• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4057 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۶ فروردين

مستزاد

مستزاد، يكي از قالب‌هاي زيباي شعر فارسي است كه ردپايش در آثار بسياري از شاعران متقدم يافت مي‌شود.

مستزاد قالبي منحصر به فرد است كه شاعر براي اضافه كردن به حس شعر و آسان‌سازي خوانش، در پايان هر مصرع جمله‌اي كوتاه از جنس نثر مسجع مي‌گنجاند كه غالبا خارج از وزن اصلي است.

يكي از ويژگي‌هاي قالب شعري مستزاد، آسان‌سازي كليت شعر در حافظه مخاطب است. در مورد تاريخچه شكل‌گيري مستزاد هنوز هم اختلاف نظر وجود دارد اما رگه‌هاي موثر اين قالب زيبا از قرن پنجم وششم هجري در اشعار شاعران يافت مي‌شود. معناي لغوي مستزاد از همان كلمات «زياد شده» در پايان هر مصرع گرفته
شده است.

 

مولانا

هر لحظه به شكلي بت عيار برآمد- دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر آن يار بر آمد- گه پير و جوان شد

 

گه نوح شد و كرد جهاني به دعا غرق- خود رفت به كشتي

گه گشت خليل و به دل نار برآمد- آتش گل از آن شد

 

يوسف شد و از مصر فرستاد قميصي- روشنگر عالم

از ديده يعقوب چو انوار برآمد- تا ديده عيان شد

 

حقا كه هم او بود كاندر يد بيضا- مي‌كرد شباني

در چوب شد و بر صفت مار برآمد- زان فخر كيان شد

 

مي‌گشت دمي چند بر اين روي زمين او- از بهر تفرج

عيسي شد و بر گنبد دوار برآمد- تسبيح‌كنان شد

 

بالجمله هم او بود كه مي‌آمد و مي‌رفت- هر قرن كه ديدي

تا عاقبت آن شكل عرب وار برآمد- داراي جهان شد

 

منسوخ چه باشد؟ نه تناسخ به حقيقت- آن دلبر زيبا

شمشير شد و در كف كرار برآمد- قتال زمان شد

 

ني‌ني كه هم او بود كه مي‌گفت انا الحق- در صوت الهي

منصور نبود آنكه بر آن‌دار برآمد- نادان به گمان شد

رومي سخن كفر نگفته‌ست و نگويد- منكر مشويدش

كافر بود آن كس كه به انكار برآمد- از دوزخيان شد

 

 

رشيد ياسمي

باد‌گر از جانب مشكوي توست- مشك ساست

خاك‌گر از راه سر كوي توست-كيمياست

رنگ گل سرخ و شميم نسيم- اي نديم

گر نه ز رخسار و گل روي توست- از كجاست؟

دل سوي درگاه تو آرد نياز- در نماز

روي روان، وقت دعا سوي توست- اين دعاست

آنچه بود تنگ‌تر از آن دهن- قلب من

وانچه سيه فام چو گيسوي توست-روز ماست

چون بر تو شعر فرستد همي-ياسمي

قوتش از طبع سخن‌گوي توست- اين بجاست

 

 

مشتاق اصفهاني

گيرم كه ز مال و زر كسي قارون شد - مرگ است زپي!

يا آنكه به علم و دانش افلاطون شد - كو حاصل وي؟

اندوخته‌ام ز كف همه بيرون شد -كو ناله ني؟

ز انديشه كونين دلم پرخون شد- كو ساغر مي؟

 

 

سنا

گر حاجت خود بري به درگاه خدا - با صدق و صفا

حاجات تو را كند خداوند روا - بي‌چون و چرا

 

ز نهار مبر حاجت خود در بر خلق- با جامه دلق

كز خلق نيايد كرم و جود و عطا - بي‌شرك و ريا

 

 

اخوان

هر كه گداي در مشكوي توست -پادشاست

شه كه به همسايگي كوي توست - چون گداست

باغ جهان، موسم ارديبهشت- يا بهشت

گر نه ثنا خوان گل روي توست- بي‌صفاست

نرگس گلزار جنان هر كه گفت- يا شنفت

اينكه كه چو چشمان پي ‌آهوي توست- بي‌حياست

مشك ختن گفت به رنگ و به رو- يا به بو

در شمر طره هندوي توست- بر خطاست

سرو شنيدم كه قد آراسته- خاسته

مدعي قامت دلجوي توست- بد اداست

اي تو مرا قبله راز و نياز- در نماز

عيب مكن، روي دل ار سوي توست- مبتلاست

گر به نمازي دل من بي‌خبر- يك نظر

منحرف از قبله ابروي توست- نارواست

رحم كن، ‌اي ديده رخ زرد من- درد من

گر نه اميدش به داروي توست- بي‌دواست

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون