تكرار مكررات...
بيتا بيات/
حقيقت اين است كه خود من به شخصه هيچوقت با فلسفه مد آن طور كه بايد و شايد كنار نيامدهام. اصلا برايم قابل درك نيست كه چرا پشت بند حركت يك بازيگر، خواننده و هنرمند مطرح و مشهور يا اصلا يك فرد عادي همه شروع به تكرار همان حركت ميكنند. حالا اگر از قضا كمي خلاقيت و طنز و نوآوري هم چاشني كار شده باشد كافي است تا بقيه را در گردونه طولانيمدت تقليد و تكرار بيندازد و ديگر به اين راحتيها نشود بيخيالش شد. نمونه بارز اين جريان را هم ميشود در فضايي كه اين روزها همهمان به واسطه موبايل و لپتاپ درگيرش هستيم به خوبي احساس كرد. يك خوبي يا شايد بهتر است بگويم بدي اين فضا آن است كه به دليل ويژگي فراگير بودنش هيچ حرف و سخن و رفتاري در آن نشنيده و نديده نميماند و به سرعت به سمع و نظر همه ميرسد. مثلا نميدانم اين شور و اشتياقي كه اوايل مد شدن فيسبوك در ايران به جان همه سرايت كرده بود و باعث ميشد براي گذاشتن نخستين نظر زير پستهاي پر بيننده سر و دست بشكانند از كجا نشات ميگرفت؛ اصلا يكي از علتهاي ماندن چند ساعته در اين صفحه همين بود كه بشود به محض اضافه شدن عكس يا مطلبي تازه لايك اول را خودشان بزنند. البته اين اول بودن هنوز هم ارزش محسوب ميشود منتها به شكلي ديگر؛ حالا ديگر ارزش در اين است كه خبرهاي ترجيحا ناگوار را پيش از بقيه و حتي قبل از اينكه در ذهن خود حلاجياش كرده باشند به گوش همه برسانند. ناگوار از اين جهت كه اين قبيل خبرها توجه بيشتري جلب كرده و قاعدتا با سوز و گداز و عكسالعملهاي شديدتري روبهرو ميشوند و اين مساله بالطبع جذابيت شخص مذكور و معروف شدنش به عنوان منبع اخبار دسته اول را به دنبال دارد. البته مصاديق اين جريان فقط به همين يكي دو مورد ختم نميشود. در واقع ميشود گفت كه 90 درصد كارهاي ما در اين جور فضاها تكرار مكررات است؛ از بحث و جدل و كامنتهايي كه حتما بايد دو نقطه دي و قلب و چشمك كنارش باشد گرفته، تا مطلبها و نوشتههايي كه ظاهرا هرچه غرغر و اعتراض بيشتر قاطياش باشد جذابيت بيشتري براي همه دارد. از سلفيهاي تكي و چند نفري گرفته تا شعرها و نالههاي فلسفي و پستمدرن. حتي اگر اين ميان حركت خلاقانهيي هم صورت بگيرد بعد از مدت كمي آنقدر با ربط و بيربط تكرار ميشود كه ديگر ديدن دوبارهاش آزاردهنده و غير قابل تحمل است. اين مفهوم اما بحث تازهيي نيست؛ دنباله روي عدهيي و پشت بندش كليشه شدن يك جريان در همه دنيا معمول و متداول و حتي ميتوان گفت يكي از شرطهاي همرنگ جماعت شدن است. اما از خودم ميپرسم اصلا الزامي براي همرنگ شدن با كساني كه شايد پشت حرفها و كارهايشان دقيقهيي فكر و تعمق نباشد وجود دارد؟