شب بود...
مهدي استاد احمد
شعر طنز
وقتي كه كردم امضا شب بود و خسته بودم/ بر روي مال دنيا من چشم بسته بودم
آنقدر كه براي تامين اجتماعي/ غمخورده بودم آنروز در خود شكسته بودم
از فكر درد مردم از صبح بنده مثلِ/ اسفند روي آتش از جام جسته بودم
تازه نشسته بودم يك گوشه اتاق و/ از رنج و كار و كوشش يكذره رسته بودم
وقتي كه چك كشيدم اعداد را نديدم/ اي كاش دستهچك را از هم گسسته بودم