• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4048 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۱ اسفند

بشناس از نوُ

به احترامِ بهرامِ دهقانیار

مانی جعفرزاده

روزنامه‌یِ شما این چند سطر را در فاصله‌یِ کوتاهِ یکی-دوُ روزه‌ای که از رونماییِ آلبومِ موسیقیِ «بشنو از نوُ» گذشته‌است درخواسته؛ نویسنده‌ در آن مجلس سخنران بوده‌است وُ از آن‌جا که چندان خلّاق نیست که بتواند در فاصله‌ای چُنین کوتاه طرحی نوُ دراندازد، ناگزیر این یادداشت کمابیش فحوایِ همان گفته‌هاست که در آن مجلس رفته ‌است.

 

یک

شِش- هفت سالِ پیش در محفلی هنری خانمِ بازیگر وَ کارگردانی رو کَرد به من وُ پرسید:

- آخِی! الآن بهرام دهقانیار چند سال‌اش است؟

وَ این «آخِی» وَ «الآن» را جوری گفت که برمی‌آمد تَه ذهن‌اش از بهرام تصویرِ پیرمردی هفتادساله را دارد. از این رو وقتی پاسخِ آن موقعِ مرا شنید که چهل- وُ- پنج سال، خیلی تعجب کرد، آن‌قدر که ناگزیر شدم برای‌اش توضیح بدهم در زمانی که بخشِ بزرگی از کارگردانان، بازیگران، تهیّه‌کُنندگان وَ موسیقی‌دانانِ امروزِ ایران چندان خردسال بودند که پایِ تلویزیون‌ها می‌نشستند وُ «خونه‌یِ مادر بزرگه» یا «زی زی گولو» تماشا می‌کردند، بهرام آهنگساز بود، آهنگساز بسیار خوبی بود وَ با آن نسلِ تماشاگر فاصله‌یِ سنّیِ چندانی نداشت.

دو

بهرامِ دهقانیار جزوِ نخستین نسلِ آهنگسازانِ تحصیل‌کرده‌یِ پس از انقلاب است. آخرهای دهه‌یِ شصتِ خورشیدی از غول‌هایِ درس‌خوانده‌یِ پیش از انقلاب به عددِ انگشتانِ یک دست چند استادِ میانسال در تهران باقی مانده‌بودند وُ دیگران همه رفته‌. دانشگاه‌هایِ داخلی ضعیف بودند [مثلِ امروز] وَ طول کشید تا در فضایِ موسیقی‌ستیزِ آن سال‌ها دوباره جوانانی شجاعت کُنند وُ بروند فرنگ درسِ موسیقی بخوانند. موسیقی خواندن خیلی دل وُ جرئت می‌خواست. هرکس می‌رفت، می‌رفت که دکتر-مهندس بشود وَ اگر خیلی منّت می‌گذاشت بازمی‌گشت وُ کسبی راه می‌انداخت: مطبی، شرکتی، چیزی وَ خیلی‌ها همین منّت را هم نمی‌گذاشتند. یعنی می‌رفتند وُ درس می‌خواندند وُ دیگر بازنمی‌گشتند. این بود که اگر کسی عاقل بود لابد نمی‌رفت فرنگ درسِ موسیقی بخواند وَ اگر می‌خواند به‌یقین باز نمی‌آمد. بهرام رفته بود آلمان درسِ موسیقی خوانده بود وُ بازگشته بود. یعنی همه‌یِ نشانه‌هایِ جنون را از همان آغاز به نمایش گذاشته‌بود. پیش از همه‌یِ آهنگسازانِ هم‌سالِ امروزش [که امروز بیش از او وَ هزاربار ضعیف‌تر از او کار می‌کُنند] کارش را آغاز کَرد؛ از تلویزیون که آن‌ سال‌ها هنوز رسانه‌یِ معتبرِ پُربیننده‌ای بود. پیدا بود که آهنگسازی پیدا شده که کارش شبیهِ بقیّه نیست. فرق داشت. نمی‌گویم خوب بود یا بد بود، می‌گویم فرق داشت. عناصرِ موسیقیِ ایرانی را برمی‌داشت، برای‌شان هارموُنیِ «جَز» وُ «بلوز» می‌نوشت وَ با «سینتی سایزِر»هایِ همان وقت‌ها می‌نواخت. این که بخواهم شرح بدهم که چه‌قدر خوب می‌نواخت، چه‌قدر خوب می‌نواخت، چه‌قدر خوب می‌نواخت هفتاد مَن مثنوی می‌شود. نوازنده‌یِ کیبوردِ حیرت‌انگیزی بود. هست. موسیقیِ عنوان‌بندیِ نخستِ «زی زی گولو» را دوباره بشنوید. چه کیبوردی زده!

سه

کارش گرفت. تعدادی موسیقیِ کودکِ درخشان نوشت در فضایِ پاپ. آن وقت‌ها موسیقیِ پاپ ممنوع بود. بهرام داشت به بهانه‌یِ کودکان موسیقیِ پاپ می‌نوشت. پاپِ باسوادِ تروُتمیز. همان بچه‌ها که آن سال‌ها موسیقی‌هاش را شنیدند بزرگ که شدند اگر رفتند پِیِ موسیقی برخی‌شان با آن ملودی‌ها کار کردند. از تهران تا نیویورک ملودی‌هایِ بهرام بازنویسی وَ بازاجرا شد. نَه یک بار وُ دوبار ده‌ها بار در نقاطِ مختلفِ جهان وَ این یعنی او تا پیش از پنجاه سالگی‌اش کلاسیک شده‌بود. کلاسیک شدن غیر از «هیت» شدن است. «هیت» شدن به شنیده‌شدنِ مکرّرِ یک قطعه در یک فاصله‌یِ زمانیِ کوتاه دلالت دارد، کلاسیک شدن امّا به دیده‌شدنِ مکرّرِ یک هنرمند در یک دورانِ تاریخی اشاره می‌کُند. دیده‌شدنی که گاهی به عمرِ خودِ هنرمند قد نمی‌دهد. بهرام این بختِ بلندِ گشاده‌یِ عجیب را داشته که در پنجاه‌سالگی شاهدِ کلاسیک شدنِ خودش باشد. کم چیزی نیست.

چهار

در روزگاری که ملّت موسیقیِ پاپِ آبکی تولید می‌کُنند وُ مدعی‌اند که این آینده‌یِ موسیقیِ ایرانی‌ست (؟) یا پرت-وُ-پلا وُ جفنگ می‌نویسند که یعنی مدرن وُ آکادمیک است (؟) بهرام با عناصرِ موسیقیِ ایرانی قطعاتی نوشت که از منظرِ آکادمیک هیچ غلطی نداشتند وَ هرکه هم که ازش پرسید این‌ها که نوشتی چی‌ست؟ شانه‌اش را بالا انداخت وُ بی‌تکلّف گفت : موسیقیِ پاپ.

پنج

همه‌یِ مقاله‌هایِ روزِ جهان در حوزه‌هایِ نوازندگی، آهنگسازیِ الکتروآکوستیک وَ صدابرداری را می‌خوانَد. برخی را هم برایِ من می‌فرستد که یعنی این را باید بخوانی. می‌خوانم. نظرش مهمّ است. مهم‌ترین قطعاتِ روزِ جهان در حوزه‌هایِ جَز وُ بلوز را می‌شنود. برخی را هم برایِ من می‌فرستد که یعنی این را باید بشنوی. می‌شنوم. نظرش [گفتم که] مهمّ است.

مؤخره

همه‌یِ این حرف‌ها را در رونماییِ آلبوم‌اش گفتم. بیرون که آمدیم خبرنگارِ نابلدی به خیالِ خودش کنایه‌ای زد که یادم نیست امّا به این معنی که رفیق‌بازی تا کجا؟ حوصله نداشتم که بگویم هیچ‌وقت چیزی نگفته‌ام که به آن باور نداشته‌باشم وَ هیچ‌وقت نشد که کسی را از سرِ رفاقت بزرگ بدارم. چه بسیار رفاقت‌هایِ سالیان که بر سرِ نقدی گذاشتم چون باید می‌گذاشتم یا از استادانی که حقِ پدری داشتند برگردن‌ام تبرّی جُستم چون باید می‌جُستم. از این رو این هم جفاست وَ هم نهایتِ بی‌سوادی که کسی تصوّر کُنَد آن‌چه درباره‌یِ بهرام گفته‌ام ربطی به رفاقتِ ما دارد. شک ندارم که بهرامِ دهقانیار مهم‌ترین آهنگسازِ نسلِ خودش در ژانرِ کاریِ خودش است؛ چه دوستِ من باشد چه حتّا یک بار هم او را ندیده‌ باشم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون