رسول ارونقيكرماني درگذشت
مرگ در پاورقي
فريدون جيراني
چند سال پيشتر از آنكه روزنامهنگار شوم و به تحريريه «اطلاعات» بروم، رسول ارونقي كرماني را ميشناختم، اما هيچوقت او را از نزديك نديدم. چون ارونقي كرماني روزنامهنگار و نويسندهاي از نسل پيشين بود و با پاورقيها و كتابهايي كه خوراك روزگار جواني ما شد. درواقع من خواننده او بودم؛ يادم هست داستانهاي «شبي كه صبح نشد»، «امشب دختري ميميرد» و «آواره» او را بسيار دوست داشتم. كتابهايي كه از اوايل دهه چهل به صورت پاورقي در «اطلاعات هفتگي» منتشر ميشد و بعدتر داستان كاملش در كتابفروشيها در دسترس بود. جذابيت پاورقيهاي ارونقي كرماني و پاورقينويس ديگر آن دوران، رجبعلي اعتمادي، در داستانهاي پر از سوز و گداز و ملودرامهايي از زندگي بود كه روي نسل جوان آنروزها، تاثير بسيار زيادي ميگذاشت. در آن دوران پاورقيها بيشتر با همين داستانهاي پرسوزوگداز و آغشته به ملودرام منتشر ميشدند و هيچ ردپايي از سياست در آنها نبود. در فضاي بسته سياسي دهه چهل و بعد از جريانات سياسي دهه سي، شكل و شمايل پاورقيها هم به سمت همين داستانها پيش رفته بود. داستانهاي كرماني در «اطلاعات هفتگي» يا پاورقيهاي رجبعلي اعتمادي در «جوانان» برخلاف پاورقيهاي دهه قبل كه به دليل فضاي پرتنش اجتماعي رنگ و بويي سياسي هم داشتند، هيچ ردپا و رگهاي از سياست نداشتند. داستانها درباره خيانت و زندگيهاي روزمره عاميانه بود و همين شد كه ادبيات عامهپسندتر در آن دوران رونق گرفت. اما از اواخر دهه چهل، شرايط و اوضاع اجتماعي تغيير كرد. هنر، ادبيات و... هم تغيير كردند و همزمان تلويزيون با سريالهاي متنوع از راه رسيد تا سريالها جاي پاورقيها را بگيرند. من سال 55 وارد تحريريه «اطلاعات» شدم و ميدانستم كه ارونقي كرماني همچنان سردبير «اطلاعات هفتگي» است. اما بعد از انقلاب اسلامي اين تحريريه هم تغيير كرد. كتابهاي ارونقي كرماني بعد از انقلاب هم منتشر شد، اما ديگر خبري از او نداشتم تا همين امروز كه شنيدم 10 روز پيش و در امريكا درگذشته. خبري كه براي نسل من يادآور خاطرهاي از روزگاري است كه شباهتي به امروز نداشت.