شعرهايي تازه از ويدا جليلي
در هواي سرد مهجوري
باد سرخ
روح عريان باد
رقصان در پيچ و تاب
ميان شاخههايي پربار از غروب
كه آسمان را خراش ميدهند و
ريشههاشان
در بارش انجماد خون
از رگهاي آسمان
سنگي سرخ
در لايهلايه
سياهي جا مانده از
صداي كلاغهاي
تكثير شده از دوران قابيل؛
روح عريان باد
گويي ميان شاخههاي سرخ
در جستوجوي استخوانهاي سربازي
غروب را ورق ميزند
پندارهاي يخزده
من مردابي را ميشناسم
كه غوكهايش را
نيلوفر ميپندارد
غوكهايي كه
آواز يخزدهشان
در هواي سردِ مهجوري خويش،
مجسمهايست
پوك و توخالي
كه مدام
مدال درخشان
ميگيرد
مرگ آبي
دريا اين روزها
ميزبان هر رنگي
به جز آبي ست
و نهنگها
در سوگ آبي
سر به سنگهاي ساحل
ميكوبند و
در مرگي شيرين
خواب آبي را ميبينند