آنچه در مورد متولدين دهه 60 از زبان اسحاق جهانگيري منتشر شد خيلي زود موجي از احساسات دههشصتيها را برانگيخت، كساني كه بيشتر از هر چيز خودشان را با سال تولد و مشكلات كوچك و بزرگ از همان سالها تا امروز تعريف ميكنند. عدهاي سياستهاي جمعيتي آن سالها را مشكل اصلي ناميدند و عدهاي در پي آن بودند كه از هويت همنسلان خود دفاع كنند. سخنان جهانگيري و سوءتفاهمهايي كه به دنبال داشت سبب شد تا موضوع دههشصتيها اينبار فراتر از نوستالژيبازيهاي موجود در شبكههاي اجتماعي و به عنوان يك مساله فراگير مطرح شود ناشي از اين است كه شرايط شرايط سياسي، فرهنگي و اجتماعي سبب تكثير جمعيتي شد اما همان شرايط جنگي هم سبب شد كه پيشبينيهايي براي آينده آنها نشود و ما در 18 سالگي، 25سالگي و حتي 30 سالگي اين نسل با مشكل مواجه باشيم.» حسن حسيني، جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با «اعتماد» ميگويد كه «خود قربانيپنداري» متولدين دهه 60 را درك ميكندو نگاهي دارد به ويژگيهاي اين نسل و اتفاقاتي كه سبب شد نسل معروف دههشصتيها شكل بگيرد.
به نظر ميرسد كه صحبتهاي منتشر شده از معاون اول رييسجمهور نشان از انتقاد آقاي جهانگيري نسبت به سياستهاي جمعيتي دهه 60 دارد. اين سياستها تا چه اندازه روي بحران قلمداد شدن مسائل اين نسل تاثير داشته است؟
اينكه ما در دهه 60 با انفجار جمعيتي مواجه شديم دو دليل عمده داشت: پيروزي انقلاب و جنگ هشت ساله. انقلاب اسلامي در مقطعي پيروز شد كه جمعيت ما به لحاظ پراكندگي عشايري و روستايي و شهري نسبت 65 به 35 بود، يعني 35 درصد جمعيت جامعه ايراني شهرنشين بودند و 65 درصد روستايي و عشايري. يكي از ويژگيهاي جمعيت روستايي و عشايري تكثير جمعيتي است كه كمك ميكرد به ميزان توليد و كسي نگران تحصيلات و اشتغال كساني كه در آن جامعه به دنيا ميآمدند، نبود. ميگفتند: «قربان دست بسيار، چه در سفره چه در كار» يعني كساني كه در اين جوامع روستايي و عشايري به دنيا ميآمدند هم نانخور خانواده بودند و هم نيروي كارش. اما در ابتداي دهه 60 امكان تكثير اين جمعيت روستايي و عشايري را در شهرها فراهم آمد چرا كه يكي از شعارهاي آن دوره عدالت اجتماعي بود: تقسيم زمين، وام بانكي، زمينهاي مجاني شهري و امكان ساخت مسكن و... كه همه در اختيار خانوارهاي پرجمعيتتر قرار ميگرفت و اين سياست سبب ميشد تا افراد به سرعت صاحب فرزند شوند كه بتوانند از اين امتيازات در شهرهاي بزرگ برخوردار شوند. علت دوم پديده جنگ بود، در شرايط جنگي در همه جوامع مساله تكثير جمعيت پيش ميآيد چرا كه ذهنيت جامعه يك ذهنيت نگراني است بابت از دست دادن جمعيت جوان. اين ذهنيت باعث افزايش تكثير موالد ميشود. اتفاقا به دليل همان دوران جنگي هشتساله و در زمان انفجار جمعيت به دليل اينكه دولت ما درگير جنگ بوده و همه هزينهها با اولويت جنگ تنظيم ميشدند ديگر پيشبيني نكردند كه براي هفت سال بعد مدرسه بسازند كه اين بچههايي كه متولد ميشوند وارد مدرسه شوند. پيشبيني نكرده بودند كه براي هجده سال بعد دانشگاه ايجاد كنند. براي همين است كه اين نسل متولد سالهاي 58 به بعد در هر مقطعي به مشكل برميخوردند: مدرسه كم داشتند، دانشگاه كم داشتند و حالا وقتي ميخواهند وارد بازار كار شوند، به دليل مشكلات حوزه اقتصاد و توليد چه در كشاورزي، چه در دامداري و چه در صنعت و خدمات، خودبهخود اين نسل بيكار ميماند چون اين زنجيرهها به هم متصل هستند. اما همان شرايط جنگي هم سبب شد كه پيشبينيهايي براي آينده آنها نشود و ما در 18 سالگي، 25سالگي و حتي 30 سالگي اين نسل با مشكل مواجه باشيم. اين خيل عظيم بيكاران جوان و بيكاران دانشگاهي از همينجا برخاسته است. از طرف ديگر دهه 60 هرم جمعيتي ما به لحاظ توزيع جغرافيايي برعكس شد و حالا 75 درصد جمعيتمان در شهرها زندگي ميكنند و 25 درصد در روستاها و عشاير. خاصيت جمعيت شهري هم اين است كه امكانات توليد، اشتغال و خدمات را بايد دولتها فراهم كنند. براي همين آن انفجار جمعيتي و برعكس شدن نسبت جمعيتي دست به دست هم داده تا اين معضل بزرگ ايجاد شود. با اين وجود اگر مسوولان، نمايندگان مجلس و برنامهريزان ما عقلانيتي داشته باشند مطمئن هستم كه در شرايط فعلي هم اين بحرانها قابل كنترل است. اما متاسفانه عوامل زيادي هستند كه دست به دست هم ميدهند تا مشكلات جوانان به خصوص در حوزه درآمدزايي و مسكن را گسترش ميدهد و قطعا اين گسترش سبب ايجاد نارضايتي اجتماعي ميشود.
اين متولدين دهه 60 از زمان تولد تا حالا كه داريم در موردشان صحبت ميكنيم چه چالشهاي اجتماعي را از سر گذراندهاند؟ چه چيزي سبب ميشود كه از دهه شصتيها به عنوان يك كليت واحد صحبت شود؟
دهه شصتيها وقتي به مدرسه رفتند بيشترين رفتارهاي سياسي را تجربه كردند، خانوادههايشان هم به لحاظ عقديتي با مدرسه همراه بودند. امكانات رسانهاي تا دهه 70 به مفهوم امروزي اصلا گسترش نداشت اما با ورود اينترنت و ورود امكانات رسانهاي ديجيتال و تلفنهاي همراه از دهه هشتاد به بعد جوانان با تحولات فرهنگي و آگاهيبخشي عمومي كه خارج از آگاهيبخشي آنكادر شده مدرسه و خانواده بود مواجه شدند. به همين دليل است كه اين آگاهيبخشي فراتر از مدرسه و خانواده باعث ميشود كه اين نسل با نسلهاي قبلتر در خانوادهها در تعارض باشد. چون اين اتفاقات به سرعت رخ داد و همچنان ادامه دارد، در كنار آن سبب بحران روحي، رواني، اجتماعي و براي آنان ميشود. جوانان 30 ساله و حتي 40 ساله امروز نميداند كه فردايش چه ميشود. اين ابهام درآينده يكي از نكات مهمي است كه جامعه ما بايد آن را حل كند. سابقه ذهني آنها سابقه تاريكي است، چون هر سالي كه جلوتر آمدهاند مشكلاتشان كمتر نشده و كساني كه امكانات جامعه را در اختيار دارند بايد كاري كنند كه امنيت زندگي را براي آنها تامين كنند. امنيتي كه ما نداريم، داريم روي هوا زندگي ميكنيم و همين سبب افسردگي و مصرف مواد و خودكشي و... ميشود. اين موضوع از دست خانوادهها خارج است چون حقوق مشخصي دارد و تا حدي ميتوانند پشتوانه مالي بچههايشان باشند. در دنياي مدرن و پسامدرن دولتها بايد به وظايف خودشان عمل كنند تا جامعه از ابهام بيرون بيايند.
اين نسلي كه با اين ويژگيها بزرگ شده و به قول شما در مدرسه فضاي شديد ايدئولوژيك را ديده و در جواني و در خيابان گشت ارشاد پيش رويش بوده چه نسبتي دارد با متولدين دهه هفتاد و هشتاد؟
اينها الان هم هستند. فضاي ايدئولوژيك در مدارس همچنان برقرار است. تفاوت در اين است كه مثلا آن موقع برنامههاي تلويزيون حدود چهار ساعت بود اما حالا اينقدر فضاي بيرون از مدرسه و خانواده پيام دارد و در اختيار نوجوانان و جوانان قرار ميدهد كه تاثير نوع ديدگاه رسمي تقريبا محو ميشود. قدرت و تاثير گشت ارشاد براي نسلهاي جديدتر كم شده. به عبارتي ما الان در دوره بمباران اطلاعاتي هستيم و اتفاقات آنقدر سريع است كه حتي نظام آموزشي مدرسه و دانشگاه ماهم نتوانسته خودش را با آن تطبيق دهد. دهه هشتاديها الان ديگر شانزده، هفده سالهاند و دهه هفتاديها در مرز بيست و پنج سالگي و بالاتر هستند، آنها كاملا نسل متفاوتي هستند. اين تفاوت را من در ميان دانشجوهاي خودم در اين سالها ديدهام. هرقدر جلوتر آمدهايم مفاهيم سياسي و ايدئولوژيك در ذهن جوانهاي ما خيلي ضعيفتر شده و به نوعي از يك سري ايدئولوژيهاي رسمي دور و به يك سري از افكار متنوع و مختلفي كه در سطح جهاني مطرح است، نزديك شدهاند. جامعه جوان ما در حال حاضر به نسبت بچههاي دهه 60 رنگارنگي بيشتري دارد و اين اشكالي ندارد. اشكال اين است كه دايم بخواهيم جوانان را در دو يا سه قالب از پيش تعيينشده دستهبندي و ارزشگذاري كنيم و بعد برايشان جايگاهي در نظر بگيريم. دنياي گوناگونشده امروز حكم ميكند كه همه اين تفاوتها را بپذيريم و از همه ظرفيتها در جايگاه خودش استفاده كنيم.
اگر متولدين دهه 60 را به عنوان يك كليت نسلي در نظر بگيريم چه آيندهاي را ميشود برايشان پيشبيني كرد؟ چون تا اين مرحله تجربههاي سختي از مدرسه و دانشگاه و بازار كار داشتهاند.
بله الان دهه شصتيها از دنياي ديگري وارد دنياي جديد شدهاند، دنياي زندگي مستقل از والدين و تشكيل خانواده. اگر در اين مقطع نواقص ترميم شود ميتوانيم دست كم اميدوار باشيم كه نسلهاي برخاسته از آنان بهتر بتوانند با جامعه منطبق شوند اما اگر اين نسل بخواهد به همان شيوه پيش برود و با مشكل مواجه باشد مطمئن باشيد كه ميزان مواليد آنان بسيار پايين خواهد بود. يعني شاهد خانوادههايي باشيم كه اگر هم بخواهند فرزند داشته باشند نهايتا به يك فرزند قناعت كنند چون امكانات ندارند و علاوه بر آن خاطره بد زندگي سخت و سهميهبندي شده دهه 60 در ذهن آنها باقي مانده و ديگر نميخواهد فرزندش را با اين وضعيت بزرگ كند و به مدرسه بفرستد. اگر وضعيت مناسب ايجاد نشده باشد اصلا صاحب فرزند نميشود. يعني يك امر تاريخي با يك امر واقعي اقتصادي و اجتماعي توام ميشود تا ميزان مواليد را از اين هم پايينتر بياورند.
بعد از صحبتهاي آقاي جهانگيري بسياري از واكنشهاي متولدين دهه 60 شامل بازگويي سختيهاي سياسي و اجتماعي بود كه از سر گذراندهاند و به نظر ميرسد كه بخشي از اين نسل خود را قرباني قلمداد ميكنند. چقدر از اين قرباني بودن واقعيت دارد؟
بگذاريد در مورد جنگ بگويم. خب ما در آن موقع بزرگسال بوديم، به كشورمان حمله شده بود و دفاع از دين و وطن را وظيفه خودمان ميدانستيم اما بچه دو ساله و چهار ساله من كه مثل من فكر نميكرده، او نيازهايي داشته كه من بايد ميتوانستم آن نيازها را برطرف كنم. از زندگي شخصي خودم ميگويي، به بچه آخرم خوب رسيديم چون من شغل ثابت داشتم و زمانه متفاوت بود اما فرزند اولم در روزگار جنگ به دنيا آمد، من جبهه و اين طرف و آن طرف بودم و حالا بايد برايش توضيح دهم كه در زمانه جنگ چاره ديگري نداشتم اما با وجود همه اين توضيحات تئوريك، آنها وضعيت واقعي زمان كودكي خودشان را در نظر ميگيرند. حالا به نسبت متولدين دهه هفتاد و هشتاد دارند مضيقهها را ميبينند. اينها بچههايي بودند كه حتي دستگاه ويدئو نداشتند چون جرم بود. بچه اول من همان برنامه كودك را داشت و برنامههاي سرگرمي در مدرسه و اين مقايسههاي دوران كودكي خودش و برادر كوچكش را هميشه در ذهن دارد و براي همين است كه آنها خودشان را قرباني قلمداد ميكنند.
جامعه جوان ما در حال حاضر به نسبت بچههاي دهه 60 رنگارنگي بيشتري دارد و اين اشكالي ندارد. اشكال اين است كه دايم بخواهيم جوانان را در دو يا سه قالب از پيش تعيينشده دستهبندي و ارزشگذاري كنيم و بعد برايشان جايگاهي در نظر بگيريم. دنياي گوناگونشده امروز حكم ميكند كه همه اين تفاوتها را بپذيريم و از همه ظرفيتها در جايگاه خودش استفاده كنيم.