• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3921 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۳ مهر

نوشتن با دوربين

اسدالله امرايي

«آن روز وقتي مي‌خواستم از مردي عكس بگيرم كه ته موج‌شكن تنها نشسته بود، قدم‌زنان و با احتياط به او نزديك شدم. حدودا بيست و پنج شش ساله به نظر مي‌رسيد. صورت خاصي داشت. بعد از گپ كوتاهي تصميم گرفتم فقط از چهره‌اش عكس بگيرم. كتابش را بست و گذاشت زير كتش. كلاهش را مرتب كرد و مستقيم به دوربين زل زد. از دهانم پريد و گفتم: بخند. منتظر ماندم؛ هيچ اتفاقي نيفتاد. نخنديد.
همانطور كه از توي دوربين نگاه مي‌كردم، گفتم: بخند.
گفت: چرا بخندم؟
مي‌خواستم بگويم همين طوري، همين طوري بخند. ولي مگر كسي همين طوري، الكي، مي‌خندد؟ چرا بايد مي‌خنديد؟ به چه مي‌خنديد؟ اصلا اين چه حرفي بود كه زدم؟
او درست مثل سخنگوي حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي و شايد خيلي بهتر از او انگار كه يك بيانيه سياسي از پيش نوشته شده را داشته باشد، شروع به حرف زدن كرد و بعد از چند دقيقه ثابت كرد كه چرا يك تركمن در شرايط او نبايد بخندد.» پيمان هوشمندزاده، نويسنده و عكاس «لذتي كه حرفش بود» را نوشته و نشر چشمه منتشر كرده است. در نوشته‌هاي هوشمندزاده دوربين يك پاي نوشته‌هايش است. انگار با دوربين مي‌نويسد.
«بام بلند هم چراغي» شامل گفت‌وگوي مفصل با آيدا درباره احمد شاملو به كوشش سعيد پورعظيمي توسط انتشارات هرمس منتشر شده است. 38 سال زندگي مشترك در كنار يكي از مهم‌ترين شاعران معاصر ايران، آيدا را تبديل به يكي از مهم‌ترين منابع شناخت شعر و درونيات احمد شاملو كرده است. آيدا كسي است كه شاملو عاشقانه‌ترين اشعارش را به او تقديم كرده و هميشه از او به عنوان ناجي زندگي‌اش ياد كرده است. در اين گفت‌وگوي مفصل و طولاني، روايت از كودكي تا مراحل گوناگون زندگي و آشنايي و نخستين جرقه‌هاي عشق و شعر و زمانه سخن به ميان مي‌آيد. در بخشي از كتاب آيدا مي‌گويد: «براي نخستين بار همديگر را از نزديك ديديم، جلو دانشكده. چند ساعتي راه رفتيم و حرف زد. پر از شور زندگي بود. دفعه بعد كه همديگر را ديديم كتابي به من داد كه روي جلدش نوشته بود باغ آينه، الف. بامداد. من نمي‌دانستم او شاعر است و الف. بامداد خود اوست. خودش هم توضيحي نداد. گفت تو كه شعر مي‌خواني، اين را هم بخوان. مي‌خواهم نظرت را بدانم! در مواردي كه درباره شعر يا موسيقي صحبت مي‌كرد خيلي جدي بود، اين بود كه در ملاقات بعد خيلي جدي پرسيد: شعرها چطور بود؟ گفتم: خيلي دوست داشتم. الف. بامداد كيه؟ گفت: شاعر است…»
«همان طور كه به محتوي داخل بسته نگاه مي‌كنم روي لبه تخت مي‌نشينم. فكر، فكر، فكر. با خودم مي‌گويم اگر چيزي توي بسته باشد كه قبلا آن را نمي‌دانستم شايد فكرم را نسبت به گذشته (كسي يا چيزي) عوض كند. همين است. همين من را مي‌ترساند. دلم نمي‌خواهد گذشته، گذشته‌اي كه توي ذهنم شكل ثابتي پيدا كرده، تغيير بكند. آن وقت مجبور مي‌شوم بيشتر به گذشته فكر كنم. در اين سال‌ها به زحمت توانسته‌ام از بار سنگيني كه گذشته روي دوشم گذاشته بود، كم كنم. صدا را با صدا بايد فراموش كرد! ولي اگر محتوي بسته چيزي باشد كه باعث بشود گذشته را بيشتر و بهتر تحمل كرد!؟» رمان خروج را عليرضا سيف‌الديني نوشته و ناشر آن نشر افراز است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون