ساختن سخت است و...
سيدعلي ميرفتاح|كرگــدننامه| هـرجا، هركس فهميده كارم نوشتن است، سريع كنارم كشيده و صاف توي چشمم نگاه كرده و گفته «بيا قصه مرا بنويس.» ميوهفروش، چلوكبابي، راننده تاكسي، معلم و هر صنف و قماشي كه فكر كنيد به اقتضاي زحمتي كه كشيدهاند و به تناسب چيزي كه ساختهاند خود را مستحق آن ميدانند كه داستانشان جاودانه شود و حكايتشان سرزبانها بيفتد. يك بار يكي از قوم و خويشهايم، دستم را گرفت و اتاقهاي خانهاش را نشانم داد و گفت «اينجا را خودم ساختهام. اين دور و بر همه بيابان بود و من دست تنها آجر روي آجر گذاشتم و اين خانه را بالا بردم. اهل محل همه وقتي ديدند چراغ اينجا روشن شد يكي يكي پيداشان شد و آمدند و خانه ساختند.» هويت اكثر آدمها به چيزي و جايي است كه ساختهاند و پديد آوردهاند. در روزنامهنگاري هم آنها كه ساختهاند نامدار شدهاند. سالها پيش شمسالواعظين و دوستانش جامعه را منتشر كردند. اين روزنامه متفاوت از عادتهاي مرسوم ژورناليستي بود و باعث شد مردم به آن روي خوش نشان دهند و تيراژ روزنامه بالا برود. البته بنا به دلايلي جامعه و نشاط و طوس ديري نپاييدند و متاسفانه به محاق توقيف رفتند اما نه تنها بر مطبوعات پس از خود تاثير گذاشتند بلكه در خاطرات روزنامهنگاران و روزنامهخوانها ماندند و اسمشان ماندگار شد. 20 سال بعد براي آن روزنامهها فيلم مستند ساختند و تصوير گلبهار را به مثابه نمادي از روزنامهنگاري آن ايام به نام خود سند زدند. آنها چيزي ساخته بودند كه از پس سالها به آن افتخار ميكردند و با سربلندي و با آب و تاب قصهاش را تعريف ميكردند. من هم مجله مهر را ساخته بودم. از هيچ، آجر روي آجر گذاشته بودم و هفتهنامهاي را به نسبت آن ايام خوشآب و رنگ بالا برده بودم. هم تيراژش خوب بود و هم در مطبوعات صدا كرده بود. هرجا ميروم و هرجا صحبت پيش ميآيد بيشتر مرا به مهر ميشناسند تا به چيز ديگر. كرگدن هم از همين جنس است. مهر نماند، خدا كند كرگدن بماند... عرضم اين است كه هويت ما به چيزها و جاهايي است كه ساختهايم، گاهي هم به چيزها و جاهايي كه خراب كردهايم. خراب كردن را دست كم نگيريد. بعضي چيزها را به راحتي نميشود خراب كرد. خيليها خواستند تختجمشيد را خراب كنند. آتش زدند، با كلنگ به جانش افتادند اما كاري از پيش نبردند. بعد از دو هزار و پانصد سال همچنان در وسط بيابان ستونهاي سنگي باشكوه و باعظمت پابرجايند. خلفاي عباسي چندين گروه گسيل كردند كه ايوان مدائن را از بيخ و بن بكنند و با خاك يكسان كنند. نشد. نتوانستند. مثل بيستون كه هنوز هست. مثل مجسمههاي عظيمالجثه بودا كه طالبان هرچه زور زدند از پسشان برنيامدند. زخمشان زدند، با ديناميت به جانشان افتادند، آسيب جدي زدند اما بوداي باميان همچنان بوداي باميان در دل كوه نشسته است. ميخواهم بگويم خراب كردن هم همچه آسان نيست. بعضي چيزها و جاها آنقدر مقاومند كه نه زمان، نه كلنگ و نه باروت هيچكدام از پسشان برنميآيند. اين حرف را اولينبار از مريم فيروز شنيدم كه خراب كردن و ساختن به همين آساني نيست. بعد از آنكه سختي كشيده بود و از زندان آمده بود، در جواب مصاحبهگر كه از انقلاب و امامخميني پرسيده بود گفت فكر كردي مضمحل كردن دوهزار و پانصد سال سلطنت به همين آساني است؟ او تودهاي بود. بعد از انقلاب هم با شوهرش به زندان افتاد و تحقير شد. دختر فرمانفرما، زن نورالدين كيانوري به زندان افتاد و تحقير شد. در زندان كه حلوا خير نميكنند. حتما به او بد گذشته و زجر ديده. معذلك به كسي كه با او گفتوگو ميكرد گفت خراب كردن دوهزار و پانصد سال سلطنت مگر به همين آساني است؟ ما به امام خميني ميگوييم بنيانگذار جمهوري اسلامي. براي او دو عنوان به كار ميبريم؛ يكي رهبر، يكي هم بنيانگذار. اين هردو در زمره كارهاي سخت و نشدنياند و كسي كه موفق به آنها بشود شايسته تكريم و تعظيم است. به اول مطلب نگاهي دوباره بيندازيد. ما يك خانه ساده دواشكوبه ميسازيم و عمري با آن پز ميدهيم و سازهها را به هويتمان گره ميزنيم. بنايي را ميكوبيم و جايش بناي ديگر ميسازيم، تا زندهايم به خودمان حبذا و آفرين ميگوييم. اصلا كار ندارم كه انقلابي هستيد يا ضد انقلاب. كار ندارم اينطرفي هستيد يا آنطرفي. عرضم اين است كه اگر بخواهيم از سر انصاف نگاه كنيم بايد در برابر پيرمرد عارفپيشه تبعيد شده به نجف، تمامقد بايستيم و كلاه از سربرداريم و انصاف بدهيم كه او كاري عظيم كرده است. نه تنها بناي دوهزار و پانصد ساله را ويران كرد بلكه نظامي از نو پايهگذاشت... اگر ميخواهيد بفهميد اين كار چقدر سخت بوده تاريخ اين 40 سال را مرور كنيد.
جنگ شد، تروريستها تا توانستند كشتند و منفجر كردند و آتش بپا كردند، بين مسوولان رده بالا نزاع و درگيري شد، خيلي از عادات زمان شاه زور زدند تا دوباره برگردند، دشمن خارجي هم كم زور نزد تا اين بناي تازه بالا آمده را با خاك يكسانش كند... عمارت آلنده در شيلي را مگر فرو نريختند؟ عمارت مصدق را مگر يكشبه صاف نكردند؟ عمارت ناصر را مگر به دست سادات ندادند؟ الجزاير مگر به مدار سابقش برنگشت؟ اما پيرمرد بنيادي برافكند كه لااقل تا اينجاي كار كسي زورش به آن نرسيده، از من بپرسيد ميگويم بعدا هم كسي زورش نخواهد رسيد؛ البته به شرطها و شروطها...