• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3188 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۴ اسفند

«ايران‌برگر» اثر ماندگار ديگري از چهره ماندگار سينما

هزل تعليم است، آن را جد شنو

آرش نصيري

 

پس از مدت‌ها بالاخره فيلمي ديدم كه عشق به سينما را دوباره در من زنده كرد و باعث شده دوباره به فكر فرو روم. تمام هجويات سينمايي و ادبي به ياد‌ماندني عمرم دوباره جلوي چشمانم ظاهر شدند و مستم كردند. از «دكتر استرنجلاو، يا چگونه ياد گرفتم از نگراني دست بردارم و بمب را دوست داشته باشم» اثر جاودانه استنلي كوبريك تا «روس‌ها دارن مي‌آن! روس‌ها دارن مي‌آن!» نورمن جويسن و از دفتر پنجم مثنوي معنوي تا هجويات عبيد زاكاني به نوعي در يك مونتاژ موازي در سرم مي‌چرخيدند و هنوز هم اين نشئه ادامه دارد.
 چه ساز بود كه در پرده مي‌زد آن مطرب    
كه رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
وقتي دوباره كمي به خود آمدم، متوجه شدم كه همه عناصر موجود در اين فيلم زيبا را قبلا در آثار مختلف خود مسعود جعفري جوزاني ديده بودم: از شيرهاي سنگي روي قبرها تا تك‌تك شخصيت‌هاي «ايران‌برگر». اما روز بعد كه شير سنگي را در شبكه آي‌فيلم ديدم، متوجه شدم كه «ايران‌برگر» بيش از ساير آثار استاد به شير سنگي شبيه است. تنها زمان و مكان اين المان‌ها و شخصيت‌ها تغيير كرده بود. مثلا شخصيت فتح‌الله‌خان مثل نامدارخان فيلم «شير سنگي»، بي‌آنكه درك درستي از تجدد و تكنولوژي داشته باشد طرفدار آن شده و امرالله‌خان پايبند سنت‌ها باقي مانده. در «شير سنگي» نامدارخان با غرور از اينكه «يك كليد را مي‌زنند، شب را مي‌كنند مثل روز» و «با يك تكه‌آهن طياره ساخته‌اند كه عقاب هم به گردش نمي‌رسد» سخن مي‌گويد و اينجا فتح‌الله خان سخنراني مملو از غلط‌هاي فاحش املايي خود را از روي صفحه لپ تاپ مي‌خواند. آنجا نامدارخان از قانوني جانبداري مي‌كند كه نمي‌داند چيست و آن را كه نوشته و اينجا فتح‌الله‌خان از جامعه باز،
«جامه‌باز» را درك مي‌كند و دموكراسي را در خريد آراي مردم مي‌داند. آنجا آقا عليار به اعتقاداتش پايبند بود و در اين راه جانش را هم داد، اما اينجا امرالله‌خان – كه اوضاع اجتماعي و اقتصادي‌اش تغيير كرده – كارخانه خشكبار دارد، از اعتقاداتش دست كشيده و سياست رياكاري و با پنبه سر بريدن در پيش گرفته. چه انتخاب بجا و هوشمندانه‌اي كه نقش عليار «شير سنگي» و امرالله‌خان «ايران‌برگر» هر دو توسط استاد علي نصيريان ايفا شده.‌اي كاش فتح‌الله‌خان را هم استاد انتظامي ايفا كرده بود.
دو كاراكتر اصلي هر دو فيلم در عين حال كه با يكديگر نسبت فاميلي دارند، در حال ستيزند، اما در شير سنگي اين ستيز با برنو انجام مي‌شود و به مرگ يكي از آنها منتهي مي‌شود و در ايران‌برگر آراي انتخاباتي جايگزين آن شده است.
در هردو فيلم ورود عناصر بيگانه است كه اختلاف موجود را تشديد و «جنگ» درست مي‌كند: در شير سنگي ورود شخصيت «عامري» و در «ايران‌برگر» ورود دو مشاور انتخاباتي. اما اين بار بيگانه‌هاي ديگري هم وارد ماجرا مي‌شوند. قبلا در فيلم «يك مرد، يك خرس» با بازي زيباي حميد جبلي او را ديده ايم. تفاوتي كه ايجاد شده اين است كه شخصيت «لم لعلي» به يك گروه فيلمساز تبديل شده، ديگر الكن نيست و مي‌تواند حرف بزند، اما هر دو جناح دعوا، آنها را در طويله حبس مي‌كنند و آزارشان مي‌دهند. تنها وقتي گروه فيلمساز اجازه دارند بيرون بيايند كه رقبا نياز به ساختن فيلم تبليغاتي براي انتخابات دارند.
دو رقيب، ارزشي براي اين گروه – هنرمندان – قايل نيستند و وقتي به امرالله خان خبر مي‌دهند كه فيلمبردارها را برده‌اند، او مي‌پرسد «گاو و گوساله‌ها را كه نبرده‌اند». جناب دكتر هادي كريمي كه در نوشتن فيلمنامه با جوزاني همكاري كرده، در نشست نقد و بررسي فيلم در برج ميلاد گفته بودند كه تراژدي وقتي از حد مي‌گذرد، كميك مي‌شود و به خنده مي‌انجامد، خنده‌اي عصبي. آري، ايران‌برگر «قصه درددل و غصه شب‌هاي دراز» است كه به هجو كشيده شده.
شخصيت‌هاي ماه گل (دختر امرالله) و سهراب (پسر فتح‌الله) را هم در شير سنگي با نام‌هاي «ماه تي‌تي» و «اسفنديار» ديده بوديم. آن روزها ساده‌تر بودند و دختر به جاي رومئو و ژوليت تماشا كردن، براي خواهر كوچك‌تر قصه مي‌گفت و به جاي قرار گذاشتن در قبرستان، از پشت پرده به دلدار چشم مي‌دوخت.
آقا مدير، در فيلم «جاده‌هاي سرد» هم مثل اينجا اهل شعر و موسيقي بود و پايش مي‌لنگيد و دلش براي مردم مي‌تپيد. مدير در فيلم «در مسير تندباد»، دكتر راستان و در فيلم «بلوغ»، دكتر خاوري است كه با همه علمي كه دارد در نبردي دن كيشوت وار با جنگ، فقر و گرسنگي دست و پنجه نرم مي‌كند. او در آن فيلم‌ها هم شعار مي‌داد و خيرخواه مردم بود. اما اينجا در حضور دو خان بزرگ، اجازه حرف زدن به او داده نمي‌شود. وقتي هم فرصت سخنراني دست مي‌دهد، كسي به نطق انتخاباتي او گوش نمي‌دهد. «عمو صمد» هم كه هنوز ايستاده، نصيحتش مي‌كند كه دست از اين كارها بردارد. چرا كه در اين زمانه ارزش و اعتبار آدم‌ها به ثروت‌شان بستگي دارد و «كسي كه پول ندارد» فاقد هرگونه اعتباري است. راي آوردن و انتخاب شدن آقا مدير در پايان «ايران‌برگر» هم بيشتر به آرزويي دست‌نيافتني مي‌ماند و ظاهرا بخشي از هجويه استاد است.
 آنچه تغيير چنداني نكرده و وجه اشتراك همه فيلم‌هاي استاد جوزاني است، فقر و درد و گرسنگي است. در «جاده‌هاي سرد» اسماعيل و رحمان گرسنه‌اند و در «شير سنگي» و «در مسير تند باد»، مردم در ايل و شهر از گرسنگي مي‌ميرند. در «بلوغ» بيكاري و فقر پدر خانواده را به اعتياد كشانده و حتي مي‌خواهد دخترش را به مرد ميانسالي واگذار كند. در ايران‌برگر هم «عمو صمد» با وجود كار مداوم و كشيدن بار سنگ‌هاي بزرگ – با نام بامسماي «صمد» كه به معني بي‌نياز است -- حتي لقمه ناني براي شكم گرسنه خانواده پرجمعيت خود ندارد.
 تفاوت اينجاست كه آقاي كارگردان مولف اين غم جانفرسا را هم هجو كرده و در نگاه اول بيننده را مي‌خنداند. اما بيشتر كه به اوضاع فكر مي‌كني مي‌بيني خنده‌اي بر دردي به ظاهر بي درمان است. بيخود نبود كه ايشان در نشست نقد و بررسي گفته بودند اين فيلم را بايد دو بار ديد. يك بار براي خنديدن و بار دوم براي فكر كردن.
دكتر كريمي در نشست نقد و بررسي فيلم گفته بود كه «ايران‌برگر» نيمه هجو «در چشم باد» است. اما نسلي كه بدون شناخت تاريخ خود و بدون حافظه تاريخي به اين فيلم نگاه مي‌كند حداكثر تحليلي كه مي‌تواند ارايه دهد مقايسه اشارات فيلم با يك دهه گذشته است، غافل از اينكه حدود 100 سال از انقلاب مشروطه مي‌گذرد و نسل‌ها يكي پس از ديگري با اين كج فهمي از حق انتخاب شدن و انتخاب كردن، ترجمه‌هاي ناقص و نيم‌بند ايدئولوژي‌ها و عقايد فرنگي، دست به گريبان بوده و هستند. آري «ايران‌برگر» حكايت يك قرن گذشته ما است، نه يك دهه.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون