شب شراب و بامداد خمار
مهرداد احمدي شيخاني
نقل است كه چوپانزادهاي با دوستان خود از اين ميگفت كه قرار است با دختر خان ازدواج كند و پنجاه درصد ماجرا حل است و باقي ميماند پنجاه درصد بقيه. دوستانش پرسيدند اين پنجاه درصد حل شده چيست و پنجاه درصد بقيه كدام است؟ كه جواب داد من به اين وصلت راضيام، فقط مانده كه دختر خان هم راضي باشد. خيلي وقتها نگاه ما به رخدادها همين گونه است، يعني چون خودمان يك چيزي را طالبيم، گمان ميكنيم ماجرا ديگر امكانپذير است يا حداقل نيمي از راه را رفتهايم و باقي ميماند نيمه ديگر كه آن را هم خواهيم رفت. در كشور خودمان اين نوع از تجربيات را بسيار داريم و داشتهايم كه گمان ميكرديم كافي است اراده كنيم تا بشود و انگار ديگراني كه بيرون از ما هستند، مثل چوب خشك منتظر اراده ما ميمانند و هيچ ارادهاي از خود ندارند و تنها موجود بااراده جهان ما هستيم. البته اين ارادهگرايي و «ما ميتوانيم» تنها مخصوص ما نيست و انگار مشكل همه جهان است كه فقط خود را صاحب اراده دانسته و ديگران را موجودي بياراده يا اينكه گمان ميكنند همين كه خود اراده كردند، ديگران هم بايد بگويند «چشم، هرچه شما بفرماييد.» يكي از نمونههايش كه بغل گوشمان در همين يك ماه اخير رخ داد، ماجراي رفراندوم استقلال اقليم كردستان عراق است كه با آن هياهو و بعد با جشن و شادماني و ساز و دهل ناشي از برگزاري موفق همراه بود و به ماهي نرسيده، همهچيز دگرگون شد. آن ارادهگرايي كه گمان ميبرد، چون ميخواهد، پس ميشود، امروز به «كي بود كي بود من نبودم» و اتهام زدن به اين و آن كه تو خيانت كردي و تو معامله كردي و تو فلان و بهمان كردي كشيده است. خب مگر اين هماني نيست كه ديگران در مخالفت با برگزاري رفراندوم ميگفتند؟ جامعهاي كه قبيلهاي و قومي اداره ميشود و منفعتطلبي و خانوادهگرايي در پوست و گوشت و استخوان آن رسوخ كرده و نه اقتصادي دارد و نه اتحادي؛ با روياپردازي و تحليلهاي آرزو محور به سامان نخواهد رسيد.
قبلا هم در همين ستون نوشتم كه براي سياستبازان، عادي و مرسوم است كه آرزوهاي مردم را به بازي بگيرند و بر موج روياهاي آنها سوار شوند تا از درخت آرمانهاي آنان ميوه خود را بچينند، ولي چرا روشنفكران و فعالان اجتماعي از چنين بازي معلوم و روشني استقبال ميكنند و هيزم تنور آنان ميشوند؟ شايد لازم باشد براي درك درست اين شور و شعف و آرزوپروري و روياسازي، در ماجرايي كه اينبار گذشت، كمي به عقب برگرديم.
اوايل سال 2014 كه نيروهاي داعش به كوباني حمله كردند، مدتي بود كه از سوي نيروهاي كرد سوريه، احتمال اين حمله اعلام ميشد و «يگانهاي مدافع خلق» كه مسووليت دفاع از شهر را بر عهده داشتند، از خيلي قبل براي اين يورش آماده بودند. اين جنگي بود از سوي دو نيروي نظامي شبيه هم، يعني دو نيروي چريكي كه صاحب سازماندهي كلاسيك نظامي نبودند. در اكتبر همان سال، داعش كوباني را تصرف كرد و مردم و «يگانهاي مدافع خلق» از شهر عقبنشيني كردند. فرماندهان نظامي كرد سوريه، در تحليلهايشان از اين شكست، عدم پشتيباني قدرتهاي جهاني از خود را دليل شكست برشمردند و خواستار حمايت جهاني براي بيرون راندن داعش شدند. كمي بعد اين حمايت جهاني در ساختاري به نام «نيروهاي ائتلاف» متشكل از 50 كشور به رهبري امريكا شكل گرفت و بمباران هوايي و روزانه كوباني آغاز شد و يك سال طول كشيد. كوباني وسعتي به اندازه سه زمين فوتبال دارد. حال فكر كنيد سه زمين فوتبال را به مدت يك سال بمباران كنند؛ چه از آن باقي خواهد ماند؟ تصاويري كه از كوباني، حين و بعد از بمبارانهاي يكساله منتشر شد، تلي از آوار را نشان ميداد و نه يك شهر. بعد از يك سال كه از شخم زدن شهر گذشت و ديگر جنبندهاي در ويرانهها باقي نماند، يگانهاي مدافع خلق وارد ويرانههاي به جا مانده شدند و از آن به عنوان پيروزي بزرگ خود ياد كردند. رسانهها هم بر اين تصور افزودند و بدون اشاره كه آن همه بمباران يكساله چه از كوباني به جاي گذاشته، به شكلي مداوم بر اين تصور افزودند كه اين نيروهاي مدافع خلق بودند كه كوباني را آزاد كردند. يادم هست همان موقع هم كافي بود به اين واقعيت اشاره ميكردي كه آنچه در كوباني گذشته، نه آزادسازي توسط نيروهاي كرد سوريه كه شخمزني نيروهاي ائتلاف و تحويل ويرانههاي آن به يگانهاي مدافع خلق بوده، تا با فحش و تهمت و لعن و نفرين روبرو شوي. اين نوع برخورد را هم بيشتر از آنهايي شاهد بودي كه از خود با نام روشنفكري و فعال اجتماعي و تحليلگر ياد ميكنند.
هرچه بود، تصور اين پيروزي، احساس قدرتي را باعث شد كه بعد از آن در عراق و با بيرون راندن نيروهاي داعش از برخي نواحي توسط پيشمرگههاي كرد، افزونتر شد. در اين بين، هر چه هم گفته ميشد كه آن باز پسگيري كوباني و اين بيرون راندن داعش از برخي مناطق عراق كه با ياري و پشتيباني ايران رخ داده، الزاما به اين معناي قدرت نيست، گوش شنوايي نبود. هرچه بود، بعد از ماجراي كوباني و رخدادهاي بعدي در عراق، اين تصور بهوجود آمد كه هم حمايت بينالمللي وجود دارد و هم قدرت انجام و نگهداري و حالا ميشود داعيه استقلال داشت و بر اين تصور هم روشنفكران و تحليلگران آرزومدار دميدند و شد آنچه شد؛ شب شراب و بامداد خمار.