ذهن شهودي و ذهن استدلالي
سعيده ايجادي
استيو جابز ميگفت: «با نيمكره راست مغزم ميانديشم و با نيمكره چپ مغزم عمل ميكنم». نيمكره راست مغز او فعال بود؛ فعاليتي كه با نيمكره چپ بيان ميشد. استيو جابز با بيان اين عبارت طلايي، درواقع از «تفكر مرتبط» سخن ميگويد. ميخواهم بگويم كه نظام آموزشي نيز بايد «تفكر مرتبط» را كه تفكري استراتژيك در همه رشتههاست به نوجوان بياموزد كه چطور و چه وقت بايد از دو نيمكره مغزش استفاده كند. تفكر مرتبط همهچيز را به هم پيوند ميدهد. مغز دو نيمكره و بنابراين دو ذهن دارد؛ نيمكره راست يا ذهن شهودي و اشراقي و نيمكره چپ يا ذهن منطقي و استدلالي.
نيمكره راست، نيمكره عشق است، نه منطق. نيمكره راست نيمكره اغتشاش است نه نظم. نيمكره شعر است، نه نثر. نيمكره راست داراي بصيرتي بسيار نسبت به خلاقيت و نوآوري است اما دورانديش و كارآمد نيست. آفرينشگر نميتواند محاسبهگر و دورانديش باشد، چون مدام بايد به آزمايش دست بزند. در هنگام تولد نيمكره راست فعال است، اما نيمكره چپ فعال نيست. سپس كه مساله آموزش و اكتساب مطرح ميشود، مقدار زيادي از انرژي توسط آموزشهاي مرسوم از نيمكره راست به نيمكره چپ جابهجا ميشود. به زبان واضحتر نظام آموزشي نيمكره راست را از حركت مياندازد و با تكيه بر نيمكره چپ در سنين بين 7 تا 14 سالگي، موفق ميشود به هدف بزند. آن موقع ديگر روح كودك نابودشده است و به يك شهروند فاقد تخيل و شور تبديلشده و سپس شيوههاي انضباطي و تمرينات يكنواخت را ميآموزد و به يك آدم خودخواه تبديل ميشود كه نه براي شور دانستن و كشف حقيقت؛ بلكه براي كسب مدرك و جايگاه مالي و مديريتي كوشش ميكند. او به پول و قدرت علاقهمند ميشود و هرگز قادر نخواهد بود درك كند كه دانستن از ديالكتيك كوشش و جوشش حاصل ميشود. چراكه در او فقط نيمكره چپ تربيتيافته است، نيمكرهاي كه محل ذهن غيرخلاق ما است، هرچند ازنظر فني بسيار تواناست، اما در حيطه خلاقيت بهكل ناتوان است. يعني فقط ميتواند كاري را انجام دهد كه قبلا آن را آموخته باشد. بايد به خاطر داشت كه نيمكره چپ «هدف» است و نيمكره راست وسيله». نيمكره چپ بايد در خدمت نيمكره راست باشد.