• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3995 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۱۷ دي

خاطره‌نگاري «اعتماد» با آقاي خروس وزن در مورد جهان پهلوان

نصيري: بعد از مرگ تختي خيلي‌ها خودكشي كردند

وحيد جعفري

محمد نصيري از آن دست آدم‌هايي است كه اگر قهرمان هم نمي‌شد؛ هر آدمي با هر عقيده و نظري با يك بار ديدنش هرگز ازياد نمي‌بردش و دوستش مي‌داشت، براي همين هم وقتي قهرمان شد عالمي را عاشق و شيفته خود كرد تا هرگز از يادها نرود، حتي وقتي ساليان سال در غربت زندگي كرد و از خانه دور بود، باز در ذهن‌ها ماند و امروز بعد از چند دهه از درخشش‌اش روي تخته‌هاي وزنه‌برداري باز مردم كوچه و بازار مي‌شناسندش و احترامش را نگه مي‌دارند. بزرگمرد كوچكي كه با حرف‌ها و كارهايش هر انساني را وادار مي‌كند تا دوستش داشته باشد؛ او از آني كه تصور مي‌توان كرد هم صميمي‌تر و بامعرفت‌تر است. به قدري مهربان و خواستني است كه دوست و دشمن، دوست دارند با او دمخور شوند. قهرمان ما مرد ركوردها و نخستين‌هاست. اولين كسي است كه سه برابر وزن بدنش را بالاي سر برد. هركولِ كوچولو و دوست‌داشتني ما، نخستين وزنه‌بردار ايراني است كه در رقابت‌هاي المپيك صاحب مدال طلا شد، بعد از او سال‌ها بعد تازه حسين توكلي، حسين رضازاده، بهداد سليمي و... به طلاي المپيك رسيدند. خروس طلايي وزنه‌برداري، اولين و تنها وزنه‌بردار تاريخ وزنه‌برداري ايران است كه در پنج دوره از رقابت‌هاي جهاني قهرمان شد. نخستين وزنه‌بردار ايراني است كه در يك وزن، 2 مدال طلاي بازي‌هاي آسيايي را به دست آورد. نخستين وزنه‌بردار ايراني است كه در سه دوره از بازي‌هاي آسيايي شركت كرد. نخستين ورزشكار ايراني است كه در بازي‌هاي آسيايي صاحب 3 نشان طلا شد. اولين وزنه‌بردار 3 مداله تاريخ ورزش ايران در رقابت‌هاي المپيك و اولين وزنه‌بردار تاريخ ايران است كه در چهار دوره متوالي از رقابت‌هاي المپيك شركت كرد. محمد نصيري از رقابت‌هاي جهاني، المپيك، قهرماني آسيا و بازي‌هاي آسيايي در مجموع 12 مدال طلا كسب كرده است. به لحاظ تعداد مدال‌هاي جهاني و المپيك، نصيري با 6 طلا، 2 نقره و 4 برنز در رده يازدهم پرافتخارترين وزنه‌برداران جهان قرار دارد. او با كسب 5 مدال طلا، يك نقره و 3 برنز، در جدول پرافتخارترين وزنه‌برداران تاريخ رقابت‌هاي جهاني نيز چهاردهم است. محمد نصيري در سال ۲۰۰۰ از سوي فدراسيون آمار و ارقام جهاني، به عنوان «ورزشكار قرن» انتخاب شد؛ اما چيزي كه او را منحصر به فرد كرده نه اين مدال‌ها، بلكه رفاقت و ارتباطي است كه با ساير چهره‌هاي شناخته شده در حوزه‌هاي مختلف و قهرمانان داشته و دارد، از جمله ارتباط‌ و رفاقتش با جهان پهلوان غلامرضا تختي. با او خاطره بازي كرديم و از گذشته بخصوص تختي پرسيديم.

 

ناصر ملك‌مطيعي كه از دوستان مشترك شما و غلامرضا تختي بود خاطره جالبي از زمان مرگ جهان پهلوان دارد. او در اين خاطره مي‌گويد «من واقعا آدم شناخته شده‌اي بودم و آدم‌ها در همه جا من را مي‌شناختند؛ اما وقتي تختي مُرد تازه فرق بين مشهوريت و محبوبيت را فهميدم.» مي‌گويد «تختي مرده و خبرش در شهر پيچيده بود كه آقا تختي از دنيا رفته است. من ايستاده بودم گوشه خيابان و مردم دسته دسته مي‌آمدند و مي‌رفتند و ناصر ملك‌مطيعي كه يكي از مشهور‌ترين آدم‌ها آن زمان بود را اصلا نمي‌ديدند. همه به خاطر تختي عزادار بودند و دسته دسته مي‌آمدند و از كنار من عبور مي‌كردند و مي‌رفتند بدون اينكه توجهي به من داشته باشند. اينجا بود كه من فرق بين مشهور بودن و محبوب بودن را متوجه شدم.»

وقتي يك نفر كه در قلب مردم جاي دارد و از دستش مي‌دهند، تمام فكرشان درگير آن فرد مي‌شود. ناصر ملك‌مطيعي با خود مي‌گويد من كه اين اندازه انسان مشهوري هستم، پس چرا مردم به من توجه نمي‌كنند، خب معلوم است چون تمام حواس مردم به مرگ تختي بود كه در قلب‌شان جا داشت. البته همان بهتر كه مردم به او توجه نكردند چون تمام ناراحتي‌اي‌ كه براي از دست دادن تختي داشتند به ملك‌مطيعي منتقل مي‌شد. اين را بايد به ياد داشته باشيم كه همه‌چيز دست خداست و هر چيزي كه او مقدر كند، اتفاق مي‌افتد.

شما چقدر با مرحوم تختي صميمي بوديد. ما مي‌دانيم كه بابك، فرزند جهان پهلوان شما را عمو صدا مي‌كرده است. براي‌مان از آقا تختي بگوييد.

الان از هر كسي بپرسيد «تختي را مي‌شناسيد يا نه؟ مي‌گويد غلامرضا را مي‌گويي؟!» يعني طوري صحبت مي‌كند كه انگار تمام 24 ساعت روز را در كنار تختي گذرانده. البته خدا را شكر مي‌كنم كه همه اين اندازه با تختي رفيق بودند! آقا تختي مسير خودش را طي مي‌كرد، بعضي از مسائل هست كه قابل گفتن نيستند و من هم دوست ندارم بعضي از مسائل بازگو شود، چون برداشت غلطي از آن مي‌شود و بعضي‌ها مي‌گويند دروغ است و بعضي‌ها مي‌گويند راست است. پس بهتر است در مورد آن صحبت نكنيم. ما فقط مي‌گويم تختي بزرگمرد ورزش ما بوده است، انسان بوده. تختي واقعا يك انسان بود. من به عناوين و قهرماني‌هايش كاري ندارم، چرا كه در نهايت هر اتفاقي هم بيفتد تختي، تختي است.

من از شما مي‌خواهم كه يك مقدار در مورد غلامرضا تختي براي‌مان بگوييد. همه در مورد تختي صحبت مي‌كنند؛ اما شما كه با او در ارتباط بوديد اگر در موردش حرف نزنيد يك جور ظلم است.

خب من خاطره تاريخي المپيك 1964 توكيو را براي‌تان تعريف مي‌كنم. ببينيد مثلا الان اگر ما مي‌خواهيم برقصيم همه مي‌گويند مملكت اين شكلي است و نبايد برقصيم. اين را بايد بگويم آن را نبايد آن طوري بگويم. يادم است آن موقع‌ها مسوولان برگزاري بازي‌هاي المپيك برنامه‌اي براي قهرمان‌ها ترتيب داده بودند. سالني بود كه عصرها موزيك پخش مي‌كرد و تمام قهرمان‌ها آنجا جمع مي‌شدند، مي‌رقصيدند؛ دختر و پسر، مخصوصا كشتي‌گيراني كه مي‌خواستند وزن كم كنند و با رقصيدن كه خودش نرمش است وزن كم مي‌كردند. مثلا كشتي‌گير بلغاري كه اسمش در ذهنم نيست و چند وقت پيش فوت كرد، سه ساعت مي‌رقصيد. خيس عرق مي‌شد. با معشوقه‌اش كه او هم ورزشكار بود مي‌رقصيدند؛ اما ما ايراني‌ها زير چشمي نگاه مي‌كرديم و حالا هم نگاه مي‌كنيم و مي‌گوييم ببينيد دارد با آن دختر مي‌رقصد؛ اما نمي‌دانيم كه او از رقصيدن هدف دارد. ورزشكاران كشورهاي مختلف وارد سالن مي‌شدند و رقص مخصوص كشورشان را انجام مي‌دادند.

ما كنار ايستاده بوديم و نگاه مي‌كرديم كه آقاي تختي رو به من كرد و گفت «ممد پاشو يه رقص باباكرم كن!» فكر مي‌كنم آن زمان 19 سال داشتم و بچه بودم. اولين المپيكي بود كه رفته بودم. گفتم «رقص باباكرم؟!» گفت «يه رقص باباكرم كن همه رو بذار سينه ديوار!» گفتم «آقا تختي رقص باباكرم موزيك مي‌خواد، دست زدن مي‌خواد، فلان مي‌خواد و...» ديدم آقا تختي يك سطل را برداشت خالي كرد و شروع كرد به زدن و به بچه‌ها گفت دست بزنيد. من هم كت يكي از قهرمانان كه برخلاف من خيلي درشت هيكل بود را گرفتم و پوشيدم و شروع كردم به رقص باباكرم. همه كنار كشيدن. ديدم خبرنگاران و عكاسان آمدند و دارند پشت سر هم عكس مي‌گيرند. برنامه تمام شد و همه به اتاق خود رفتند. صبح كه با آقا تختي داشتيم براي صبحانه مي‌رفتيم، ديدم آشپزها و كارمندهاي هتل با انگشت ما را به هم نشان مي‌دهند و به زبان ژاپني و با صداي بلند چيزهايي مي‌گويند.

شما را نشان مي‌دادند يا تختي را؟

من را. بعد متوجه شديم عكس من را بزرگ در حالي كه دارم باباكرم مي‌رقصم انداختند روي جلد روزنامه‌هاي ژاپن. آشپزها هم مدام با هم صحبت مي‌كردند و من را به هم نشان مي‌دادند. تختي گفت «ممد ديدي بهت گفتم بلند شو برقص چقدر خوب شد.» يكدفعه ديدم رييس‌مان دارد مي‌آيد.

رييس‌تان چه كسي بود؟

خدا بيامرز مجيد بختياري. كسي كه من را ساخت. كسي كه من را برد المپيك. كسي كه قهرماني را به من ياد داد.

چقدر خوب.

بختياري همين طوري كه مثل هميشه با وقار راه مي‌رفت آمد سمت من و گفت «بيا ببينم». گفتم «بله آقا؟ سلام، صبح بخير». روزنامه را نشانم داد و گفت «اين چيه؟» گفتم «آقا، اين ژاپني‌ها از من تعريف مي‌كنند و مي‌گويند عجب رقص قشنگي كردي.» گفت «خفه شو پدر سوخته. من وقتي برگشتم برم به شاه بگم كه رقاص بردم اونجا؟» گفتم «خب آقا اين رقص ملي ما است ديگر، اين هم جزو افتخارات است.» خلاصه بالاخره آقا تختي به بختياري گفت اين بچه است زياد سر به سرش نگذار، اذيتش نكن، ناراحت مي‌شود و بختياري هم ديگر با من كاري نداشت.

چه جالب.

خب بالاخره رييس بود و من هم جوان بودم و مقام آنچناني هم نداشتم. البته اگر وزنم كم نبود در همان المپيك هم قهرمان مي‌شدم. 310 كيلوگرم را بالاي سر بردم در حالي كه وزنم از رقبايم كمتر بود و در دسته 56 كيلوگرم روي تخته حاضر شدم. اگر در آن مسابقات دسته 52 كيلوگرم بود و من و ديگر وزنه‌برداران زير 56 كيلوگرم مي‌توانستند در آن شركت كنند مي‌توانستم به قهرماني برسم، چنانچه در ادامه اين اتفاق افتاد.

آقا تختي كه سطل را برداشت و شروع كرد به زدن، خوب مي‌زد؟ منظورمان اين است كه بلد بود بزند؟

ديگر يك تالاب تالاب كردن و صدايي از سطل در آوردن را همه بلد هستند.

پس زياد وارد نبودند؟

نه فقط مي‌خواست ايراني‌ها شاد شوند و لحظات خوبي داشته باشند.

نمي‌دانم ديده‌ايد يا نه! عكسي از المپيك توكيو هست كه آقا تختي را نشان مي‌دهد كه كنار دختران ژاپني نشسته است. عكس حس و حال خوبي دارد و جهان پهلوان را شاد و سرحال نشان مي‌دهد.

بله ديده‌ام. از اين عكس‌ها زياد است. من هم هستم در آن عكس‌ها.

اين سوال را پرسيديم تا به موضوع ديگري اشاره كنيم. مي‌گويندتختي زن‌ستيز بوده، زن گريز بوده، يعني با زن‌ها نمي‌جوشيده، حرف نمي‌زده، اصلا از زن‌ها فراري بوده. واقعا تختي اينجور آدمي بوده است؟ اگر اين طور بود، پس چرا كنار زن‌هاي ژاپني نشسته و دارد مي‌گويد و مي‌خندد؟

نمي‌دانم چه بگويم. زن‌ها هم براي خودشان شخصيت دارند و بايد به آنها احترام گذاشت و تختي هم آدم محترمي بود و به همه احترام مي‌گذاشت. اين طور كه شما مي‌گوييد يعني آقاتختي 20 ميليون زن را قبول نداشته است، اينكه نمي‌شود قربانت بروم. فكر نكنم اين طور بوده باشد. همان طور كه خود شما هم مي‌گوييد خارج از كشور هم كه بوديم آقا تختي كنار دختران نشسته بودند، اين يعني اينكه با زن‌ها مشكلي نداشته كه اگر داشت كنارشان نمي‌نشست، همين كافي است تا بگوييم تختي زن‌گريز نبوده است.

اين حرف درستي است، چراكه اگر از زن‌ها فراري بود هرگز با شهلا توكلي ازدواج نمي‌كرد.

شهلا خانم از يك خانواده پولدار بود. يك زن تحصيلكرده. استاديار دانشگاه بود، كم شخصيتي نبود.

البته آن زمان كه با تختي ازدواج كرد تازه داشت درس مي‌خواند و هنوز درسش تمام نشده بود.

شهلا خانم استاديار همين دانشگاه تهران بود. خود من صد بار پيش ايشان رفتم. به هر حال اين دو همديگر را دوست داشتند. اگر دوست نداشتند كه با همديگر ازدواج نمي‌كردند، بالاخره يك چيزي بوده كه ازدواج كردند.

تختي در خاطرات خود مي‌گويد من عاشق شهلا شدم. شهلا هم مي‌گويد من تختي را خيلي دوست داشتم. خانم توكلي به لوريس چكناواريان رهبر اركستر -كه براي ساختن سمفوني تختي رفته بودند پيش شهلا- مي‌گويد اگر يك بار ديگر برگردم به آن دوران باز با تختي ازدواج خواهم كرد. اين نشان مي‌دهد كه اين دو همديگر را دوست داشتند، عاشق همديگر بودند. حسين شاه‌حسيني، عضو شوراي مركزي جبهه ملي ايران كه از نزديك با تختي آشنا بوده به اين موضوع اشاره مي‌كند كه تختي و شهلا اختلاف طبقاتي نداشتند، اختلاف فرهنگي داشتند. خانواده تختي كه از خانواده‌هاي سنتي تهران بودند يك جور فكر مي‌كردند و خانواده شهلا كه از خانواده‌هاي مدرن و تحصيلكرده جور ديگر. در واقع اختلاف فرهنگي داشتند.

يعني اگر خانواده شهلا پولدار بودند، پس آدم‌هاي بدي بودند؟!

نه ما چنين چيزي نمي‌گوييم، چرا بايد بد باشند؟ پولدار بودن كه بد نيست.

خيلي‌ها اين طور فكر مي‌كنند و اين به خاطر فرهنگ اشتباهي است كه داريم. ما خودمان بايد فرهنگ‌مان را بسازيم.

دقيقا.

ما فرهنگ چند هزار ساله داريم، فرهنگ‌مان در دنيا نمونه است. اگر ما خودمان نمي‌توانيم به درستي از اين فرهنگ استفاده كنيم نبايد ديگران را متهم كنيم. مثلا در يك رستوران چهار نفر به يك شكل خيلي خوب غذا مي‌خورند و چهار نفر ديگر به يك شكل زشت و زننده. چطور است كه آن چهار نفر مي‌توانند با فرهنگ و خوب غذا بخورند؛ اما چهار نفر ديگر نه؟! مگر هر دو براي يك سرزمين نيستند؟ منظور اين است كه ما فرهنگ‌اش را داريم و بايد با توجه به آن پيش برويم، حالا يكسري بي‌فرهنگي مي‌كنند نمي‌شود گفت كه فرهنگ نيست يا نداريم. در واقع فرهنگ هست؛ اما آنها آن را ناديده گرفته‌اند.

بابك، فرزند غلامرضا تختي شما را عمو صدا مي‌كرد؟

بله. تا وقتي كه از ايران بروم من را عمو صدا مي‌زد. شهلا خانم در شمال ويلا داشتند. من هر زمان مي‌رفتم شمال و آنجا بودند مي‌رفتم بابك را برمي‌داشتم با خود مي‌بردم بيرون. شهلا خانم مي‌گفت «ممد اين و زود بيار.» مي‌گفتم «چشم، مي‌خواي اصلا نبرمش.» مي‌گفت «نه ببر؛ اما خب بچه اس همه‌اش بهونه مي‌گيره مي‌گه اين رو مي‌خوام اون رو مي‌خوام، اذيتت مي‌كنه. فقط مراقبش باش.» اجازه نمي‌دادند بابك را دست كسي بدهم.

آقاي نصيري! تختي را كشتند يا مرد؟ منظورمان اين است كه خودكشي كرد؟

تختي را نكشتند.

منظورتان از اينكه مي‌گوييد «نكشتند» چيست؟ يعني خودكشي كرد؟ اگر اين طور است پس چرا مرگ تختي را به افراد و گروه‌هاي خاصي نسبت مي‌دهند؟!

اين را نمي‌دانم چه كسي درست كرده است. اينهايي كه مي‌خواهند خودشان را لوس كنند، اينهايي كه مي‌خواهند خودشان را بزرگ كنند، الكي. سر مردم را كلاه بگذارند. سر دولت خودمان را و ديگران را كلاه بگذارند. دولت فعلي‌مان را مي‌گويم. آخر براي چه؟ همه مي‌دانند آقا تختي را نكشتند. روزي كه ما در اردوي هتل امريكا بوديم، هتل امريكا درست روبه‌روي سفارت امريكا بود، آقا تختي آمد با ما ناهار خورد.

آن زمان در ورزشگاه امجديه، شيرودي فعلي تمرين مي‌كرديد ديگر؟

بله، در امجديه تمرين مي‌كرديم. همين سالن كشتي، سالن جهانبخت توفيق. سالن توفيق يك زماني براي وزنه‌برداري بود. آقا تختي آمد پيش ما. من دوست آقاتختي بودم و با هم اين ور و آن ور مي‌رفتيم. بيشترم فرودگاه را دوست داشت و مي‌رفتيم فرودگاه.

فرودگاه را؟!

بله.

منظورتان چيست كه فرودگاه را دوست داشت؟

رستوران فرودگاه را مي‌گويم.

رستوران فرودگاه كجا بود؟

همين مهرآباد.

متوجه شدم. مي‌رفتيد رستوران فرودگاه مهرآباد؟

بله مهرآباد. مي‌رفتيم رستوران آنجا.

چرا آنجا را دوست داشت؟ به خاطر اينكه آدم‌هاي مختلف در حال مسافرت بودند و مي‌آمدند و مي‌رفتند؟

نمي‌دانم چرا دوست داشت، هيچ‌وقت هم نپرسيدم كه آقاتختي چرا اينجا را دوست داريد. حتما به خاطر اينكه تميز و شيك بود دوست داشت، خب مردم براي رفتن به خارج مي‌آمدند فرودگاه.

شايد از رفت و آمد مردم لذت مي‌بردند؟

امكان داشت اما من هيچ‌وقت نپرسيدم دليلش را. هرچي مي‌گفت روي حرفش حرف نمي‌زدم، چون دوست داشت ديگر. مثلا من مي‌گفتم بيا برويم لاله‌زار، نمي‌آمد.

آخرين بار چه زماني تختي را ديديد؟

ظهر بود، آمد محل تمرين ما. گفت «آقا برومند من ممد رو با خودم ببرم تا عصري مي‌يارم.» آقاي برومند گفت «اين داره تمرين مي‌كنه، مي‌دوني كه ببريش تا صبح ديگه نمياد.» راست مي‌گفت من را از اردو مي‌بردند بيرون، صبح فردا هم برنمي‌گشتم. آقاتختي گفت باشه و رفت. فرداش خبر دادند كه آقا تختي مرده. ظهر روز قبل در اردو با من بود حالا مرگش را بگذاريم به حساب چه كسي؟ اگر من با او مي‌رفتم ممكن بود اين كار را نكند. ممكن بود تاريخ عوض شود يا زمان اين كار عقب بيفتد.

بگذاريد به نقل از دوستان چيزي به شما بگويم. دوستان مي‌گفتند زودتر از اين برنامه، دو سال قبل‌تر از مرگ آقا تختي. در منطقه زردبند. اگر اشتباه نكنم آقاي حسين زردبندي خدا بيامرز مي‌گفتند، تو باغ ايشان در منطقه زردبند لواسان آقا تختي مي‌خواست با هفت‌تير خودكشي كند كه به يكباره صدايش مي‌زنند و او منصرف مي‌شود و زمان اين كار تا دو سال به عقب مي‌افتد و اين‌بار با سيانور خودكشي مي‌كند. خود تختي در دست نوشته‌اش اشاره كرده كه هيچ كس مقصر نيست. به هر حال خدا رحمتش كند. تصميم به خودكشي يك لحظه ا‌ست. اگر من آن روز با او رفته بودم شايد اصلا آن شب به هتل نمي‌رفت و آن اتفاق نمي‌افتاد. خبر مرگ تختي كه آمد آنقدر شلوغ شده بود كه نگو و نپرس. تا حالا يك همچين چيزي در دنيا نديده‌ام.

شما اشاره كرديد كه تختي گفته است هيچ كس مقصر مرگش نيست، پس دليل خودكشي چه بوده است؟ چيزي ذهن شما را مشغول نكرده در اين حدود 50 سال كه مثلا دليل خودكشي تختي باشد؟

ديگر وقتي يك نفر رفت از كجا بايد بفهميم چرا رفت. يعني كسي فكر مي‌كرد آقاتختي دست به اين كار بزند؟ نه.

جلال آل‌احمد جمله‌اي دارد كه در آن به چنين چيزي اشاره مي‌كند كه «مگر مي‌شود قهرمان باشي و مردم نداشته‌هاي خود را در داشته‌هاي تو جست‌وجو كنند و خودكشي كني؟»

نه نمي‌شود.

اما گويا تختي اين كار را كرده است.

من يك چيزي را به شما مي‌گويم. آدم‌هاي مهم دست به خودكشي مي‌زنند. من تا حالا زياد ديده‌ام و اينكه مثلا وقتي آقا تختي فوت كرد يك بوكسوري بود به نام پرويز مافي كه با خوردن داروي نظافت حمام خودش را كشت. پرويز واقعا آدم گردن‌كلفتي بود. ببينيد حالا تختي چه كسي بود كه اين آدم خودش را به خاطر او مي‌كشد.

درست است، آن زمان خيلي‌ها خودشان را به خاطر تختي كشتند. حرف و حديث‌هايي هم هست و مي‌گويند سيستم، حكومت شاه تختي را اذيت مي‌كرد، تختي به خاطر همين خودكشي كرد. اين چقدر مي‌تواند درست باشد؟

اصلا درست نيست.

چرا؟

خب براي چه يك آدم بايد بابت اين موضوع خودش را بكشد؟

ما آن زمان نبوديم، نمي‌دانيم.

خب اينها كه مي‌گويند آدم بايد از آنها بپرسد كه براي چه اين حرف‌ها را مي‌زنند؟

البته اين وسط ماجراي شاهپور غلامرضا هم هست؟

ببين عزيزم! غلامرضا رييس كميته المپيك بود و البته برادر شاه و وقتي آمد به سالن مردم بلند شدند و دست زدند و بعد نشستند و تمام، مثل هميشه. بعد تختي آمد، خب تختي يك چهره مردمي بود و با آمدنش سالن به هم خورد، آنها هم شايد ناراحت شدند كه چرا تختي اين مقدار مورد تاييد است و البته اين طبيعي است، درست مثل آن خواننده جواني كه مرد و مردم به خاطرش به خيابان آمدند. چي بود اسم اين خواننده كه فوت كرد؟ يادم آمد مرتضي پاشايي كه مردم رفتند سر قبرش؛ اما خب كسي از مسوولان ناراحت نشد كه اين همه آدم رفتند سر قبر اين خواننده، چون مردم دوست داشتند و اين فرق مي‌كند. ديديد كه چه جمعيتي بود؟

بله مردم دوست دارند و نمي‌شود هم جلوي دوست داشتن‌شان را گرفت.

بله و اين ارتباطي هم به سياست ندارد. مردم دوست دارند و قصدي هم از اين كارشان ندارند. اين به خاطر علاقه‌شان نسبت به آن آدم است. آخر مي‌دانيد هنرمندان و ورزشكاران در دل مردم جا دارند. آقا تختي هم دردل مردم جا داشت. مردم قهرمانان خود را دوست دارند، ما قهرمانان هم يك كاري مي‌كنيم كه دوست‌مان داشته باشند. پس براي چه قهرمان مي‌شويم، براي چه بايد هنرمند داشته باشيم؟ اگر كسي ما را دوست نداشته باشد ما هم نمي‌توانيم زندگي كنيم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون