صفحه «شعر» روزنامه اعتماد تلاش ميكند منعكسكننده همه سلايق و رويكردها پيرامون شعر امروز ايران باشد. يعني اينكه قرار است دراين صفحه، به همه جريانات شعري كشور توجه شود و همه شاعران با هر رويكرد شعري اعم از نوسرا وكلاسيكسرا، نمودي ازهنر خود را درآن ببينند.
شعرهايي دراين صفحه منتشر خواهد شد كه داراي حدودي از رعايت فني درشناخت هرقالب شعري باشند. سطحي از شناخت كه براي مخاطب شعرشناس در هر قالب، قابلقبول تلقي شود. شاعراني كه تمايل به انتشار شعر در اين صفحه دارند ميتوانند آثار خود را ازطريق ايميل به نشاني
Rasool_abadian1346@yahoo.com
يا كانال تلگرامي rasool_abadian@ ارسال كنند.
پاييز
من آرامم
آرام و تنها
چون مزرعه درويده برنج
در من بدويد، بازي كنيد
و مترسكهايي را كه ساختهام يكي يكي بسوزانيد
چون زيتون و انگور
شادي چون زيتون وانگور
از گلويم ميگذرد
حبابهاي ترس را ميتركاند
چروكهاي غصه را صاف ميكند
تيزيهاي تنهايي را سنباده ميزند
و من را
چون كيكي خامهاي
به صورت زندگي پرتاب ميكند.
شادي چون كتان و كنف
مرا در خود ميپيچد
با دستش كمرم را صاف ميكند
گوشه لبانم را ميكشد
به موهايم بابونه ميزند
با قاشقها آهنگ ميسازد
و من را
چون يك تخم مرغ رنگي
به هفت سينش اضافه ميكند
شادي
بر اندوه بهار
غلت ميزند
و ميخندد
اما
اندوه
تردستي ماهر است
زبردستي پير است
شادي را در كلاهش ميگيرد
او را كبوتري كوچك ميكند
و در آسمان فروردين پر ميدهد
شادي
چون لكهاي سفيد
در دوردست ها
محو ميشود
و اندوه
شال سياهش را
بر دشتها ميگستراند
چنين است بهار
رنجها
ساقههاي نازكشان را در خاك، استوار ميكنند
پرستوها اما از تمام خاكها ميگذرند،
چنين است بهار!
براي نازك ساقه گان پيوستگي
و براي پرندگان راهي پر شكوفه
چنين است بهار!
پرچينِ ايستادن و گذشتن
پرچينِ كش و قوس دادن و نفس گرفتن و دوباره راه افتادن!
بادها و ستارهها
تابستان دو خواهر دارد
يكي نشسته بر شاخههاي زردآلو
يكي دوان در بوتههاي تمشك
تابستان دو خواهر دارد و يك جاده
پيچيده بر اندام انگور زار
خزيده تا غلغل چشمههاي دور دست
هميشه بيدار، هميشه چشم انتظار
همبازي ريلها و ابرها
تابستان دو خواهر دارد، يك جاده دارد و هزار جيرجيرك پران
دوستانِ عصرگاه، مالكان شب هنگام، نوازندگان كافههاي ستاره
تابستان دو خواهر دارد
يكي نشسته بر صندلي تابدار آفتاب
يكي دوان در استوخودوسهاي بنفش
يكي تاج بابونه بر موهايش
يكي پاي در آبگيرِ نقره ماهي ها
يكي آلوي كبود در دهان و يكي نان
تابستان دو خواهر دارد و يك هواپيما
و من، دور شونده با شهريور
در بادها و ستارهها
حال خسته
گربه روي فرش شسته راه ميرود
زن دوباره ماش و گندم و عدس خيس ميكند
بچه ميدود
مرد چرخي از ته دلش داد ميزند:
سبد، لگن، نان خشك!
بچهاي كه ميدويد، مينشيند و به دورها نگاه ميكند
حال خسته مرا، رو به راه ميكند