• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3965 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۹ آذر

گزارش «اعتماد» از كارگران تاوركرين

مرداني كه آسمان را فتح مي‌كنند

بنفشه سام گيس

« نسيم، چند تا پله بود ؟ »

نسيم؛ اپراتور تاوركرين، هر روز 4 بار، 190 پله را بالا مي‌رود و پايين مي‌آيد. «اپراتور» لقب محترمانه شغل كارگري است كه هدايت «تاور كرين» را بر عهده دارد. «تاور كرين»؛ غول ناقص‌الخلقه بدنماي بي‌ظرافت كه قرار است سازه‌هاي منسجم خوش نماي ظريف بسازد. غولي از جنس آهن و اندامش، به شكل يك مكعب مستطيل و مثل ماهيت ثروت، توخالي.

غول معمولا، عرض و طول مشابه و حدود 70 سانت دارد؛ به اندازه‌اي كه ابعاد يك مرد را ببلعد و ارتفاعش، اگر كنجكاو آلودگي بصري در آسمان شهرمان باشيم و سر بلند كنيم، از مترها دورتر هم مي‌بينيم، 60، 80، 150، 170 متر كه در دل برج‌هاي نيمه‌كاره، ملبس به رنگ زرد يا سفيد چرك، روي زمين ايستاده و از قد برج‌هاي در دست ساخت در شمال شهر هم، سرش را بالاتر گرفته است.

در تراكم برجسازي‌هاي شمال تهران كه روي لاشه هويت شهر پا فشرده‌اند، كمي دورتر از محل ساخت و ساز كه بايستي و گردنت را تا آن حد به عقب خم كني كه كشيدگي سيب گلو، راه حرف زدنت را بند بياورد، در منتهي‌اليه بدن غول، دست‌هايش را مي‌بيني، يكي كوتاهتر و آن يكي، بلندتر. دست كوتاهتر (كُنفلش) موظف به تنظيم تعادل غول به هنگام بلند كردن بار است و دست بلندتر (فلش) جور تنبلي همتايش را مي‌كشد با بلند كردن 4 تن، 3 تن بلوك بتني و سيماني يا چيدماني از تيرآهن و ميلگرد. گاهي وقت‌ها، خيلي وقت‌ها كه دست‌هاي غول خواب مي‌رود، نصاب‌ها و اپراتورها، دلخوش‌كنكي به اسم كمربند ايمني، به كمرشان مي‌بندند و يك سر كمربند را به قلاب بكسل وصل به تن غول، اتصال مي‌دهند و روي بازوها راه مي‌روند. اينجا، روي اين بازوهاي معلق در هوا، تنها محافظ، نرده كناري فلش يا كنفلش است با ارتفاعي حدود 50 سانت كه يك حاشيه ظاهرا امن اما بي‌ريشه است براي آن وقتي كه پايي بلغزد يا فشار خوني بيفتد و آن وقت، نصاب يا اپراتور كه هيچ قصدي براي سقوط آزاد نداشتند، از سطح باريك و افقي فلش و كنفلش، در خلأ مابين زمين و آسمان پرت مي‌شوند و مثل پاندول ساعت، بي‌هدف‌تر از پاندول، آويزان مي‌مانند و اگر هوش از دست نداده باشند، اگر جرات كنند به زير پاي‌شان نگاهي بيندازند، در فاصله 60، 80، 150، 170 متري، تا صفر مرزي زندگي رفته بودند و برگشتند.

و نسيم و ده‌ها مثل نسيم، هر روز مثل مورچه‌هاي كارگر، يك بار صبح ساعت 8 و يك بار، ساعتي گذشته از ظهر و ساعت 1، در شيب 90 درجه از تن غول بالا مي‌روند تا 60 متر بالاتر، 80 متر بالاتر، 170 متر بالاتر، فرمان هدايت مغز اين ناقص الخلقه را با دنده‌هاي تاور به دست بگيرند نشسته در اتاقكي كه چشمخانه غول است، در آن انتهايي كه آدم خيال مي‌كند اگر مي‌توانستند كمي دست‌شان را بالاتر ببرند، يك تكه ابر هم از آسمان مي‌كندند، نشسته در اتاقكي كه، دقيقا «اتاقك» چون در آن فضاي در و سقف بسته دور شيشه‌اي، فقط جاي خودشان است و نهايت، يك بخاري كوچك كاشته شود به كف و يك دريچه كولر آبي 6 هزار هم كاشته شود به پنجره سمت راست.

نسيم كه از تاور 60 متري بالا و پايين مي‌رفت، ظهر كه مي‌خواست از اتاقك بيرون بيايد، نمي‌توانست صاف بايستد و كمي بايد قوز مي‌داد به شانه و گردنش كه قدش آب برود و اندازه ارتفاع اتاقك شود، وقتي هم كه نشسته بود داخل اتاقك و دنده‌ها را جابه‌جا مي‌كرد كه جهت دست‌هاي غول را تغيير دهد و 4 تن بلوك بتن را «جمع» كند روي پشت بام، ما كه 4 متر پايين‌تر و روي سقف طبقه 14 ايستاده بوديم، زانوهاي جمع شده نسيم با آن زاويه 90 درجه را بيشتر مي‌ديديم تا جهت حركت دنده‌ها.

روي سقف 14

عكاسم 40 پله رفت بالا، صدا زد «برمي‌گردم. نميشه رفت.»

من 10 پله رفتم بالا، گفتم «برمي‌گردم. نميشه رفت.»

عكاسم از ناتوان شدن بازوهايش ترسيد، من از ارتفاعي كه با هر پله، 30 سانت بيشتر مي‌شد.

«پله»، اصلا پله‌اي در كار نبود. نردبان، دو رديف موازي ميلگرد به ارتفاع قد تاور است كه هر 30 سانت، يك مفتول افقي جوش خورده در فاصله ميلگردها، نقش پله را بازي مي‌كند و هر جا كه مفتول كنده شده، چند رشته سيم پيچ، مي‌شود «پله». غول، پاهايش را در آخرين طبقه منفي سازه روي زمين مي‌گذارد معمولا و برج‌هايي كه شمال تهران مي‌سازند تا هم لطافت آسمان را خط خطي كنند و هم، پرده نمايشي بسازند براي تجسم رفاه زدگي، معمولا 3 الي 4 طبقه منفي دارد براي استخر و سونا و خيلي چيزهاي ديگر كه در روياهاي اپراتور، در روياهاي نسيم و امثال نسيم، يك فضاي خالي مبهم است و «زندگي»، با تعريف خريداران و سازندگان برج، معمولا از طبقات اول به بعد، آغاز مي‌شود.

مقهور ناگريز

 

 

 

 

 

 

 

 

ما رفته بوديم طبقه منفي 3. «نردبان» طبقه منفي 3 بود و درازايش تا برسد و هم سطح كف كوچه شود، پيچيده بود در پوشش نايلوني. انگار يك ريل قطار را عمود بر زمين نصب كرده بودند. نصاب مي‌گفت بايد طريق بالا رفتن از نردبان را بلد باشيد. اولين پله فاصله كمي تا زمين داشت. همان هم فريب‌مان داد. پا روي پله اول مي‌گذاشتي و انگشت‌هايت را جمع مي‌كردي دور مفتول آهني خنك از سايه و زبر از خاك، براي رفتن به پله دوم، بايد فشار همزماني به بازوها و ساق پا مي‌آوردي. فشاري كه باعث مي‌شد 30 سانت صعود كني. از پله سوم، انگار كل وزنت مي‌افتد روي عضلات بازو، عضلات بازو انگار درهم پيچيده مي‌شود تا مثل يك اهرم محكم، بتواند تو را به پله بالاتر برساند و هرچه بالاتر، مفتول آهني، از كف دست عرق كرده مي‌گريزد و جسميت غول، مثل همان پوشش نايلوني، مرا در خود مي‌پيچد...

رضا، 6 سال اپراتور تاور كرين بود. 6 سال از نردبان‌هاي تاور بالا رفت و پايين آمد تا اوج هيجان را تجربه كند. رضا 31 ساله است و از فروردين امسال، بيكار. آنقدر كه كارگر غير ايراني، آمده و پيش كارفرما و پيش فرمايش‌هاي كارفرما، گردن كج كرده و به اپراتوري بدون بيمه و حقوق كمتر از عرف رضايت داده كه براي رضا و امثال رضا، جاي خالي باقي نمي‌ماند.

«سال 90، نصب تاور رو ياد گرفتم و چند ماه بعد، شدم اپراتور. توي اين مدت، اپراتور بيش از 20 تاور بودم، تاور پروژه‌هاي تجاري، مسكوني... اولين بار، از نردبوني بالا رفتم كه حدود 80 متر بود. اون موقع، ديگه مي‌دونستم چه شغلي دارم. مي‌دونستم قراره چكار كنم. ولي اون تاور، خيلي قديمي بود. بعضي پله‌ها رو با سيم بسته بودن. بلندترين ارتفاعي كه رفتم... 180 متر بود؛ كارخونه سيمان داراب، شدت وزش باد انقدر زياد بود كه اجازه نمي‌داد فلش بچرخه. اولين بار... روي پله‌هاي اول، به‌شدت ترس داشتم كه از اون نردبون پرت بشم چون حفاظ هم نداشت كه بعدها ديدم نردبون 50 درصد تاورها حفاظ نداره و البته اگه از اون ارتفاع، پرت بشي، حفاظ، بيشتر داغونت مي‌كنه. به مرور ياد گرفتم كه براي بالا رفتن از نردبون، دست بايد خيلي قوي باشه. هر پله‌اي كه بالا ميري، دستت بايد قدرت بيشتري داشته باشه وگرنه كم مياري. ولي به مرور، اين بالا و پايين رفتن عادي شد. چرا، صبح‌ها، فكر اينكه بايد اين همه پله رو بري بالا و دوباره برگردي پايين، سخت بود، ولي از ترس و كم آوردن و خستگي خبري نبود. اولين حقوقم... دو ميليون و 200 بدون بيمه. چند سالي كه اپراتور بودم بيمه نشدم. همون اول كه مي‌رفتي پيش كارفرما، مي‌گفت كارگاه ما بيمه نداره، اگه دوست داري كار كن. هيچ كارفرمايي بيمه نمي‌كرد. حتي مي‌گفتيم خودمون حق بيمه مي‌ديم، قبول نمي‌كرد. مي‌گفتيم اگه برامون اتفاقي بيفته و از روي فلش پرت بشيم، بميريم يا فلج بشيم بايد چكار كنيم، مي‌گفت كارگاه بيمه است و هر اتفاقي بيفته، هزينه‌ها رو ميده... سمت چيتگر، تاور سقوط كرده بود. تاور، هميشه از نوك سقوط مي‌كنه چون يا بار سنگين برداشته يا اپراتور بي‌احتياطي كرده. نوكش كه زمين بخوره، وزنه‌هايي كه به فلش آويزونه، مستقيم مياد روي اتاق و اتاق رو له مي‌كنه و اپراتور هم صددرصد له ميشه... اپراتور بايد هفته‌اي يكي دو بار بره روي فلش يا كنفلش، پين‌هاي اتصال رو كنترل كنه چون اتصال پين‌ها، موقع بلند كردن بار ضعيف ميشه و اگر ضربه بخوره، از جا درمياد و اگر كنترل نشه، قدرت فلش كم ميشه و تاور سقوط مي‌كنه. گريس كاري فلش هم وظيفه اپراتوره و اگه بكسل فلش از جا در بره، اپراتور بايد تا نوك فلش بره و بكسل رو جا بندازه. كنار فلش يا كنفلش، يك تيغه 8 يا 10 سانتيه كه بايد روي اين تيغه حركت كني و دستت رو به ضلع آهني بالاي سر بگيري و تا نوك فلش، بري و برگردي. اصلش اينه كه يك بكسل از سر تا انتهاي فلش كشيده بشه و شما هم قفل كمربند ايمني رو به اين بكسل بندازي كه اگه پات ليز خورد و افتادي، بتوني خودت رو بالا بكشي. ولي 90 درصد تاورهاي ايران، بكسل نداره كه بتوني قفل كمربند ايمني رو بهش وصل كني و رفتن روي فلش، خيلي ترس داره چون پايين رو كه نگاه مي‌كني، هيچي نيست. اين بالا، فقط خودت رو مي‌بيني و اون پايين، فقط خاك ته كارگاه رو. دايم فكر مي‌كني اگه يك لحظه دستم يا پامو اشتباه بذارم و بلغزم و بيفتم، كارم تمومه. از اون بالا بيفتي، هيچ اميدي نيست كه زنده بموني. ولي مجبوري بري و من اولين بار كه رفتم روي فلش، اولين قدم‌هام رو با لرزيدن برمي‌داشتم. ولي اون هم به مرور عادي شد... روزهايي كه هوا خيلي آلوده است، اون بالا اصلا نمي‌توني نفس بكشي چون از تمام درز پنجره‌هاي اتاق، هواي آلوده هم وارد مي‌شه. به كارفرما مي‌گفتيم همه جا به خاطر آلودگي هوا تعطيل شده، مي‌گفت من كارگاه رو تعطيل نمي‌كنم، به من ربطي نداره كه هوا آلوده است. تاور هم قلب تپنده كارگاهه و اگه يك روز كار نكنه، كار مي‌خوابه و اين يعني خسارت سنگين براي كارفرما... توي سرما و گرما... زمستون، ميله‌هاي نردبون انقدر سرده كه دستت بهش مي‌چسبه، تابستون هم پله‌ها رو كه ميري بالا، وقتي مي‌رسي به اتاق انقدر خيس از عرقي كه نمي‌توني بشيني... پشيمون... از اينكه كارفرما، به شكايت‌مون رسيدگي نمي‌كرد و با كمترين مشكلي، توهين مي‌كرد، از اينكه حقوقم رو سر وقت نمي‌دادن خيلي دلخور بودم. كافي بود بار يك ذره تكون بخوره، كلي توهين مي‌شنيديم. الان نزديك 10 ميليون از كارگاه‌هاي مختلف و بابت پروژه‌هاي سه سال قبل طلب دارم. وقتي تلفن مي‌زنم ميگم پولم چي شد، ميگن كارگاه خوابيده، هر موقع كارگاه راه افتاد، اون موقع بيا صحبت مي‌كنيم... يك پروژه‌اي توي قيطريه بود، متراژ خونه‌ها كمتر از 300 متر نبود و قيمت هر متر، بالاي 17 تومن بود. توي سعادت‌آباد كه كار مي‌كردم، واحدهاي 500 متري و 700 متري رو، متري 20 تومن قيمت گذاشته بودن. من توي خوابم نمي‌تونستم اين خونه‌هايي كه كار مي‌كردم رو بخرم. فكر كردن به اين خونه‌ها، اون وقتي اذيتم مي‌كرد كه صاحب كارگاه، حقوقم رو نمي‌داد، اون وقتي كه بقيه كارگرا مي‌گفتن تو كه كاري نمي‌كني، ميري اون بالا ميشيني توي اتاق و با اون دو تا فرمون بازي مي‌كني... شب‌ها... زياد فرقي نمي‌كرد. فقط اون بالا، بيشتر احساس تنهايي داشتي چون به شهر كه نگاه مي‌كردي، ساكت ساكت بود، هيچ رفت و آمدي، هيچ صدايي، فقط خودت بودي و صداي بي‌سيمي كه دستت بود. زندگي از اون بالا... شهر خيلي قشنگه از بالا. وقتي سايت عقاب، سمت چيتگر كار مي‌كردم، پشت سرمون جنگل ‌هاي چيتگر بود. من از اون ارتفاع، همون طور كه كار مي‌كردم صحنه‌هاي قشنگي از زندگي حيوونا ديدم، مثل اون قرقي‌هايي كه دنبال يك پرنده گذاشته بودن براي شكار و من اين صحنه‌ها رو خيلي دوست داشتم...»

محافظان پوشالي

رديف پله‌هاي نردبان را، هر 50 سانت، حلقه‌هاي فلزي در آغوش گرفته بود. حلقه‌هايي با ارتفاع كمتر از 5 سانت و به ضخامت مقواي كارتن كه به اسكلت اصلي نردبان، پيچ شده بود و نقش تكيه گاه موقت و حفاظ انساني را از كف تا سر نردبان بر عهده داشت. هر چند اگر پاي اپراتور مي‌لغزيد و از ارتفاع 50 متر و 70 متر پرت مي‌شد روي زمين، هيچ حفاظ و تكيه‌گاهي، از جنس فولاد هم كه بود، نمي‌توانست مانع از تركيدن كاسه سر باشد. «حفاظ»، بيشتر دلخوش‌كنكي بود براي امثال نسيم كه فكر كنند خيلي در امان هستند و دهان‌بندي بود براي بازرسي كه فكر كند اين كارفرما، چقدر اصول ايمني را رعايت كرده است. بازرسي كه نمي‌دانست اين تاور، وقتي وارد ايران شده، مجهز به آسانسوري بوده كه اپراتور را از نقطه صفر به كابين برساند اما وقتي ارزش جان انسان‌ها، از كاغذ نازك اسكناس بي‌ارزش‌تر مي‌شود، آسانسوري كه با چند پيچ و مهره، به بدن تاور نصب و وصل شده، جداگانه فروخته مي‌شود و آن وقت، سراغ آسانسورهاي تاور را بايد از فروشندگان تجهيزات يدك گرفت...

طبقه 3 منفي، كنار نردبان كه مي‌ايستادي و سر بالا مي‌گرفتي، در ارتفاع بالاتر، خيلي بالاتر، نظم تصوير مخدوش مي‌شد، هندسه دايره‌هاي حفاظ و رديف افقي مفتول‌ها و ميلگردهاي عمودي چنان گره مي‌خورد و در آن ارتفاعات بالاتر، انبوهي فلز درهم پيچيده مي‌شد كه فكر مي‌كردي اگر نسيم از آن بالا بيفتد پايين، خيلي قبل‌تر از آنكه به زمين برسد و تكه‌هاي بدنش، سهم خاك بشود، در اين بافت متراكم خشن خاكستري حل خواهد شد؛ در دل اين حجمي كه بيشتر، به يك سازه فضايي شبيه بود از اين طبقه 3 منفي تا مكاني كه قرار است تا يك سال و نيم آينده، متري 35 ميليون تومان قيمت بخورد. اصلا همين تصوير بود كه آدم را بيشتر مي‌ترساند. وقتي رسيديم روي پشت بام، روي سقف 14، از ترس ديگر چيزي نمانده بود. ترس ما هم با گوشت و پوست و استخوان نسيم، حل شده بود در آن توده درهم‌تنيده ميلگرد و مفتول و فلز.

فاتحان آسمان

 

 

 

 

 

 

 

 

محسن، فارغ‌التحصيل مهندسي برق و نصاب تاوركرين است. اولين بار كه از نردبان تاور بالا رفت، يك ساعت و نيم طول كشيد و مثل گربه، به ميله‌هاي نردبان چنگ انداخته بود و اولين بار كه براي نصب بكسل فلش رفت، قدم‌هايش را به سختي برمي‌داشت. بالاترين ارتفاع نردباني كه زير پا گذاشته، 146 متر؛ كارخانه سيمان براي نصب تاور 8 تني. عكسي در گوشي تلفن همراهش دارد كه بدون كمربند ايمني، روي فلش ايستاده و دست‌ها را از دو طرف باز كرده. اين عكس را قبل از ازدواج گرفت.

«شغل ما اتحاديه‌اي نداره چون شرط تشكيل اتحاديه اينه كه در هر استان، 10 شركت ثبت شده نصب تاور كرين وجود داشته باشه و چون اتحاديه نداريم، اگر اتفاقي برامون بيفته دستمون به هيچ جا بند نيست. بايد براي خودمون بيمه عمر بخريم كه اگه اتفاقي برامون افتاد، حداقل 200 تومن (200 ميليون تومان) به خانواده مون برسه. تاور تا زماني استاندارده كه مطابق تعريفش باهاش كار كنن. اگر قدرت يك تاور 12 تن بار باشه، اين قدرت هرچي به نوك فلش برسه، كمتر و كمتر ميشه و ميشه مثلا 3 تن و اگه فلش، 5 تن بار بلند كنه، سقوط مي‌كنه. تاور، معمولا ميكروسوييچ مكانيكي داره كه اگر فلش، بيش از قدرتش بار بلند كنه، ميكروسوييچ، تاور رو از كار ميندازه. بعضي اپراتورها براي خوش‌خدمتي يا به دستور كارفرما، ميكروسوييچ رو از كار ميندازن و اون وقت، تاور ديگه متوجه نميشه چه وزني بلند مي‌كنه. اين شغل، نه آموزش داره و نه منبع درسي. همه، تجربي ياد گرفتن. برج آزادي رو كه مي‌ساختن، تاور از فرانسه آوردن و استاداي فرانسوي، كارگر ايراني رو براي نصب تاور آموزش دادن و همون كارگرا، بعدها شدن اوستاكار. حدود 300 مونتاژكار و كارگر نصاب داريم و كل كارگراي تاور در ايران، براي حدود 1000 تاور، 1500 نفرن. در اين چند سال كه وضع ساختمون‌سازي خراب بوده، همين 1500 نفر هم براي اينكه بيكار نمونن، خيلي وقتا حاضر شدن قيمت همكارشون رو بشكنن و زير قيمت كار كنن. وقتي زير قيمت ميري، يعني كيفيت كمتر و يعني خطر بيشتر. بعضي از نصاب‌ها به خاطر مشكل مالي، روي هر دستگاهي كار مي‌كنن و حتي بيمه هم نمي‌خوان ولي من روي دستگاه غير استاندارد كار نمي‌كنم و شرطم با كارفرما، بيمه است، بيمه حوادث. برق تاور سه فازه و تا به حال، چند نفر از نصاب‌ها رو برق تاور گرفته. اغلب تاورها توي تهران، بالاي 30 سال عمر كرده. تاور جديد، حداقل خستگي نداره. دو هفته قبل، يك تاور توي كرج سقوط كرد چون آهنش خستگي داشت. وقتي آخرين قطعه رو نصب مي‌كردن، فلش در رفت و خورد به تاور و تاور سقوط كرد. اون موقع دو تا نصاب مشغول كار بودن. يكيشون درجا كشته شد و اون يكي هم قطع نخاع شد. شيب نردبون تاور‌هاي قديمي، 90 درجه است ولي مدل‌هاي جديد، شيب اريب دارن كه خطر سقوط و خستگي رو موقع بالا رفتن و پايين اومدن كم مي‌كنه. اغلب تاورها در ارتفاع بالا با يك كمربند به ساختمون وصل ميشه ولي اگه بر اثر خطاي اپراتور، اتفاقي بيفته، تاور سقوط مي‌كنه و اولين نفر هم، اپراتور از بين ميره. تاور، هربار بعد از باز شدن و در نصب دوباره، بازبيني ميشه ولي بازبيني فقط شامل برق تاور و روغن‌ريزي گيربكس ميشه اما براي فشار و كشش ناشي از خستگي و پوسيدگي و فرسودگي آهن بي‌تاثيره. در اروپا، براي ساخت تمام ساختمون‌ها از تاور استفاده مي‌كنن ولي در ايران، براي بالاي 8 طبقه تاور ميارن. حتي ساختمون 8 طبقه رو هم ميشه با جرثقيل 160 تن بالا برد ولي براي 8 ساعت اجاره‌اش بايد 4 ميليون بدي چون خود جرثقيل، دو ميليارد تومنه. البته سرعت و ديد تاور بيشتره اما كارگر، با جرثقيل امنيت بيشتري داره. هفته‌اي دو نفر اپراتور به من تلفن مي‌زنن كه بيكارن چون كارگر غير ايراني كه از شدت فقر، عزت نفسش نابود شده، 700 تومن زير دستمزد كار مي‌كنه و كارگر ايراني بيكار مي‌مونه. كارگر غير ايراني بيمه نمي‌خواد و از نردبون هم كه پرت بشه، خسارتي نداره و حتي اگه كف كارگاه هم دفنش كنن، هيچ كسي خبردار نميشه.»

از اين بالا، از روي سقف 14، در ارتفاع 60 متري و در امتداد آخرين پله نردبان، فاصله‌مان به نسيم نزديك‌تر شد. نسيم 10 متر بالاتر از ما بود و دو متر دورتر از ما.

حالا، مفهوم ارتفاع، در چشم‌مان وضوح بيشتري داشت. باد، صداي ما را با خود مي‌برد و بايد فرياد مي‌زديم تا بشنود.

 

انگشت شست و اشاره را به هم نزديك كردم، نزديك، نزديك‌تر. فاصله بين دو انگشت 5 سانت بود. نسيم كه 23 ساله بود و از 17 سالگي، نردبان تاور را بالا رفت و پايين آمد و اگر هم ترسيد، ترس را پشت حدقه چشم‌هاي سبزش پنهان كرد، در اين فاصله جا مي‌گرفت. از اين تصوير 5 سانتي، فقط يك جفت چشم واضح بود و رنگ سورمه‌اي و سفيد كاپشني كه به تن داشت. نسيم كه در دل آسمان، در دل ابرها نشسته بود، در اين ارتفاع، مي‌توانست زندگي را طور ديگر بشنود. خالي از هياهوي شهر، هياهوي قدم‌هايي كه مي‌دويدند براي شهرت، براي ثروت، براي «ببينيد ما را»، در اين ارتفاع، فقط قار قار كلاغ حيران و زوزه باد سرگردان كه دور ما مي‌پيچيد و دور سر و چشمخانه غول، آنجا كه نسيم نشسته بود و به ما نگاه مي‌كرد، تنها اصواتي بود كه يادمان مي‌آورد در دنياي زنده‌ها هستيم...
شيرك، خش خشي از بلندگوي بي‌سيم شنيد و گفت: «نسيم 5 دقيقه به 12 مياد پايين براي ناهار.»
نسيم 190 پله را 5 دقيقه‌اي مي‌آمد پايين.
«   نسيم بيا بيرون.»
نسيم، با همان دنده‌ها، دست‌هاي غول را آنقدر پيچاند و پيچاند كه 4 تن بلوك بتن آويزان به انگشت‌هاي غول، آمد بالاي سر ما. صبح كه رسيده بوديم، اصرار كه با سبد حمل نخاله برويم تا اتاقك نسيم كه اجازه هم ندادند. «سبد»؛ شكل مدرن‌تر و مقاوم‌تر سطل‌هاي زباله خياباني و آويزان به ريسماني از فلز؛ مثل عروسك خيمه‌شب‌بازي كه انتهاي ريسمان از دهان يك قلاب آويخته بود. نسيم، ريسمان را آنقدر جمع كرد و جمع كرد تا سبد هم 80 متر، كل ارتفاع تن غول را آمد بالا و رسيد كنار 4 تن بلوك بتن آويزان. نسيم، مثل يك كارمند وظيفه‌شناس، ميز كارش را مرتب كرده بود و وقتي ايستاد مجبور شدم فاصله انگشت شست و سبابه‌ام را بيشتر كنم.
نسيم از اتاقك كه بيرون رفت و از نگاه ما غايب شد، صداي پيچيدن كليد در قفل اتاقك و به هم خوردن بقيه كليدها را شنيديم و حالا نسيم دوباره پيدا شد. حالا مي‌شد ديد كه نسيم، چندان تنومند نيست و مثل خيلي از هموطنانش در همسايه شرقي، قامت و جثه كوچكي دارد و فقط به زور آن دنده‌ها در آن اتاقك دو متري است كه هيبت و جراتش را به رخ غول مي‌كشد... دور اتاقك، توري مشبك فلزي، ايواني ساخته بود و سمت راست ايوان، نردبان 5 پله‌اي كه هيچ حفاظي نداشت. پله اول، پله دوم، ... در آن ساعت ظهر، هيچ رهگذري در كوچه‌هاي دور و نزديك سرش را بالا نمي‌گرفت، ببيند مرد كوچك اندامي كه در فاصله دو انگشت سبابه من جا مي‌شد، چطور بي‌هراس، روي پله‌اي در ارتفاع 70 متري زمين، پشت داده به جهت باد، با دست‌هايي دستكش پوش، بي‌هيچ حفاظي، بي‌هيچ پشتوانه‌اي، شعبده تلاش براي زنده ماندن را به نمايش گذاشته است آن هم به ازاي دو ميليون و 100 هزار تومان دستمزد ماهانه. دو متر پايين‌تر، توري فلزي ايوان ديگري ساخته بود كه راه ورود به نردبان، همان نردبان 190 پله‌اي داخل همين ايوان بود. مثل سيني چرخ گوشت، وقتي گوشت آماده چرخ شدن را در فاصله‌اي دورتر از كانال گوشت دپو مي‌كنيم تا نوبت مرگ را رعايت كرده باشيم و كانال گوشت، يك سرانجام محتوم دارد؛ تيغه‌اي كه مي‌گردد و تركيب منسجم و شكيلي را متلاشي مي‌كند تا تعريف جديدي ارايه دهد از سرانجام يك زندگي... نسيم از ايوان دوم وارد كانال گوشت؛ ببخشيد، نردبان شد تا 190 پله را زير پا بگذارد و به زمين برسد... .
تهران   زيباست
تهران را از ارتفاع 60 متري نديده بودم تا امروز ظهر. اين شهر بدرنگ زشت با ساختمان‌هاي بي‌قواره‌اش. چشم‌انداز سقف 14، استخر نيم‌دايره‌اي است در حياط خانه‌اي؛ دو كوچه پايين‌تر و 5 كاج مدور روي پشت بامي، چند متري به شرق و سقف گنبدي برجي، چند متري به غرب. ما روي سقف خانه‌اي ايستاده بوديم كه قرار بود 440 متر باشد، هر خانه، 4 اتاق خواب و هر اتاق خواب داراي سرويس كامل (كه در زبان مهندس معمار، اسمش اتاق‌هاي مستر بود) و يكي از اتاق‌ها هم كه ورودي مجزا داشت و مجهز به آبدارخانه‌اي كوچك، مي‌توانست اتاق خدمتكار يا دفتر كار باشد. ما روي سقف خانه‌اي ايستاده بوديم كه قرار بود متري 35 ميليون تومان قيمت فروش بخورد و ساكنانش از استخر و سونا و سالن بدنسازي در سه طبقه منفي ساختمان، براي آرامش جسم و روان استفاده كنند و اگر وقت فراغتي داشتند، در سالن 10 نفره مجهز به پرده نمايش و ويدئو پروجكشن، به تماشاي فيلم بنشينند و نسيم اگر به قد ارتفاع تاور، 60 سال ديگر هم كار مي‌كرد و تا آخر عمرش هم كار مي‌كرد، باز هم نمي‌توانست اين خانه را، خانه‌اي كه مي‌توانست ادعا كند، سنگ و آجرش را با دست خودش روي هم گذاشته، بخرد. نسيم؛ فرزند ولايت «كاپيسا»؛ شهر كوچكي در همسايگي زادگاه شيردره پنجشير؛ احمد شاه‌مسعود، 7 سال قبل، خودش را رساند به نيمروز و يك ميليون و 300 هزار تومان به راننده داد و همراه با 9 نفر از هموطنانش، هر جور كه بود، هر طور كه بود، روي صندلي و داخل صندوق عقب، خودش را چپاند تا برسد به تهران خوش رنگ، تا راحت‌تر از روزگاري كه در ولايت فقرزده‌اش داشت، بتواند نان 12 خواهر و برادر و پدر و مادرش را جور كند. نسيم، هر روز كه دو بار از 190 پله بالا مي‌رود و دو بار از 190 پله پايين مي‌آيد، چشم‌اندازي دور از دسترس پيش چشم‌هاي سبز رنگش دارد؛ چشم‌اندازي كه آدم‌هايي مثل نسيم آن را ساخته‌اند اما حتي خرده ريگي از اين چشم‌انداز هم سهم نسيم و امثالش نمي‌شود. سهم نسيم و مثل او از اين چشم‌انداز، از آن استخر و آن پشت‌بام و سقف گنبدي، شايد همان قدر باشد كه در فاصله دو انگشت شست و سبابه‌اش جا بگيرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون