت

سروش صحت

جلوي تاكسي نشسته بودم و بيرون را نگاه مي‌كردم. خوشحال بودم كه يواش‌يواش هوا دارد خنك مي‌شود و ناراحت بودم كه دوباره آلودگي هوا بيشتر مي‌شود و خفه‌مان مي‌كند. سرم را چرخاندم و مي‌خواستم به راننده بگويم: «چه خوب كه هوا دارد خنك مي‌شود» اما نگفتم. خشكم زد. پدرم پشت فرمان تاكسي نشسته بود. باورم نمي‌شد پدر من كه سال‌ها از اين جهان رفته بود و دستش از دنيا كوتاه شده بود. ولي خود خود پدرم بود، با همان حالت مخصوص نگاه كه چشم‌هايش را تنگ مي‌كرد، با همان موهاي بالازده، با همان دهان نيمه‌باز، با همان اخم، همان هيكل و حتي همان صدا. راننده پرسيد: «چيزي شده؟» گفتم: «نخير». مگر مي‌شود دو نفر تا اين حد با هم شبيه باشند؟ هم خوشحال شده بودم هم غمگين، هم متعجب و هم ترسيده بودم. كمي جلوتر به مقصد رسيدم... به راننده گفتم: «پياده مي‌شوم» و كرايه را دادم. راننده گفت: «كرايه نمي‌خواد... برو» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «همين طوري.» و رفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون