صف نوردي ماركي
پرستو بهراميراد
خودكار قرمز: عجب صفي؟!امروزمون خوب ميگذره بعد چند وقت مذاكرات بينتيجه و كسلكننده و طولاني شما. البته اگر باز فلسفه بافيات شروع نشه.
خودكار آبي: تو خوبي. آخر صف هم جاي خوشگذراني شد؟!حالا چه فرقي ميكرد بين جوهر ماركدار با غير مارك؟
خودكار قرمز: جون به جونت كنن فلسفه بافي. معلومه كه فرق داره. نديدي خودكار مشكي به خاطر جوهرماركدارش چه كلاسي ميذاشت.
خودكار آبي: قيمت روي جوهرها را ديدي؟حتي داخل حراج هم ما كه عيديمان به خاطر كاهش بودجه صاحبمون به فنا رفته قادر به خريد نيستيم.
خودكار قرمز: نگران نباش بهار در راه است.
از پشت پرده صداي شعار (منتظريم خودكار قرمز/ منتظريم خودكار قرمز)
خودكار آبي: من بدتر ميترسم. بهار آمد كه الان ديگر نميشود يك جوهر معمولي هم خريد. به اين شعارها هم زياد توجه نكن از پشت پرده است.
خودكار قرمز: به قول خودت «تو خوبي». تو اين فلسفه بافيا رو بلد نبودي چيكار ميخواستي بكني؟
خودكار آبي: داني كدام جاهل بر حال ما بخندد؟ ٭
خودكار قرمز: فكر ميكني نميفهمم بهم فحش ميدي. ديگه وقتشه تو رو ممنوع الصدا كنم.
خودكار آبي: (خسته و تنها در مه ناپديد ميشود) .
٭با كسب اجازه از استاد سخن سعدي