گزارش نشست تجدد در ايران عصر قاجار
از مدرنيزاسيون لابراتواري تا تجدد بلواري
سياستنامه : عصر قاجاريه معمولا در ذهنيت عموم به عنوان دوران شكستهاي پياپي، تجزيههاي ناگوار، معاهدههاي ننگين، شاهان بيلياقت و بيچارگي و ادبار مردمان شناخته ميشود، دوراني تاريك كه عمدتا مايه سرشكستگي است و بايد زود از آن عبور كرد. اين باور رايج اما همه واقعيت نيست، دوران بالنسبه طولاني قاجار عصر مواجهه جدي ما با تجدد نيز بوده است و اگر بخواهيم سير روندهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي، ديني و اقتصادي ايران در دورههاي بعدي را بفهميم، گريز و گزيري جز تامل در اين دوران نداريم، گو اينكه مهمترين واقعه تاريخ معاصر ايران يعني انقلاب مشروطيت در دهههاي پاياني قاجاريه رخ داد و بدون شك براي يافتن ريشهها و عوامل اين نهضت تاثيرگذار و پيامدهاي آن كه تا به امروز گريبانگير ما بوده است، بايد به مطالعه گسترده در جنبههاي گوناگون عصر قاجار بپردازيم
محسن آزموده / عباس ميرزا نايبالسلطنه فتحعليشاه قاجار صد و هشتاد و يك سال پيش در روز سوم آبان درگذشت. عموم تاريخنگاران عصر قاجار جملات كليدي عباس ميرزا به مرد غربي را كه در ايام جنگهاي ايران و روس بيان شد، نقطهيي اساسي در مواجهه وجدان ايراني با تجدد ميدانند. به مناسبت سالروز درگذشت او جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران روز سهشنبه 27 آبان ماه نشست تجدد در ايران در عصر قاجار را با حضور ناصر تكميل همايون استاد تاريخ و جامعهشناسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، صادق زيبا كلام استاد علوم سياسي دانشگاه تهران و ابراهيم فياض استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران در دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران برگزار كرد. در اين نشست البته تنها دكتر تكميل همايون بود كه به موضوع بحث وفادار ماند و اصل بحث خود را به تجدد در عصر قاجار اختصاص داد، ابراهيم فياض و صادق زيبا كلام اما با دو ديدگاه مخالف عمدتا درباره مدرنيته و مدرنيسم صحبت كردند. در ادامه روايتي از سخنرانيهاي ارايه شده در اين جلسه را ميخوانيد.
ناصر تكميل همايون، جامعهشناس و تاريخ نگار نخستين سخنران اين نشست بود كه در دو بخش به ارايه نظراتش پرداخت. او كه داراي دو دكتراي تاريخ (1351) و جامعهشناسي (1356) از پاريس است، در ابتدا تجدد را همان مدرنيزاسيون خواند و گفت: حجتالاسلام نوراني اينجا در دانشكده ادبيات و دانشكده الهيات تدريس ميكرد و روي لغات مشكل يك «ال» ميگذاشت و ميگفت المدرنيزاسيون، والمدرنيزاسيون و ما ادراك مالمدرنيزاسيون! مدرنيزاسيون در آغاز به ايران ربطي نداشت و يك پروسه تاريخي است كه در اروپا بعد از قرون وسطي و در عصر رنسانس آغاز ميشود و با انقلابهاي صنعتي و سياسي ادامه مييابد و عصر رفرماسيون را پشت سر ميگذارد و به جايي ميرسد كه به آن مدرنيزاسيون ميگويند. تقريبا از ابتداي قرن نوزدهم را ميشود دوران مدرنيزاسيون خواند. اين دورهيي است كه اروپا به چند حالت ميرسد، حالت اول حاكميت عقل و خرد است، دومين وجهه آن ويژگي سيانتيستي آن است كه در آن علومي چون شيمي و فيزيك جديد به وجود ميآيند كه با علوم قبلي متفاوتند، سومين وجهه آن شكست اتوريتههاي مذهبي، علمي و سنتي گذشته است و حاكميت جامعه را به سمت حاكميت عقل و منطق و علم پيش ميبرد.
اين استاد پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي سپس به ورود اين مدرنيزاسيون به ايران پرداخت و گفت: اين مدرنيزاسيون با ايران جنبه دوستانهيي پيدا نكرد يعني آشنايي ما با مدرنيزاسيون دوستانه نبود. شايد در دوران صدر اسلام آشنايي كه مسلمين صدر اسلام بعد از دوره ترجمه در دوران تاليف با تمدن يوناني يافتند، دوستانه بود و بسياري از آثار ايشان را ترجمه كرديم و با همان ترجمهها دوران تاليف ما شروع شد و به دنبال كساني چون اسحاق بن حنين، فارابي، ابنسينا و... پيدا ميشوند. اما در دوران جديد جنبه سلطهجويي مغرب زمين بر كشورهاي مشرق زمين همراه مدرنيزاسيون بوده است. در مغرب زمين نوآوري محصول طبيعي جامعه و خودزا بوده است، اما در ايران پيشرفت يا تجدد يا پروغره تمام تقليد از مغرب زمين بوده، بدون آنكه بطون و متون مغرب زمين شناخته شود. اين اقتباسها غير از ايران در مصر و تركيه نيز بوده است. نخستين زمينههاي تقليد نيز جنبههاي نظامي بوده است. نياكان ما ميكوشيدند براي دفاع از خودشان از وسايلي استفاده كنند كه مغرب زمين به كار ميبرد. يعني تا زمان صفويه از سلاحهاي آتشين استفاده نميكرديم، اما از زمان شاه عباس به بعد چه از نظر تاكتيك و چه از نظر تكنيك از ابزارهايي بهره جستيم كه غربيان به كار ميبردند. در دوره افشار هم بهرهمندي ما از غرب عمدتا در همين زمينه بوده كه بيشتر در زمينه جنگ افزارهاي دريايي بوده است. در سفرنامههايي هم كه ميخوانيم، حس ميكنيم كه در بيان سفرنامهنويسان نوعي حسرت موج ميزند. در اين دوران به خصوص صدر قاجار به هيچوجه نيافتم كه به اصل تجدد پي برده باشند و فقط ظواهر آن را ديدهاند و علت العلل اصلي پيدايي تجدد در اروپا را نديدهاند. نويسنده مشروطهخواهي ايرانيان در ادامه ضمن اشاره به عباس ميرزا و پرسش تاريخي او از مرد فرنگي گفت: عباس ميرزا هم همان مسير شاه عباس و نادرشاه را ادامه داد و در اين زمان ژنرال گاردن از فرانسه به ايران ميآيد كه مسائل جنگي را به ما بياموزد. اما بايد در نظر داشت كه امثال گاردن به قصد قربت به ما تعليم نميدادند و اهداف خودشان را نيز دنبال ميكردند. به همين خاطر است كه وقتي فرانسه با روسيه صلح ميكند، دولت فرانسه گاردن را احضار ميكند و مدرنيزاسيون نظامي متوقف ميشود. بعدا هم كه انگليسيها و روسها به قصد آموزش نظاميان به ايران ميآيند، باز هيچگاه اين آموزشها چنان پيش نميرود كه مدرنيزاسيون نظامي در ايران موفق شود.
نويسنده گستره فرهنگي و مرزهاي تاريخي ايرانزمين در بخش دوم صحبتهايش به فاز دوم تجدد در ايران بعد از مرگ عباس ميرزا اشاره كرد و گفت: در دوره قاجاريه ايرانيان متوجه شدند كه مركز اصلاحات و مدرنيته مغرب زمين است. البته اگر عناصر مدرنيته را بررسي كنيم، ريشههاي بسياري از آن را در جاهاي ديگر مثل مشرق زمين مييابيم اما در هر صورت در آن زمان اين اصطلاح نبوده است. بنابراين شماري دانشجو به غرب ميفرستند تا با راز پيشرفت غربيان آشنا شوند. از پنج نفر اولي كه ميفرستند، يكي ميميرد، ديگري عاشق زني فرنگي ميشود، نفر سوم به جاي تحصيل جذب كارهاي ژورناليستي ميشود و نفر بعدي مهندس ميشود و... ضمن آنكه وقتي ايشان باز ميگشتند، نهادي وجود نداشت كه اين افراد آموزشهاي شان را در آن به كار ببندند. به همين خاطر بسياري از تحصيلكردگان ما تا مشروطه عمدتا به دليل آشنايي با زبان جذب وزارت خارجه ميشدند. مثلا صنيعالدوله، رييس مجلس مهندس بود اما رييس مجلس شد يعني اين افراد نميتوانستند از رشته خودشان استفاده كنند. مدرنيته در اذهان روشنفكران و نهاد سلطنت به اشكال مختلفي بازتاب مييافت. مثلا ميرزا ابوالقاسم قائم مقام و پدرش ميرزا عيسي خان، متوجه اهميت مردم در سياست شده بودند و محمد شاه هم اين مسائل را ميدانست اما همين محمد شاه كه درمشهد قسم خورده بود، خون قائم مقام را نريزد، به دليل تحريكات خارجيها، قائم مقام را ميكشد. همچنين است وضعيت ميرزا تقي خان اميركبير كه به خوبي متوجه مدرنيته شد، تا جايي كه به جاي فرستادن دانشجو به خارج، دارالفنون را تاسيس و استاد از كشورهايي دعوت كرد كه با ايران روابط استعماري نداشته باشند. او حتي كوشيد كه دين و مذهب هم در دارالفنون مطرح باشد و در آنجا نمازخانه تاسيس و از علما براي تدريس مباحث ديني به دارالفنون دعوت كرد. اما همين دارالفنون به جايي رسيد كه در جشن تولد عزيزالسلطان ناصرالدين شاه، يكي از سران سياسي سيني پر از سنگ به دست ميگيرد و وارد حياط دارالفنون ميشود تا به يمن تولد عزيزالسلطان با اين سنگها شيشههاي دارالفنون را بشكند! بعدا هم ميگويند هرگونه فسادي هست، از دارالفنون است. بخشي از گرايش ريشه در فرهنگ قشري سنتي داشته است ضمن آنكه دست خارجي را نيز بايد ديد.
نويسنده تاريخ ايران در يك نگاه سپس به انديشههاي آيزنشتات كه متاثر از ماكس وبر و پارسونز است، اشاره كرد و گفت: او به take of modernization يا صعود تجدد معتقد است. به نظر من اين روند از دوره فتحعليشاه شروع شد. اما به جايي رسيد كه break down of modernization يا سقوط تجدد رسيديم. اين روند از صعود تا سقوط در دوره 50 ساله ناصرالدين شاه نيز مشهود است. در جايي شاهد تشكيل مجلس شوراي دولتي، تغيير كابينهها، آوردن ميرزا حسين خان مشيرالدوله سپهسالار است اما از سويي با ميرزا آقا خان نوري و ميرزا علي اصغر خان اتابك است يعني شاهد نوعي رفت و آمد ميان تجدد و تجددستيزي ميبينيم. بنابراين دوران پاياني ناصرالدين شاه بعد از حركتهاي مثبت برخي نيروها مثل سيد جمال و شيخ هادي نجمآبادي (نويسنده تحريرالعقلا) شاهد تحركاتي هستيم كه ميان نخبگان بر سر مشروطه توافق به وجود ميآيد اما اين اجماع چنان كه شايسته و بايسته است، نيست. وقتي مكالمات مجلس اول را ميخوانيم، شاهد حرفهايي هستيم كه مخالف انديشههاي جامعه در آن زمان است. در حالي كه اگر مدرنيته و تجدد را روي فرهنگ جامعه بنا ميگذاشتند، هيچ گاه اختلاف مشروطهخواهان و مشروعهخواهان حاصل نميشد. آن چه بعدا آمد هم مشروطه نبود و فقط نامي از مشروطه بود.
تكميل همايون در پايان به پيامدهاي اين امر در دوره رضاشاه اشاره كرد و گفت: دوران رضا شاه را به سه دوره ميتوان تقسيم كرد؛ دوره اول كه سردار ملي است، دوره دوم كه ديكتاتور و دوره سوم كه دوران استبداد است. در دوره اول هنوز عناصر مشروطهخواهانه وجود دارد اما در دورههاي بعدي شاهد سقوط مدرنيته هستيم. بسياري ميگويند كه مدرنيزاسيون در دوره رضاشاه صورت گرفته است، در حالي كه اين دوران را بايد شبه مدرنيزاسيون خواند. مهديقلي خان هدايت ميگويد: تجددي كه ما ميخواستيم، تجدد لابراتواري بود كه عملي نشد و تجدد بلواري براي ما آوردند كه كشف حجاب و... داشت. شايد مسير مدرنيزاسيون آن مسيري باشد كه در دوران گذشته مشروطهخواهان راستين داشتند و بعد از جنگ دوم نهضت ملي داشت. اگر اين ادامه پيدا ميكرد، آن مدرنيزاسيوني بود كه تمام عناصر مدرن غربي را با فرهنگ و تمدن و دين و آيين ايراني همسو سازد و پيش ببرد. كاري كه در هند و ژاپن شد و در ايران نشد.
ناصر تكميل همايون
اگر مدرنيته و تجدد را روي فرهنگ جامعه بنا ميگذاشتند، هيچگاه اختلاف مشروطهخواهان و مشروعهخواهان حاصل نميشد. آنچه بعدا آمد هم مشروطه نبود و فقط نامي از مشروطه بود