• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3967 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۱۲ آذر

علوم اجتماعي و قدرت

عباس عبدي

از هنگامي كه زندگي انسان به صورت اجتماعي شكل گرفت، هوشمندي و زبان و ابزارسازي و در نهايت فرهنگ وجه متمايزكننده آن از ساير موجودات زنده شد. با وجود اين چنان نبود كه هر كدام از اين ويژگي‌ها و قدرت و توان يكباره رخ دهد، بلكه در طول هزاران سال تكامل يافته و به وضع فعلي رسيده است. بنابراين اگرچه انسان موجودي هوشمند بود ولي در ابتداي تاريخ زندگي اجتماعي اين هوشمندي حوزه‌هاي محدودي را شامل مي‌شد به طوري كه هنوز دركي علمي از پديده‌هاي عيني و مادي نداشت. زلزله براي آنان مظهر خشم و غضب بود، بيماري ناشي از وجود ارواح خبيثه. هزاران سال گذشت تا آنكه افتادن سيب نه با منطق اراده ماوراي طبيعت يا توجيهات توتولوژيك فلسفي، بلكه به علت قدرت جاذبه ميان دو جسم تبيين شد. و اين سرآغاز خروج انسان از وضعيت انفعالي در برابر طبيعت و قواي آن بود ولي حتي در اين مرحله، انسان موفق به شناخت عوامل موثر بر تحولات اجتماعي نشده بود به ويژه آنكه برخلاف طبيعت كه امكان آزمون و خطا و تجربه وجود داشت، جامعه و مطالعات اجتماعي چنين امكاني را فراهم نمي‌كرد. ضمن آنكه تغييرات اجتماعي در مقاطع زماني محدود چنان كم بود‌ كه مردم گمان مي‌كردند تا بوده چنين بوده و تا هست چنان هم خواهد بود. البته از گذشته‌هاي دور انديشه‌هايي در جهت فهم جامعه يا تغيير آن مطرح مي‌شد ولي اين موارد هيچگاه به يك فرآيند علمي و مستمر تبديل نشد، ضمن آنكه كمتر تجربي بود و بيشتر وجوه اخلاقي و فلسفي داشت. تسلط يا بهتر است بگوييم آغاز تسلط انسان بر طبيعت، با تحولات بزرگ اجتماعي و جمعيتي نيز همراه شد، اين زمينه در كنار موفقيت‌هاي علمي موجب شد تا عده‌اي معتقد شوند كه جامعه را مي‌توان چون ماده بي‌جان، شناخت و روابط دروني يا حتي سير تحول آن را كشف كرد يا حتي شكل داد. پيش از اين دوره اگر هم كسي درصدد فهم اين مساله مي‌بود نيروهاي محافظه‌كار و مدافع وضع موجود مخالفت مي‌كردند كه جامعه به عنوان پديده‌اي متغير موضوع مطالعه قرار گيرد و امكان تغيير را براي آن منتفي مي‌دانستند و وضع موجود را محصول اراده‌اي مافوق بشر و خارج از توان آن براي تغيير معرفي مي‌كردند و آن وضع را سرنوشت و تقدير مي‌دانستند. اينكه كساني ارباب، شاه، مالك و ديگراني رعيت و برده باشند امري ازلي و ابدي تلقي مي‌شد همچنان كه ساختار خانوادگي، شيوه‌هاي توليد، دين و مذهب و... همه اينها كمابيش در اين قالب تحليل مي‌شد. البته در گذشته نيز نقدهايي را بر اين وضع مي‌بينيم ولي اين نقدها در تاريخ چندهزار ساله بشر بيشتر استثنا هستند تا قاعده. تا آنكه بر اثر تحولات اقتصادي- اجتماعي و رشد شهرها، طبقه جديدي شكل گرفت كه همراه با آگاهي علمي خود، به علل گوناگون زير بار اين گزاره‌ها نرفت و رشد آن چنان سريع بود كه در تحليل‌هاي اوليه‌اش نيز تصويري بسيار اميدبخش از ضرورت‌هاي تحول اجتماعي به نمايش گذاشت. تصوري كه تجربه نشان داد؛ واقعي نبود. اتوپياهاي ارايه شده در قرن نوزدهم مصداقي از اين نگاه است. طرفداران خطي تكامل از اين دسته هستند. اگر علوم اجتماعي را از اين منظر نگاه كنيم پس از اوج اوليه‌اش، تا حد زيادي فروتن شد، ولي در هر حال مي‌توان آن را قله علوم و پيشرفت بشر دانست. آن اوج‌گيري اوليه و فروتني بعدي نيز ناشي از ماهيت موضوعي به نام جامعه است كه مطالعه آن سهل و ممتنع است. سهل است كه هر فردي در هر مقامي و با هر دانشي مي‌تواند هر نوع تحليلي را از مسائل اجتماعي ارايه دهد. ممتنع است، چون بسيار پيچيده است به ويژه آنكه موضوع مطالعه رفتار اجتماعي و انساني است كه در برابر واقعيات لزوما واكنش مشابه نشان نمي‌دهند و از همه مهم‌تر اينكه تكرار و تجربه‌پذيري آن نيز عملا غيرممكن است. اگر علوم تجربي چون فيزيك، شيمي و زيست‌شناسي امكان تسلط انسان بر طبيعت را مي‌دهند، علوم اجتماعي تا حدي نقشي متفاوت را ايفا مي‌كنند و بيش از آنكه قدرت انسان بر جامعه را افزايش دهند، محدوديت‌هاي انسان بر جامعه را نمايان مي‌سازند.
 به همين علت است كه از سوي صاحبان قدرت با استقبال مواجه نمي‌شوند، سهل است كه با آن مخالفت نيز مي‌كنند و به سادگي آن را در موقعيت متهم قرار مي‌دهند زيرا مي‌خواهند علوم اجتماعي نيز چون فيزيك و مهندسي به ابزار آنان براي سلطه تبديل شود، در حالي كه علوم اجتماعي در مقام تشريح محدوديت‌هاي آنان براي دستكاري در جامعه است. محدوديت‌هايي كه كم هم نيستند. اتحاد جماهير شوروي نشانه بارزي از اين تضاد تاسف‌بار بود؛ حكومتي كه پيش از ايالات متحده بر فضا غلبه كرد، بمب اتم ساخت به اندازه‌اي كه با انفجار آنها مي‌توانست نه يك بار كه براي چند‌بار زمين را به ورطه نابودي بكشاند، ولي از درك واقعيت‌هاي اجتماعي درون جامعه و حزب كمونيست حاكم، حتي در پوليت بوروي حزب كمونيست شوروي نيز عاجز بود.
 

چرا؟ چون اعمال قدرت خود بر جامعه را مشابه اعمال قدرت بر ذرات اتم و به‌كارگيري فناوري مي‌دانست و هيچ توجهي به محدوديت‌هاي اجتماعي نمي‌كرد. آن حكومت با علوم اجتماعي روابط خوبي نداشت، چون پذيرش علوم اجتماعي به معناي محدوديت قدرت طبقه حاكم بود. آنان علوم اجتماعي را متهم مي‌كردند، چون مي‌خواستند پيشدستي كنند چراكه خودشان متهمان درجه اول اين  علم بودند.
رشد و شكل‌گيري علوم اجتماعي محصول وضعيت جديدي در جامعه است؛ وضعيتي كه بپذيريم اعمال قدرت سياسي نامحدود نيست. قدرت سياسي مقيد است. قدرت جامعه در برابر قدرت سياسي واقعيتي است انكارناپذير. قدرت سياسي مي‌تواند و حتي مي‌بايد از دانش اجتماعي استفاده كند، مشروط بر اينكه محدوديت‌هاي خود كه براساس دانش اجتماعي تعيين مي‌شود را نيز بپذيرد. تجربه رژيم گذشته پيش چشم ما است. چيزي كه در آن رژيم وجود نداشت، نقش دانش اجتماعي در اداره امور بود. شاه خود را فعال مايشاء و قادر به انجام هر اراده‌اي مي‌دانست. هيچگاه سعي نكرد كوچك‌ترين محدوديتي را در قدرت خود بپذيرد. ما نيز امروز به صورت ديگري درگير اين مشكل هستيم. البته كه مي‌توانيم موشك دوربرد و قاره‌پيما بسازيم و شليك كنيم، ولي هنوز از پس كاهش يا حتي جلوگيري از افزايش نرخ اعتياد، فقر، فساد، ناكارآمدي اداري، حاشيه‌نشيني، فحشا، خشونت و... برنيامده‌ايم، چرا؟ چون براي علوم اجتماعي امر و نهي صادر مي‌كنيم و مي‌خواهيم آن را بدون قيد و شرط به خدمت خودمان دربياوريم و اين ناممكن است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون