سلام ماهرخ جان
خيلي ممنونم بابت تلفني كه زدي. الان حالم بهتره كه برات مينويسم. راستش وقتي كه حالم روبراهه تلفن كردن و حرف زدن برام سخته چه برسه به الان كه چپهام. امسال هم با اومدن پاييز باز همونطوري شدم كه تو ايران ميشدم. هميشه از مدرسه ميترسيدم. حالا هم نميدونم كه پاييز منو ياد مدرسه ميندازه يا اينكه درس ومدرسه پاييزو برام ترسناك كرده! بالاخره بعد از مدتها راضي شدم يه گربه نگه دارم. الان 13 روزه كه همخونه شديم. خيلي تپلي و قشنگه. اسمشو گذاشتم خانوم ناز. از انجمن حمايت از حيوانات اينجا گرفتم. اولين روز كه آوردمش خونه ياد مامان ملوك افتادم؛ واي اگه ميديد ما حيوون نگه ميداريم... پوستمونو كنده بود. يادته كه خونه سانازاينا نميرفت، چون سگ داشتن خونشون. ميگفت خونه سرهنگ كلا نجسه. اوضاع و احوالم كه روبراهتر بشه حتما تلفن ميكنم. مرسي كه به ياد من هستي. به مهندس و بچهها سلام برسون.
تا بعد- قربانت سعيد
سلام سعيد جان
از ديدن نامهت خيلي خوشحال شديم. وقتي پشت تلفن صداتو اونطوري شنيدم خيلي نگرانت شدم. اگه امكانش بود بچههارو ميسپردمشون به فريدون و يه چند روزي مياومدم آلمان پيشت. از پشت خط تلفن كه نميشه فهميد چته ! اونم كسي مثل تو كه هيچوقت درد و داغتو به ما نميگفتي. حتما حالت خيلي بده كه من از اين همه فاصله ميفهمم روبراه نيستي. تقصيرو گردن پاييز و زمستون ننداز داداشي جونم ! اين حال به حال شدنت از مرگ آقا جون شروع شد. منو مينو و مامان ملوكم خيلي ناراحت شديم ولي تو از اون موقع يه آدم ديگهاي شدي. تازه داشتيم به رفتن آقا جون عادت ميكرديم كه مامان ملوك تنهامون گذاشت. خدا لعنت كنه صدامو كه با موشكهاش مامانو ترس مرگش كرد. تو از اون روزا به بعد ديگه سعيد قبلي نشدي كه نشدي. فريدون وقتي حال منو ديده ميگه من بچههارو نگه ميدارم تو يه چند روز مرخصي بگير و برو به داداشت سر بزن! ولي مدرسه و دانشگاهها تازه باز شده و نميشه اينارو تنها بذارمشون. تازه ميدوني كه فريدون خودش از بچهها بدتره. راستي الان اينجا گريپ فروت اومده بازار. ديروز رفته بودم ميوه بخرم ديدم و ياد تو افتادم. كاش ميشد همون ديروز برات گريپ فروت بخرم و مثل ماماني آبشو بگيرم و بدم بخوري و منم مثل ماماني تماشات كنم.
سعيد جان منو از حال خودت بيخبر نذار لطفا! اگه اينطوري راحتتري برات ايميل ميزنم.
خيلي دوست دارم- خواهرت ماهرخ
ماهرخ جان
امروز 4 روزه كه جابهجا شدم. خونه قبلي دلم ميگرفت. اينجا يه پنجره دارم رو به كوچه كه درست جلوش دو تا كاج بلنده كه حس خيلي خوبي بهم ميدن. موقع اسباب كشي يه عكس لابلاي كتابام پيدا كردم كه من و تو و مينو و مامان ملوك و مهندس نشستيم كنار حوض حياط. فكر كنم شما نامزد بودين. شوهرت لاغره و توام يه دامن فيروزهاي تنته. تصميم گرفتم تو خونه نو كمي كارهاي نصفه كارمو پيش ببرم. اگر وقتي بود و حالي دست داد رمان هم بخونم. مرتبه پيش كه داستايفسكي رو دست گرفتم نتونستم تا انتهاش برم. اذيتم ميكرد. ديگه طاقت اين همه توضيحو ندارم. راستي چند روز پيش كشك پيدا كردم. مزهش عينهو مزه كشكاي حاج باقريه!! يه شيشه گرفتم تا شايد آش يا كشك بادمجوني تدارك ببينم ولي چشت روز بد نبينه همشو خالي خالي خوردم. البته ميگم فقط ولي كي حالشو داره پخت و پز كنه. امروز چشاتو ببند و منو در نظر بگير و واسه بچهها يه آش رشته بار بذار كه يه وجب روغن روش باشه.
دوستدارشما سعيد
سلام سعيد جان
ديروز سالگرد آقا جون بود. هرچي تلفن كردم جواب ندادي! ما رفتيم سرخاك. كمي حلوا پختم و بردم. مثل حلواهاي مامان نميشد ولي بدك نبود. راستي تا يادم نرفته بگم كه مينو پيغام داده بعد از عيد مياد براي انحصار وراثت. به هر حال بايد تكليف خونه آقاجون معلوم بشه. لازمه كه توام باشي. از الان بيشتر از دو ماه فرصت داري تا كاراتو رديف كني و بيايي. لطفا اينبار مردمو يه لنگه پا نگه ندار! به غلط يا درست وقتشه تكليفش يكسره بشه. نوشتههاي روي سنگ قبر آقا جون پاك شده بود. دادم يه رنگي زدن رو نوشتههاش. بعضي وقتا جات خيلي خالي ميشه. يه جاهايي دوست دارم جاي فريدون تو كنارم باشي كه نيستي. از يه جاهايي به بعد ديگه حضورتو حس نكرديم حتي وقتي ايران بودي.
هفته پيش رفته بودم دندونپزشكي. بگو كيو ديدم؟! سانازو. هنوز همونطور خوشگل و خوش آب و رنگ بود فقط عينكي شده بود. با مادرش اومده بود. وقتي ديدمش حال عجيبي شدم. سعيد جون!اي كاش باز همون سالها بود. همه دور هم بوديم. ميگفت كارشناس سازمان آماره. يه دختر دبيرستاني داره. ولي از شوهرش حرفي نزد. اگه همون سالها بود جلوي بعضي تعصباتو ميگرفتيم. دلم خيلي براي تو براي مينو تنگ شده. لطفا جواب تلفنامو بده پسر!
خواهر سعيد بيمعرفت
ماهرخ خانوم
چند روز پيش مثل جن زدهها از خواب پريدم و همينطور يه غزل شروع كرد به اومدن با اين مطلع كه: ديشب نظري بر رخت انداخته بودم / ديري است كه با خاطرهات ساخته بودم. خيلي بامزه بود. قبل از اينكه آفتاب بزنه همشو نوشتم و خوابيدم. هيچوقت پيش نيومده بود اين وقت صبح اونم با اين سرعت يه شعر بهم هجوم بياره. اينجا داره برف ميباره؛ سلانه سلانه. هميشه فكر ميكردم خوبه كه برف ميباره و همه جارو ميپوشونه. انگاري عيبهامونو پنهون ميكنه. ماهي جون! كاش يه برفي ميومد كه جاي پنهون كردن، پاك ميكرد.
خيابون قلمستون يادته؟ بين دروازه قزوين و ميدون گمرك بود. وسطاش يه سقاخونه بود كه درست ميخورد به بيمارستان فارابي. اگه يه روز رات افتاد برو اون سقاخونه و يه شمع روشن كن برام. عكسشم بگير و برام بفرست ! منم در عوض برات شعرمو ميفرستم چون دختر خيلي خوبي بودي.
قربانت سعيد
داداش سعيد سلام
كاوه فارغالتحصيل شد. ميدوني كه مثل باباش برق خوند. انگار همين ديروز بود كه به دنيا اومده بود. يادته اسمشو خودت انتخاب كرده بودي ؟ قراره بجاي فريدون استخدام بشه. جات خالي يه جشن كوچيك گرفتيم. دوستاش و عمهها و دختر عمههاش بودن اما نه تو بودي نه مينو نه هيچكس ديگه. منم كه اينجا تو آب و خاك خودم غريبم نه شما. سال تا سال مياد و ميگذره اما نه خبري از تو ميشه نه از مينو. كارم اينجا شده يادآوري سالمرگ آقا جون و مامان. تلفنم ميزنم جواب نميدي! مگه پيغام منو نميشنوي ؟! مينو وقتي فهميد اومدنت اوكي نشده اونم اومدنشو كنسل كرد! دختره الاغ انگار نه انگار اينجا خواهرم داره ! انگار نه انگار ننه باباش تو همينجا زير خاك شدن!
امسال اصلا دستم به چيدن سفره هفت سين و خونه تكوني و ديد و بازديد نميره. ميدونم به حرفم ميخندي ولياي كاش جمع كني و برگردي ايران. خسته شدم از بس تلفن كردم و پيغام گذاشتم، ايميل زدم يا با عكستون حرف زدم. آخه كجا رفت اون سعيدي كه يه روز به خاطر مردمش رگ غيرتش قلنبه ميشد اما حالا حتي حال نداره حال دو تا خواهراشو بپرسه؟! چي شد به اون سعيد كه يه روز تو شكم نابرابريها ميرفت اما حالا از پاييز ميترسه؟!
داداش يه سوالي ازت ميپرسم جان كاوه راستشو بگو! اگه يه روزي دليل برگشتنت ساناز باشه هم برنمي گردي؟! گفته بودم يه دختر داره اما نگفته بودم اسمش چيه. اسم دخترش سعيده است.
ماهرخ
ماهرخ جان
براي تاخيرم عذر ميخوام. آلمان نبودم. رفته بودم چك. مصطفي ميرزايي و عصمت اومده بودن آلمان. اونا به زور بردنم. دلم نميخواست ببينمشون. يادآوري اونروزا و مرور اون حرفا برام خوب نيست. دكترم گفته بايد ورزش كنم و ديگه سيگار نكشم. الان چند روزه كه نميكشم. بهار پراگ ديدني بود. خانوم نازم رو با خودم برده بودم. ديگه دلم نمياد ازش دور باشم. چند روز پيش تو خواب ديدم ميميرم. خواب ديدم آقا جون يه عالمه برگه جريمه آورده داده دستم و ميگه بايد بري پرداختشون كني. منم وقتي از عرض خيابون رد ميشدم ماشين زد بهم. خيلي ترسيده بودم ماهرخ. چند روزه فكر ميكنم اگه اينجا بميرم چي ميشه؟! حس ميكنم اگه اينجا عمرم تموم بشه و دفنم كنن به خاك برنميگردم. از طرف من به كاوه تبريك بگو. آرزو ميكنم باعث سربلندي مملكتمون بشه. تابستون ميام ايران تا هر تصميمي كه خواستين براي خونه پدري بگيرين. به هر كي كه لازمه اطلاع بده.