بعد از طلوع، بعد از...!
وحيد ميرزايي
اپيزود اول: بعد از طلوع
جمشيد، جواني پرتلاش و معمولي است. حالا ميگويم معمولي لابد فكر ميكنيد نهايتا درحد مسعود شصتچي در مرد هزار چهره، كارمند بايگاني اداره ثبت احوال شيراز،
آن طوري است، اما نه، خيلي معموليتر. او هر روز بوق سگ از خواب بيدار ميشود. خيليها معتقدند بوق سگ به غروب اطلاق ميشود و آن وقت صبح را خروس خوان مينامند اما من به اعتقاد ديگران كاري ندارم چراكه وضعيتي كه وي آن موقع صبح دارد، دقيقا مصداق بارز بوق سگ است. او يك موتور دارد. در واقع موتور او را دارد چراكه وقتي سوار موتور ميشود آنقدر تكانهاي موتور زياد است كه انگار موتور سوار او شده است. وي با اين وسيله نقليه هر روز به محل كار ميرود و براي افزايش درآمد، در مسير تا جا داشته باشد مسافر سوار ميكند كه البته اين باعث شده است رانندههاي تاكسي خطي با وي و تكتك اعضاي خانوادهاش ارتباط خانوادگي تنگاتنگ برقرار كنند. وي در روز بارها و بارها از طرف رييسش مورد بازخواست، كسري حقوق، لغو مرخصي و... قرار ميگيرد. البته حق دارد. او مجبور است براي افزايش درآمد در محل كار، به شغل دومش يعني تعمير موبايل بپردازد. وي از صبح تا غروب مانند همان چيزي كه بوقش در ابتداي اين متن ذكر شد، كار ميكند تا دو لقمه كه نه، يك نيمچه لقمه ناني درآورد. او تا غروب در اداره يا به قول خودش «اون خراب شده» مشغول به كار است.
اپيزود دوم: بعد از غروب
اما كارمندي و تعمير موبايل، تنها شغلهاي او نيستند. با توجه به خط فقري كه دولت اعلام كرده است وي اگر همين يكي، دو شغل را داشته باشد، خط فقر آنقدر از او دور است كه اصلا نقطه شده است. هر هر هر بيمزه. بگذريم. بنابراين بعد از اينكه از اداره برگشت، نه اصلا برنميگردد از همانجا شغل دومش را آغاز ميكند. شغل دوم او Motor Covery يا «پوشش با موتور» نام دارد. شغلي تخصصي- خدماتي كه در آن به كاربر يعني شهروندان اين امكان را ميدهد، بدون اينكه مورد شكار دوربينهاي طرح ترافيك قرار بگيرند، در اقصي نقط شهر تردد كنند. شغلي پرخطر كه وي با موتورش دقيقا پشت اين ماشينها حركت كرده تا پلاك آنها را پوشش دهد. اين شغلي جديد است كه هنوز جاي پيشرفت و توسعه دارد. البته منوط به اينكه در آينده خون آريايي كمافيالسابق در رگهاي ايرانيها جاري باشد و نخواهند از قانونگريزي دست بكشند.
اپيزود سوم: بعد از نيمه شب
در حالي كه اكثريت قريب به اتفاق مردم در آن وقت شب در حال صحبت گرم با همسرانشان هستند و ما بيشتر از اين نميتوانيم در اين باره توضيح دهيم، وي حتي كسي را ندارد يك نيمچه ديالوگ ولرم با او برقرار كند. البته تا جايي كه توانسته، اقدام به ازدواج كرده است. علي ايحال براي اينكه اقدامات وي در حد ارجاع و پيگيري باقي نماند و بتواند خرج همسر احتمالي آيندهاش را بدهد، شبها هم كار ميكند. شاگرد كلهپزي چهارمين شغل او است. جمشيد تا حوالي نيمههاي شب با پاچه، زبان، بناگوش و سيرابي، دست و پنجه نرم ميكند و پس از اتمام كار فقط چند ساعت فرصت دارد بخوابد يا اصطلاحا كپه مرگش را بگذارد تا دوباره «بعد از طلوع» شود.
وي گاهي با خودش فكر ميكند اگر كسي از وي شغلش را بپرسد، كدام را بگويد. اما واقعيت اين است كه او هيچوقت چنين فكري نكرده و اين نگارنده بوده است كه براي پر كردن ستون چنين فكري را عنوان كرد. در واقع او با خودش فكر ميكند براي يك لقمه نان و پول درآوردن فقط كم مانده است رسما برود... رسما برود... هيچي. بهتر است همين جا ستون تمام شود، باور كنيد طنز نويسي شغل اول و آخر ما است.