خاطرات عجيب و جالب ايمون زايد از دوران پس از قذافي
با اسلحه به تمرين آمدند
ايمون زايد كه متولد دوبلين است، در گفتوگو با سايت «بوز» ايرلند در يادآوري حضورش در تيم ملي فوتبال ايرلند گفت: از زماني كه در اواخر سال 2010 به تيم ملي ليبي ملحق شدم و حتي زماني كه در تاريخ 17 فوريه 2012 كه انقلاب ليبي آغاز شد، ما بازيهاي خانگيمان را در طرابلس انجام ميداديم. خيلي هم از كشته شدن قذافي نميگذشت اما تمامي بازيهاي خود را در طرابلس انجام ميداديم. رفتهرفته اوضاع خطرناك شد. تابستان 2012 يا 2013 بود كه براي انجام بازي دوستانهاي مقابل كنگو به ليبي رفتم. ماه آگوست بود. ما در ورزشگاه ملي تمرين كرديم. پيش از اينكه انقلاب ليبي عليه قذافي بهراه بيفتد، قذافي از برخي بازيكنان تيم ملي ليبي خواسته بود تا در تلويزيون ملي حمايت خود را از او اعلام كنند. او ادامه داد: بازيكنان فوتبال در ليبي بسيار مشهور و بانفوذ هستند. قذافي تعدادي از آنها را به تلويزيون ملي برد تا بگويند كه از او حمايت ميكنند. زماني كه سرانجام مردم ليبي از شر قذافي خلاص شدند و او كشته شد، مردم گفتند كه نميخواهند آن بازيكناني كه در تلويزيون ملي از قذافي حمايت كرده بودند، در تيم ملي اين كشور بازي كنند. چند تن از آنها جزو بهترين بازيكنان تيم ليبي بودند، اين كاري ناخوشايند بود. به 7 نفر از 10 فوتباليست موردنظر گفته شد كه ديگر نميتوانند براي تيم ليبي بازي كنند. مهاجم پيشين تيم زير 21سال ايرلند تاكيد كرد: يادم ميآيد يك روز در ورزشگاه ملي بوديم و يكي، دو بازيكن از آن بازيكناني كه در گذشته از قذافي در تلويزيون ملي حمايت كرده بودند، با ما در حال تمرين بودند. يك گروه از جوانان، تقريبا 20ساله اسلحهبه دست وارد محل تمرين شدند. همه ما مات و مبهوت مانده بوديم. آنها سمت يكي از بازيكناني كه قبلا براي حمايت از قذافي به تلويزيون رفته بود، رفتند و نوك اسلحه را روي دهان او گذاشتند و به او گفتند كه از آنجا برود. سپس شروع به شوت زدن توپها به اين سمت و آن سمت كردند. ما هم فورا وسايلمان را برداشتيم و آنجا را ترك كرديم. من ترسيده بودم. پس از آن اتفاق واقعا نميخواستم ديگر به ليبي برگردم و براي اين تيم بازي كنم. ايمون زايد همچنين در يادآوري هتتريك بهيادماندنياش مقابل استقلال در سال 2012 در دربي تهران مقابل 90 هزار تماشاگر كه به پيروزي 3 بر 2 پرسپوليس در يك بازي دراماتيك انجاميد، گفت: بعد از آن بازي مدير برنامههايم نزد من آمد و در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «تو نميداني كه چه كردي.» ما در لابي هتل نشسته بوديم و مراسم عروسي در همان هتل در حال برگزاري بود. يكي از ميهمانان آن مراسم پيش من آمد و گفت كه «شما ايمون زايد هستيد؟» او سپس بهسمت مراسم در حال برگزاري دويد و با چندصد نفر بازگشت. مراسم عروسي متوقف شد و همه دور من جمع شده بودند. آنها در حالي مرا ميبوسيدند كه من اصلا نميدانستم چهخبر است! او عنوان كرد: دو ماه پس از آن هم در برنامه ويژه سال نو در تلويزيون ملي حضور پيدا كردم و سال جديد را به 70، 75 ميليون مردم ايران تبريك گفتم.