نقیضه
راشد انصاری
به دست خود درختی میشکانم!
به جایش برجکی را مینشانم!
کلاغ و سار و بلبل را دَم عید
ز روی شاخههایش میپرانم
شدم با جنگل و با سبزه دشمن
به نوعی بنده همکارِ خزانم!
به اِعمال نفوذ و پولِ چایی
جوازی هم برایش میستانم
از آنسوی محل در ظلمت شب
به پایش لولهآبی میکشانم
و تا پایانِ کارم را بگیرم...
به جمعی زیرمیزی میرسانم!
پس از اتمام، دَه ماشین نخاله
به رود و دشت و صحرا میتکانم
محیط زیست هم از بنده راضیست
که من از جمله سازندگانم!
برای آنکه خرجش را کنم جور
در آن صدها نفر را میچپانم!
اگر تأخیر شد مالالاجاره...
نزولی روی پولش میکشانم
نه از شاخه که از بالای برجک
شدیدا چشم خود را میچرانم!
نگو «راشد» علیل و ناتوان است
اگرچه پیرم اما میتوانم!
خیالت راحت و آسوده یارب،
به جای تو زمین را پاسبانم!
چه سازم، شاعرم، دست خودم نیست
که با این قافیه دُر میفشانم...!