شعري از بوريس ويان- فرانسه
ترجمه: آسيه حيدري شاهي سرايي
رقص سايه
از شيب تپهها به پايين
شتاب كرد
قدمهايش سنگها را ميغلطاند
آن بالا ميان چهار ديوار
آژير، ناشادمانه ميخوانَد
بوي درختان را نفس ميكشد
و با جسمش كه انگار تيغه آب ديده است
همراه ميشود نور
و ميگذارد تا سايهاش را به رقص آورد
باشد كه مجالي دهند مرا
لابلاي علفها شتاب كرد
دو برگ زرد چيد
سر شار شيره و آفتاب
لولههاي فولادين آبي ، تف ميكنند
شعلههاي خشك كوچك را
باشد كه مجالي دهند مرا
او نزديك آب رسيده
صورتش را در آب فرو ميبِرد
از شادي ميخنديد
نوشيد از آن آب
باشد كه مجالي دهند مرا
و باز بلند شد براي شتاب
باشد كه مجالي دهند مرا
زنبوري از مس داغ
مثل رعدي بر او ميبارد
و خون و آب
در هم ميآميزد
و او وقت ديدن داشت
وقتي براي نوشيدن از اين جويبار
فرصتي تا دو برگ سرشار از خورشيد را
تا دهانش برساند
فرصتي براي رسيدن به ساحل آن سوي
وقتي براي خنديدن
فرصتي براي دويدن
او فرصت زندگي داشت.
مارينه پطروسيان - ارمنستان
مترجم : واهه آرمن
شهر خالي
ميدانم كسي در اين اتاق نيست
و شهر خالي است
و همه ميدانهاي اين شهر ِ خالي، خالي است
اما من كوچههاي غبارآلود را دوست دارم
و باران ِ كوچههاي غبارآلود را
من آنها را كه شكست خوردهاند
و غمگيناند
دوست دارم
و آنها را كه پيروز شدهاند
و باز غمگيناند
دوست دارم
از گل سرخ ريخته
گُلسرخهاي ريخته
گلسرخها چه خوب بودند
باران آمد و
ريختند روي خاك
حالا از اينها
مربا هم نميشود تهيه كرد
از گلسرخِ ريخته
تنها شعر ميشود ساخت
آن هم كه نشد
اينبار
همه
از آنها كه نگاهم ميكردند
هيچكدام
من نبودم
ميدانستم
اگر خودم را ببينم
پس اين يك خواب است و
ميگذرد
اما نديدم
زيرا از آنها كه نگاهم ميكردند
هيچكدام
من نبودم
من تنها آن بودم
كه همه
نگاهش ميكردند.
ما
تو به زندگي ادامه ميدهي؟
گمان ميكنيد به ياد آوردن آسان است،
وقتي كه چاره فقط فراموش كردن است،
وقتي شهري در كار نيست، اما
تو هنوز هم آن را به ياد ميآوري؟
گمان ميكنيد خوابيدن آسان است،
وقتي گوشهايت پُر است از جيغ و
وقتي چشمهايت پُر است از اشك؟
وقتي تصاوير شاد را، ديگر
تنها در خواب ميتوان ديد،
گمان ميكنيد
بيدار شدن از خواب آسان است؟...