شب خسته
مي خواهمت چنانكه شب خسته خواب را
مي جويمت چنانكه لب تشنه آب را
محو توام چنانكه ستاره به چشم صبح
يا شبنم سپيده دمان آفتاب را
بي تابم آنچنانكه درختان براي باد
يا كودكان خفته به گهواره تاب را
بايستهاي چنانكه تپيدن براي دل
يا آنچنانكه بال پريدن عقاب را
حتي اگر نباشي، ميآفرينمت
چونانكه التهاب بيابان سراب را
اي خواهشي كه خواستنيتر ز پاسخي
با چون تو پرسشي چه نيازي جواب را
آيين آينه
موجيم و وصل ما، از خود بريدن است
ساحل بهانهاي است، رفتن رسيدن است
تا شعله در سريم، پروانه اخگريم
شمعيم و اشك ما، در خود چكيدن است
ما مرغ بيپريم، از فوج ديگريم
پرواز بال ما، در خون تپيدن است
پر ميكشيم و بال، بر پرده خيال
اعجاز ذوق ما، در پر كشيدن است
ما هيچ نيستيم، جز سايهاي ز خويش
آيين آينه، خود را نديدن است
گفتي مرا بخوان، خوانديم و خامشي
پاسخ همين تو را، تنها شنيدن است
بي درد و بيغم است، چيدن رسيده را
خاميم و درد ما، از كال چيدن است