دموكراسي بيشتر
سهيل جاننثاري
پژوهشگر علوم سياسي
تماشاي صحنههاي رخ داده در كاتالونيا در روز يكشنبه براي عده بسياري حيرتانگيز بود. نيروهاي انتظامي اعزامي دولت اسپانيا در تلاش براي ممانعت از برگزاري همهپرسي يكجانبه غيرقانوني اعلامشده استقلال كاتالونيا برخوردهاي شديدي با افراد حاضر در حوزهها داشتند. طبق آخرين آمار اعلام شده از سوي دولت كاتالونيا حدود ۹۰۰ نفر در اثر اين برخوردها مصدوم شدهاند. مقامات مختلف دولت اسپانيا هم اساسا خشونت بيش از حد پليس را نپذيرفتهاند و از ۱۲ پليس مجروح در اثر خشونت عليه پليس ميگويند. روز يكشنبه به هر ترتيبي كه بود بيش از دو ميليون نفر در منطقه كاتالونيا در همهپرسي رأي دادند، آرايشان شمارش شد و دولت كاتالونيا نتيجه را اعلام كرد. دوشنبه ظهر هم مقامات دولت و مجلس منطقهاي كاتالونيا كه با خطر بازداشت هم روبهرو هستند در مقابل ساختمان دولت محلي جمع شدند. روز سهشنبه نيز نهادهاي غيردولتي هوادار استقلال و بعضي از اتحاديههاي كارگري در كاتالونيا دست به اعتصاب عمومي خواهند زد. اين بزرگترين بحران قانوني و سياسي اسپانيا بعد از آغاز گذار به دموكراسي در فرداي مرگ فرانكو است.
عبارت مشهور «امپراتورياي كه خورشيد در آن هرگز غروب نميكند» نخستين بار درباره امپراتوري اسپانيا گفته شده بود. سلطنت هابسبورگ اسپانيا در سدههاي ۱۶ و ۱۷ در اقصينقاط جهان مستعمراتي داشت و بر بخشهاي بسيار بزرگي از اروپا حكومت ميكرد. دوران هابسبورگها با مرگ كارلوس دوم در سال ۱۷۰۰ به پايان رسيد. جنگهايي بزرگ بين قدرتهاي مختلف اروپايي براي انتخاب جانشين او آغاز شد كه در نهايت با سقوط بارسلونا به دست نيروهاي مادريد در يازده سپتامبر ۱۷۱۴ به پايان رسيد. افول اسپانيا در قاره اروپا در برابر قدرتهاي نوظهوري مثل انگليس از همين جا آغاز شد، و تا ۱۸۹۸، با شكست مطلق اسپانيا از امريكا در جنگي كوتاهمدت و پايان امپراتوري اسپانيا به طول انجاميد. در اواخر قرن نوزدهم و دهههاي اول قرن بيستم دولتمردان و روشنفكران اسپانيايي براي احياي كشور تلاش كردند. نتيجه تلاشهاي آنها و مقابله به مثل بخشهاي محافظهكارتر طبقه قدرتمند در اسپانيا در نهايت سبب تشكيل جمهوري دوم اسپانيا در سال ۱۹۳۱ شد. اشتباههاي نيروهاي جمهوري، كودتاي فرانكو، مداخله هيتلر و موسوليني به سود فرانكو، و حمايتهاي منجر به اختلافات داخلي استالين از جمهوري، در نهايت سبب نابودي جمهوري و به قدرت رسيدن دولتي فاشيست در اسپانيا شد كه بنا را بر پاك كردن يك قرن و نيم گذشته از تاريخ گذاشته بود. در دوران حكومت فرانكو صحنه سياسي اسپانيا سراسر يكسانسازي شد و از رقابت سياسي جلوگيري شد. احزاب سياسي ممنوع شدند و مجلس و انتخابات فرمايشي برقرار شد. نيروهاي سياسي مخالف نيز طبعاً با سركوب شديد مواجه شدند و بسياري راهي تبعيد شدند. او توجه زيادي معطوف تربيت و آموزش وليعهد منتخبش خوان كارلوس كرد، كه نوه شاهي بود كه در سال ۱۹۳۱ با رها كردن سلطنت سبب ظهور جمهوري شده بود. فرانكو اميدوار بود خوان كارلوس به ايدههاي فرانكو وفادار بماند و اسپانيا بعد از مرگ فرانكو به سوي جمهوري يا ليبراليسم يا دموكراسي حركت نكند. خوان كارلوس اينگونه نبود.
خوان كارلوس بعد از رسيدن به سلطنت، اسپانيا را به سوي گشايش سياسي برد. او چهرهاي ميانهرو از ميان مقامات دولت فرانكو را به نخستوزيري منصوب كرد و با تلاشي بسيار زياد در همكاري با نخستوزير و بعضي گروههاي مخالف، اسپانيا را از ديكتاتوري مطلق به سوي دموكراسي حركت داد. قانون اساسي جديدي كه نوشته شد، بر پايه توافقاتي بود كه شاه و نخستوزير در ميان گروههاي سياسي بعضاً متضاد ايجاد كردند تا وضعيت در كشور پايدار بماند و به مانند دوران جمهوري دوم در گرداب رقابتهاي خونين نيفتد. قانون اساسي جديد به شكلي نوشته شد كه هم هواداران فاشيست فرانكو و ارتش عمدتا همراه با آنها را راضي نگه دارد و از كودتاي آنها جلوگيري كند، هم كمونيستهاي مورد حمايت شوروي در اوج جنگ سرد را از جنگ مسلحانه يا انقلاب باز دارد، و هم به استقلالطلبان گوشه و كنار كشور اين اميد را بدهد كه در پروژه اسپانياي جديد براي آنها نيز جايي هست و نيازي به جدايي نخواهد بود. غير از بحراني كوتاه و نه چندان بزرگ در سال ۱۹۸۱، پروژه گذار اسپانيا به دموكراسي با موفقيت از پرتگاههاي كودتا و جنگ و شورش و فروپاشي عبور كرد. سوسياليستهاي غيرانقلابي براي بيش از يك دهه دولت را در دست گرفتند و اصلاحاتي بزرگ ايجاد كردند. چرخش قدرت بين سوسياليستها و محافظهكاران نشان داد كه سياست در اسپانيا دوباره عادي شده است و خوان كارلوس در هدايت گذار به دموكراسي موفق شده است.
مهمترين پيامد گذار اين بود كه موازنه قوا در اسپانيا نسبت به ابتداي راه تغيير كرد. نه نگراني از كودتاي فاشيستي هست و نه احتمال انقلابي كمونيستي. هدف از تقسيمات سياسي كشوري كه در سال ۱۹۷۸ ابداع شد، راضي نگاه داشتن هر دوي اين گروهها بود. با حذف تهديد اين دو، وقت آن بود كه اسپانيا دست به اصلاحات قانون اساسي بزند و ساختار خود را با واقعيتهاي امروزي تطبيق دهد. تبديل منطقههاي به اصطلاح خودمختار كنوني به ايالتهايي فدرال يكي از اصلاحات لازم بود. حتي در نظرسنجيهايي كه پيش از موج جديد استقلالطلبي در كاتالونيا انجام ميشد، فدراليسم با اختلاف قابل توجهي گزينه مطلوب اهالي كاتالونيا بود. بعيد به نظر ميرسد كه استقلالطلبان كاتالونيا بتوانند بدون حمايت بينالمللي از پروژهشان كشوري مستقل ايجاد كنند، اما شايد همهپرسي ديروز كه با وجود همه مخالفتها به هر حال برگزار شد، راه را براي اصلاح قانون اساسي و بازنويسي سرنوشت ديگر اسپانياييها ايجاد كند. كاتالونيا با شعار «دموكراسي بيشتر» خود به احتمال زياد مستقل نخواهد شد، اما راه را براي دموكراسي بيشتر در اسپانيا هموار كرده است.