افتخار ميكنم چنين دوستي دارم
كامران عدل
جنگ تحميلي، همانطوركه اسمش را گذاشتند، باعث شد عكاساني از نسل نو پا بهعرصه عكاسي جنگ بگذارند.
در ميان اين عكاسان، افرادي بودند كه كم و بيش از ديگران بهتر بودند اما سعيد صادقي، از همهشان برجستهتر بود.
در آن دوران، من بهخاطر گذشتهام، نميتوانستم بهجبههها بروم و عكاسي كنم اما زياد هم از آن دور نبودم و گاهي جنگ بهسراغم ميآمد. روزي در محلي كه داشتم عكاسي ميكردم، با حمله هواپيماهاي عراقي مواجه شدم. بالاي برجي بودم كه 80 متر ارتفاع داشت. صداي موشكهاي جنگندهها و صداي موتورهاي جت هواپيماها و صداي تيراندازيهاي توپهاي ضد هوايي، آنچنان وحشتانگيز بود كه من از ترس، كنترل تمام عضلههايم را از دست داده بودم. من، آدم نترسي هستم چون ترسوها نميتوانند عكاس شوند ليكن در ميان آن دو آتش، حكايت ديگري بود. وقتي حمله تمام شد، من بهياد تمام اين جوانهايي افتادم كه بايد از پشت خاكريزها بلند شده با اسلحههايشان به دشمن حمله كنند. آنها هم آدم هستند و مثل من ميترسيدند. چه شهامتي! چه قدرتي!
خوب اين بچهها، هر كدامشان چقدر ميشد شانس زنده ماندن آن هم بهسلامت برايشان قايل شد؟ وقتي ميديدي كه اتوبوسهاي تبديل شده به آمبولانس وارد مثلا اهواز ميشدند؛ ميفهميدي كه حمله يا براي فردا صبح است يا براي پس فردا. تمام شهر از ديدن اين آمبولانسها حالت عزا بهخودش ميگرفت. جو شهر سنگين ميشد. كسي حال حرف زدن نداشت. جنگ، خيلي وحشتناكتر از آن بود كه بشود تعريفش كرد.
سعيد صادقي، عكاسي است كه بيشتر از ساير عكاسان بهاين درد و وحشت پرداخته است. در تمام عكسهاي او، شما با رنج ودرد مواجه هستيد. با كشتهها و زخميها. خوابيدن بين جثه تانكات و خاكريز. آن هم بهمدت بسيار طولاني. در عكسهاي خرمشهر او، تصويري هست كه صدها و صدها كلاهخود روي زمين خيابان ريخته استكه صاحبان آنها، جان خودشان را براي ايران دادهاند. سعيد صادقي، در اين عكس، بيشتر بهكلاهها اهميت داده است تا درگيريكه در وسط آن خيابان ادامه داشت. او، با اين عكس، شهيدان را بهشما نشان ميدهد كه بينهايت هستند. عكسهايي ميبينيد از سربازاني كه بهخط اول ميروند در حالي كه از كنار جسد دوستانشان عبور ميكنند و زيرچشمي بهجسد آنها نگاه ميكنند. چهقدر جگر ميخواهد؟ براي آن جوان بيست، بيست و دو ساله؟ كه بتواند بهراه رفتن ادامه بدهد؟ سعيد صادقي، عكاس زندگي در جبهه است اما شما، فقط عكس ميبينيد و نه صداي جبهه را. صداي توپها. خمپارهها را. صداي بمبها را. شما، در آن عكسها بوي باروت انفجارها و بوي جسدهاي در حال پوسيدن را حس نميكنيد. چه ميگذرد توي مغز اين بچهها؟ ضربان قلبشان در چه حالي است؟ وقتي در اول مقاله از ترس خودم گفتم، براي اين است كه وقتي عكسهاي سعيد صادقي را ميبينم، ميفهمم كه آنها در چه موقعيتي زندگي ميكردند. خيلي بايد گردن كلفت باشي. خيلي بايد جگر داشته باشيكه در آن محيط بجنگي و هر لحظه، هيبت مرگ را بالاي سرت ببيني و خيلي بايد گردن كلفت باشي. خيلي بايد جگر داشته باشي كه بهمدت هشت سال، در خط مقدم شاهد اين نوع زندگي باشي و از آن عكس بگيري.
وقتي با سعيد صادقي صحبت ميكني، صدايش آرامشبخش است. بلند حرف نميزند. قهقهه نميزند. حداكثر لبخند برلبانش هويدا ميشود. دوست خوبي است و من به وجودش افتخار ميكنم. افتخار ميكنم كه چنين دوستي دارم.