• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4121 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۷ تير

خود را نمي‌داند كه حلال است يا حرام

 

 

كتاب فيه‌ما‌فيه به يك معنا مثنوي منثور است. بسياري از آنچه را مولانا در مثنوي به نظم گفته، در فيه‌ما‌فيه به شرح شكافته. تفاوت ديگر اين دو كتاب، شايد در هيبت مثنوي و صميميت فيه‌ما‌فيه باشد. مثنوي حشمت و عظمتي دارد كه اعتماد به نفس خواننده را كم‌وبيش زايل مي‌كند. گويي كه مثنوي را به تنهايي نمي‌توان خواند. مثنوي‌خواني دسته‌جمعي، راه بهتري براي درك مثنوي به نظر مي‌آيد. اگر هم استادي باشد كه مثنوي را ورق به ورق با او بخواني، كه بر تخت بخت نشسته‌اي و بانوي اقبال دست لطف بر گردن روزگارت افكنده است. اين مقدمه از آن رو مرقوم شد كه سه فراز از مقاله هشتم فيه ما فيه در واقع شرح يك بيت مثنوي است. مولوي در دفتر سوم مثنوي، در «شرح آن كورِ دوربين و آن كرِ تيزشنو»، اين بيت درخشان را در كار كرده است: قيمت هر كاله مي‌داني كه چيست/ قيمت خود را نداني ابلهي است. اين بيت در نقد علم بي‌فايده است. علم بي‌فايده البته با توجه به عالِم مصداق پيدا مي‌كند. علمي كه براي عالمي بي‌فايده است، براي عالمي ديگر مي‌تواند مفيد باشد. يعني علمي كه مطلقا بي‌فايده باشد، احتمالا نداريم. مثلا غور كردن در زندگي حشرات، شايد براي بسياري از قدما علم بي‌فايده مي‌نمود اما امروزه حشره‌شناسي علم مفيدي براي انسان مدرن محسوب مي‌شود كه نمي‌توان آن را كنار نهاد. همچنين چه بسا مولانا يا هر شخص ديگري، به اشتباه علمي را براي عالمي بي‌فايده بداند اما آن علم واقعا براي آن عالم مفيد باشد. اينكه ناظر بيروني تصور كند علمي كه ما داريم علم بي‌فايده است، لزوما دال بر اين نيست كه دانسته‌هاي ما به پشيزي نمي‌ارزد. هيچ بعيد نيست كه نظر ناظر از وصول به حقيقت قاصر بوده باشد. اما اين نكته في‌نفسه درست است كه علم كلام يا علم فقه مي‌تواند براي كسي مفيد باشد و براي كسي، نامفيد. علم بي‌فايده، دست كم سه معنا دارد. گاه ممكن است ما علمي را آموخته باشيم، مثلا فيزيكدان يا متكلم يا زيست‌شناس شده باشيم، اما آن علم در زندگي شخصي ما هيچ سود و ثمري به بار نياورده باشد. گويي كه آن همه آموخته، بود و نبودش هيچ توفيري در حال و روز ما ندارد. معناي دوم اين است كه علم ما فوايدي براي دنياي ما دارد اما اخلاق و آخرت‌مان را بر باد مي‌دهد. مثلا فيزيكداني هستيم كه بمب اتم مي‌سازيم و با اين كار، رفاه مثل خون در رگ و پي زندگي‌مان جاري مي‌شود ولي عذاب جهنم را هم پس از دود شدن و به هوا رفتن فلان شهر در اثر بمباران اتمي، به جان مي‌خريم يا فيلسوفي هستيم كه از فرط غرورِ دانايي متورم شده‌ايم و خلق‌ خدا را به ديده تحقير مي‌نگريم. تكبر ناشي از علم عين رها شدن دست عالم از دامن اخلاق است و عالم بي‌اخلاق، علمش مثل پرّ طاووس و فرّ شاهنشاه است. به قول مولانا: دشمن طاووس آمد پرّ او/ ‌اي‌بسا شه را بكشته فرّ او. معناي سوم علم بي‌فايده، نقش علم در غفلت عالم از امور مهم‌تر زندگي است. به اين معنا، عالم لزوما خسر‌‌الدنيا و الآخره نيست. يعني علمش او را از رفاه و سعادت بازنداشته است اما مانع توجه او به زيبايي و حقيقت و فضيلت (يا دست‌كم لايه‌هاي عميق‌تر حقيقت و فضيلت) شده است. مثل شيميستي كه چنان غرق مولكول و اتم شده كه وقتي برايش شكسپير مي‌خواني، مات و مبهوت نگاهت مي‌كند. يا سياست‌شناسي كه فرق شعر و شعار را نمي‌فهمد. يا پزشكي كه اهل تامل نيست. به اين معنا، نسبت وجودي عميق عالم با علمش، در حكم پرده غفلت اوست از جنبه‌هاي مهم زندگي. اين وضع در زندگي امروزه، شايد مشهودتر باشد. مثلا فردي از سر اتفاق براي تحصيل در رشته دانشگاهي خاصي پذيرفته مي‌شود و يك عمر، بي‌آنكه به درستي بداند چرا، دنيا و هستي را از پنجره همان علم مي‌بيند. مولانا در مثنوي مفهوم علم بي‌فايده را به هر سه معناي فوق به كار برده است و عالم برخوردار از علم نامفيد را معمولا ابله و گاهي نيز مبتلا به زيركي شيطاني دانسته است.

در پايان اين نوبت، بخشي از مقاله هشتم فيه ما فيه را بخوانيم و باقي‌اش باشد براي نوبت بعد: «مي‌گويند پادشاهي پسر خود را به جماعتي اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غيره آموخته بودند و استاد تمام گشته با كمال كودني و بلادت {:كودني}. روزي پادشاه انگشتري در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان كرد كه بيا بگو در مشت چه دارم؟ گفت آنچه داري گرد است و زرد است و مجوّف {:توخالي} است. گفت چون نشانه‌هاي راست دادي پس حكم كن كه آن چيز چه باشد؟ گفت مي‌بايد كه غربيل باشد. گفت آخر اين چندين نشانه‌هاي دقيق را كه عقول در آن حيران شوند دادي از قوّت تحصيل و دانش، اينقدر بر تو چون فوت شد كه در مشت غربيل نگنجد؟ اكنون همچنين علماي اهل زمان در علوم موي مي‌شكافند و چيزهاي ديگر را كه به ايشان تعلق ندارد به غايت دانسته‌اند و ايشان را بر آن احاطت كلي گشته و آنچه مهم است و به او نزديك‌تر از همه است خودي اوست و خودي خود را نمي‌داند[ ...]

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون