• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۸ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4118 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۴ تير

توپ فوتبال همچون سلاح انتقام

علي ولي‌اللهي

 

 

اجازه بدهيد همين ابتدا بگويم كه عنوان اين يادداشت را از نمايشنامه «پيكر زن همچون ميدان نبرد در جنگ بوسني» وام گرفته‌ام؛ نمايشنامه‌اي به قلم «ماتئي ويسني‌يك». نويسنده‌ فرانسوي- رومانيايي كه در متن‌هاي زيادي به موضوع جنگ پرداخته. نمايشنامه پيكر زن... سوگنامه‌اي است به‌شدت تاثيرگذار از آن حوادثي كه در بوسني رخ داد. حملات وحشيانه صرب‌ها و كشتار هزاران هزار نفر از مرد و زن و بچه. روايتي از تجاوز به تاريخ. در قسمتي از متن نمايشنامه ويسني‌يك با آن قلم طعنه‌زن و كنايه‌گويش شروع مي‌كند به تصوير كردن مردم منطقه بالكان؛ منطقه‌اي متشكل از انواع و اقسام نژادها كه هر كدام براي خودشان سودايي دارند و به آييني متفاوت پايبند هستند. صرب‌ها و كروات‌ها و آلبانيايي‌ها و ترك‌ها و يوناني‌ها و مجارها و اسلاوها و چند نژاد ديگر كه بعضي‌هاي‌شان مسلمان هستند و بعضي‌ها كاتوليك و بعضي ارتودكس و بعضي يهودي و عده‌اي هم بي‌دين. در چنان ديگ خروشاني از انواع مردمان كافي است آتش كينه و جنگي شعله‌ور شود تا روسياهي‌اش بماند براي بشريت. مثل جنگ بوسني، جنگ كوزوو.

مردم زيادي در منطقه كوزوو هستند كه هنوز جنگ خونين سال 1998 را فراموش نكرده‌اند. جنگي سرشار از خون و خاطره. انبوه فيلم‌ها و نمايشنامه‌ها و موسيقي‌ها در واكنش به آن جنگ كه آدم‌ها را ياد نسل‌كشي صرب‌ها در بوسني مي‌انداخت ساخته شده. هر هنرمندي خودش را متعهد مي‌ديد و مي‌داند كه در قبال اتفاقات منطقه بالكان موضع‌گيري كند و ساكت نماند. ولو شده به صورت كنايي. حتي حالا كه جنگ تمام شده و صلح در آن منطقه حكمفرماست. البته همه جهان ترجيح مي‌دهند و پيشنهاد مي‌كنند به آدم‌هاي آن‌جا كه همه‌چيز را فراموش كنند و درس بگيرند از وحشتناك‌ترين روزهاي تاريخ كه از سر گذرانده‌اند. حرف خوبي است. اما آيا واقعا مي‌توان به آن بچه‌اي كه تمام اعضاي خانواده‌اش مقابل چشمانش به رگبار بسته شده‌ و بعد به آتش كشيده شده‌اند بگوييم همه‌چيز رافراموش كن؟ آيا مي‌توان به زني كه مورد تجاوز قرار گرفته و هيچگاه زندگي‌اش به روال عادي برنگشته بگوييم ببخش؟ جنگ خاطرات زيادي به‌جا مي‌گذارد كه به اين راحتي‌ها پاك نمي‌شود. مثل خون خشك شده روي لباس. روزگار گذشت. روزگار گذشت ولي نتوانستند فراموش كنند مردم كوزوو، آن همه جنايتي كه در حق‌شان رخ داده بود را. جناياتي در واكنش به استقلال‌طلبي.

جنگ شروع شده بود و مردم براي در امان ماندن از حملات، دسته‌دسته به مرزهاي آلباني پناه مي‌بردند؛ منطقه‌اي در همسايگي كوزوو كه انگار وجود دارد براي روزهاي مبادا. براي روزهاي بي‌پناهي. مناطقي كه هر دوشان اصالتي آلبانيايي دارند. مردمِ هر دو معتقد به عقاب سياه اسكندربيگ هستند. و تا آن عقاب هست، تا آن نماد وجود دارد، مردم آن منطقه هم زنده‌اند. در ميان مهاجرين كساني بودند كه بعدها تبديل شدند به بازيكنان معروف فوتبال؛ بازيكناني كه دست تاريخ آنها را كنار گذاشته بود براي انتقام گرفتن. نه با مسلسل و بمب در ميدان نبرد، كه با توپ فوتبال در مستطيل سبز.

چند ساعت قبل از بازي سوييس – صربستان تمام كوچه‌خيابان‌هاي كوزوو پر شده بود از پرچم كشور سوييس و آلباني. مردم آن كشورِ تازه استقلال يافته كه البته هنوز كلي از كشورها استقلالش را به رسميت نشناخته‌اند، عاجزانه از خدا مي‌خواستند كه سوييس بتواند در بازي مقابل صرب‌ها پيروز شود. از سه بازيكن هم‌نژادشان خواسته بودند كه انتقام خون كشته‌شدگان جنگ را بگيرند. سه بازيكني كه خودشان قرباني جنگ بودند؛ ژردان شكيري، گرانيت ژاكا و والن بهرامي. كساني كه خانواده‌هاي‌شان همزمان با جنگ راهي كشور آلباني شده بودند. آن سه بازيكن هم بدون هيچ ترسي اعلام كردند كه مي‌روند توي زمين براي همين انتقام. روي استوك‌هايشان پرچم كوزوو را برچسب كردند و منتظر فرصت ماندند تا حساب‌شان را تسويه كنند.

تاريخ خيلي طعنه‌آميز است. تقريبا سي سال از جنگ كوزوو گذشته. يوگسلاوي تجزيه شده به دو كشور صربستان و مونته‌نگرو. به نظر همه‌چيز به حالت عادي برگشته. همه سرگرم زندگي هستند. ديگر خبري از جنگ و خونريزي و بمباران نيست. لااقل در آن منطقه. اما همه اينها آتشي است زير خاكستر كه با يك فوت مي‌تواند شعله بكشد. چه كسي فكرش را مي‌كرد كه دو بازيكن كوزوويي‌الاصل كه به آلباني رفته بودند و از آن‌جا راهي سوييس شدند، روزي در تركيب تيم ملي سوييس در جام جهاني مقابل صربستان قرار بگيرند و با تمام قوا بخواهند انتقام تاريخ را از فوتباليست‌هاي صرب بگيرند. از مردم صربستان. اما اين تاريخ است. روزگار چرخيده و چرخيده تا خودش را رسانده به تاريخ 22 ژوئن، رسانده به ورزشگاه كالينينگراد روسيه. تا دوباره روايت كند تمام آن دردها را، اما اين‌بار براي التيام. وقتي ژاكا گل اول را با شليكي تماشايي از پشت محوطه وارد دروازه صرب‌ها كرد و با دستانش علامت عقاب سياه را نشان داد، داشت انتقام مي‌گرفت. انتقام سه سال زنداني بودن پدرش را. انتقام آوارگي را. انتقام كودكي‌هاي از دست رفته را. وقتي در دقايق پاياني دومين كوزوويي حاضر در زمين گل پيروزي‌بخش سوييس را وارد دروازه كرد، كسي در كوزوو نبود كه عاشق فوتبال نشده باشد. شكيري در حالي كه پيراهنش را درآورده بود و مثل برادرش ژاكا عقاب را با دستانش ساخته بود، مي‌خواست بگويد ما را نگاه كنيد لعنتي‌ها. ببينيد كه زنده‌ايم. ببينيد كه انتقام مي‌گيريم.

فوتبال را نمي‌توان جدا از سياست تصور كرد. نمي‌توان جدا از زندگي دانست. همه‌چيز به هم ربط دارد. جنگ به اقتصاد. فرهنگ به سياست. هنر به اجتماع. و همه‌چيز به فوتبال. فوتبال آخرين پناهگاه مردم است براي رسيدن به آرزوهايشان. هر كسي آرزويي دارد. آرزوي بعضي‌ها فتح جام جهاني توسط تيم كشورشان است و براي بعضي‌ها گرفتن انتقام جنگي كه سي سال پيش رخ داده.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون