• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4121 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۷ تير

نگاهي به آخرين رمان محمود دولت‌آبادي

«طريقِ بِسمِل شدن»

شراره شريعت زاده

در نگاه اول، رمان به موضوع جنگ ايران و عراق ‌پرداخته است، اما وقتي به داستان عميق‌تر نگاه كنيم رمان درباره انسان، تابوي دشمن، اسارت و صلح است كه در يك لايه بيروني جنگ نشان داده‌شده. قصدش جنگ‌هاي قبيله‌اي و كشوري نيست بلكه در معنا، هدف، جنگِ انسان با انسان و جنگ آدم با درون خودش نيز هست كه زمينه‌ساز بسياري از جنگ‌ها مي‌شود.

لايه بيروني رمان در خط مقدم جبهه، بر تپه‌اي با نام «تپه صفر» و در ميان يك سرباز، سروان ايراني و اسير عراقي شكل مي‌گيرد كه در محاصره دشمن قرار گرفته‌اند و به دنبال راهي براي رسيدن به تانكر آب در پايين دره هستند. آب به عنوان يك كليد واژه در كتاب زياد تكرارشده است: «تا آتش هست آب نيست».

آب به شكل سمبليك دال بر زنده ماندن آنها دارد، فرقي نمي‌كند چه ايراني و چه عراقي؛ آنها اسير بيابانند، در كنار فرات يا كرخه اما تشنه‌اند. روايت آب و تشنگي در بستر لايه‌ها، كل اثر را چيزي فراتر و عميق‌تر از روايت جنگ مي‌كند.

غير از آب از نماد صلح (كبوتر) استفاده شده‌ كه دارد بِسمِل مي‌شود. بِسمِل شدن يعني پيش از آنكه بسم‌الله‌الرحمن الرحيم تمام شود سر بريده شود كه اين بيشتر در مورد پرندگان و اينجا كبوتر استفاده‌شده است. كبوتري كه روي آسمان تاريخ در پرواز است و هيچ كنگره بارويي نمي‌يابد تا بر آن بنشيند.

ماده‌شير هم ملقب به شير باديه از ديگر نمادهاي رمان است كه دال بر اميد است و قصه‌اش در كل داستان بارها يادآوري شده كه در بيابان مي‌گردد تا به تشنگان، درماندگان و از پادرافتادگان شير برساند و نجات‌شان دهد. براي ماده‌شير دوست و دشمن فرقي نمي‌كند، همه را به يك چشم مي‌بيند.

راوي، رمان را در حالي پيش مي‌برد كه نويسنده عراقي در رمانش به نام كاتب درگير نوشتن داستاني از «تپه صفر» و هفت سرباز عراقي است كه مي‌خواهند از تپه كه به گواه تاريخ، نياكان‌شان روزي براي رسيدن به بغداد از آنجا گذشته‌اند، در برابر دشمن (ايراني) حفاظت كنند. آنجا كه راوي (ايراني) پشت تپه صفر را نمي‌بيند، او (كاتب، نويسنده عراقي) درگير نوشتن سرنوشت اسير ايراني است كه با چشماني نگران و عِصابه رنگيني آغشته به خاك و خون روي پيشاني، به او مي‌نگرد. كاتب خودش را اسير مي‌داند ميان دو جمله «اسيران را نبايد بكشيم» و «اسيران را نمي‌كشيم» و مدام با خودش فكرمي‌كند كه آيا قلمش مي‌تواند مانع كشته‌شدن يك اسير شود؟

در اين حالت دولت‌آبادي لايه ديگري از كتاب را نشان مي‌دهد؛ تابوي دشمن. «نبايد بكشيم»، «ما نمي‌كشيم». شايد در ظاهر دو جمله معني يكساني از نمردن داشته باشند ولي يكي «تحميل» است و ديگري «عقيده».

كاتب مي‌نويسد: «لعنت خدا بر اين قلم، بر اين كاغذ، بر اين مكتوب و بر هر چه مطبعه. تا بوديم شاعراني بوديم كه مستي‌هاي خليفه‌اي را شادماني تازه ببخشيم به فخامت لفظ و لطافت طبع در نواي بربط؛ نيز تا هستيم بايد مستي‌هاي جنون را چاشني‌هايي باشيم به كلام، كلمات سربي كه با سرعت دستگاه ماشين چاپ در لباس نظامي بايد رژه بروند از برابر چشماني كه خوش ندارند هيچ خبر ناخوشايندي را بر صفحه ببينند.» (صفحه ۲۸)

راوي رمان قصد دارد آينده فجيع جنگ‌هاي كليشه‌اي را به مانند آپانديس، جراحي كند و دور بيندازد. مي‌خواهد روايت جنگ را با نگاه صلح بنويسد. قصد دارد اسير عراقي را كه دستش به دست سرباز ايراني بسته شده تا فرار نكند به عنوان نيروي دشمن يا اسير نبيند زيرا معتقد است «وقتي دستي به دستي بسته است هر دو اسير هستند.» و «اسير موجودي است بي‌دفاع و تسليم شده كه نبايد كشت.»

او قصد دارد انسانيت در دوران جنگ را در لايه بيروني روايتش به تصوير بكشد اما در واقع در زيرلايه‌ها پا فراتر گذاشته كه انسان اسير فكر و عقايد اشتباه است حتي اگر دست‌هاي خود را هم باز كند و فرار كند، اما پيش‌فكرهايش است كه اسيرش كرده.

در صفحه 130 از رمان مي‌خوانيم كه سرباز ايراني به اسير عراقي مي‌گويد: «در مرحله اول دست خودم را از دستت باز كردم و گذاشتم اسيرِ دست‌بند و پابند خودت باشي. در مرحله دوم، پاهايت را باز كردم كه بتواني راه بروي. پيش از آن يك قمقمه آب را با تو نصف كردم و حالا چون هر دو مثل هم هستيم و هيچ معلوم نيست سر از اردوي نيروهاي شما در بياوريم يا از اردوي نيروهاي ما، پس در وضع مساوي هستيم. مي‌ماند اينكه تو اسير ما هستي نه من اسير شما. تا زمان بگذرد، اگر زنده مانديم، شايد به اين نتيجه برسم كه مچ دست‌هايت را باز كنم. اگر يك ارزن عقل در كله من و تو باقي مانده باشد، اين‌ را مي‌توانيم بفهميم كه كشتن تو مرا تنها مي‌گذارد در اين بيابان، و كشتن من، تو را. وقتي تو هم به اين نتيجه رسيدي و من قبول كردم، آن وقت دست‌هايت را باز مي‌كنم.»

صلح سه حرفي است كه ساده نوشته‌ مي‌شود اما راحت به دست نمي‌آيد. نويسنده‌‌ كه سعي داشت در پايان داستانش پرچم سفيد را بالا ببرد و اسيران ايراني را آزاد كند، موفق نمي‌شود. سرگرد عراقي به ذهنش رخنه مي‌كند و او را مدام به پاي ميز محاكمه دادگاه نظامي‌ مي‌كشاند.

«بد شد! خيلي بد شد، سرگرد. شما وارد ذهن من شديد، به مغز من رخنه كرديد و همه‌چيز را درهم ريختيد. من داشتم كارم را به انجام مي‌رساندم. صحنه جلو چشمم بود. روشن روشن. آدم‌هايم را مي‌ديدم. توانسته بودم آنها را بشناسم. ترتيب همه كارهايي را كه بايد انجام بگيرد در ذهنم داده بودم. يك صلح كوچك و نمادين، بدون تحقير هيچ يك از طرفين جنگ كه با يك بيرق سفيد شروع مي‌شد، با يك پيراهن سفيد سر يك تكه چوب. خلاصه بود، خيلي خلاصه. دو اسير از دو سنگر بيرون مي‌آمدند با بيرق‌هاي سفيد. آنها شروع مي‌كردند به فرود از دوسوي و پشت سر آنها سربازها با فرماندهان‌شان بيرون مي‌آمدند بدون سلاح؛ و با هم مي‌رفتند طرف مخزن آب. همه تشنه بودند، آب مي‌نوشيدند و با هم سلام و گفت‌وگو مي‌كردند. غبار از چهره‌ها مي‌شستند و يك دم مي‌نشستند دور هم. با چشم‌هاي خودشان يكديگر را مي‌ديدند، به دور از عينك جنگ و احساس مي‌كردند با يكديگر دشمني خاص ندارند. در آن حالت همه خودشان بودند. نفر نبودند. يك صلح كوچك، يك صلح نمادين را برهم زدي، سرگرد. نه مگر پايان هر جنگي به صلح ختم مي‌شود؟! من پيشاپيش مي‌خواستم اين كار را بكنم. اما شما، شما، سرگرد، وارد مغز من، وارد روان من و شورانديد تمام ذهنيت مرا، تمام آنچه را در ذهنم ساخته بودم؛ تمام خلاقيت مرا ويران كرديد! چرا اجازه نمي‌دهيد انسان اقلا در ذهنش به اراده خودش زندگي كند؟» (صفحه 119)

در جاي جاي كتاب به روايت‌هاي تاريخي سلسله‌هاي ايراني و عرب اشاره شده كه خود دليلي ‌بر آن دارد كه تاريخ در طول زمان، بسترِ خون‌ريزگاه بوده است و خون به واسطه ماهيت شور بودنش در طول تاريخ، انسان‌ها را تشنه‌تر كرده است.

خصومت، كشتار، شكست و پيروزي از خصوصيات تاريخ است ولي اين‌بار ما از تاريخي كه دولت‌آبادي به آن اشاره كرده حاشيه‌هايي را مي‌خوانيم كه پُر است از نكته‌هاي خواندني. از جمله اشاره به نبرد قادسيه، سعد وقاص، آل‌ساسان، يعقوب رويگر، ابومسلم صاحب‌الدوله، زنان بخارا، سردار فاتح، ليث صفار، بابك خرمدين، برمك وزير، ابوجعفر منصور و سعد.

روايت خواندني همسر شهيد از ديگر روايت‌هاي تكان‌دهنده داستان است. رزمنده‌اي كه از رزم به خانه برمي‌گردد تا دمي استراحت كند و دوباره روانه جنگ شود. ساده و عاشقانه؛ شهيدي كه نام ندارد و دلش نمي‌خواهد نامي از او برده شود.

همه اين روايت‌ها كمك مي‌كنند تا جنگِ متفاوتي را از زوايا و جنبه‌هاي مختلف ببينيم. آنچه دولت‌آبادي در همجواري راوي رمان و نويسنده عراقي در تپه صفر نوشته است يك چرخه بي‌پايان از تاريخ و جنگ است. تاريخ تكرار مي‌شود، جنگ تكرار مي‌شود. آدم‌ها از هر مليت و نژادي تكرار مي‌شوند. آنچه انسان را از اين چرخه بي‌پايان خارج مي‌كند نوعِ دگر انديشيدن است. انديشه‌اي كه عادت نشود زيرا كه بشر به عادت عادت مي‌كند و فراموشي در او تبديل مي‌شود به عادت. آنجا است كه حتي فراموش مي‌كند صلح را با سين بنويسد يا صاد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون