• 1404 پنج‌شنبه 13 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3112 -
  • 1393 پنج‌شنبه 29 آبان

راننده تاكسي

علي رمضان‌پور


-‌ بيا بالا... بجنب تا افسر جريمه نكرده... نكوبي در ماشينو... تا خود ميدون نميرما... اما كرايه‌ همونه فرقي نداره...
-‌ سلام...
-‌ نمرديمو يه با تربيت هم سوار ماشين شد، باقي كه همه... عليك
-‌ اختيار داريد قربان... اينطورها هم كه ميفرماييد نيست...
-‌ چرا همينطوراس كه ميفرمايم... اين ماكس چيه زدي جلو دهنت... نكنه مي‌خواي بانك بزني؟
-‌ نخير قربان... به خاطر بيماري‌هاي مسري و همين‌طور آلودگي هوا...
-‌ آهان آنفولانزا خوكيو ميگي... ما كه صبح تا شب هزارتا آدم رنگ و وارنگ سوار ماشينمون ميشن و تو صورتمون عطسه و سرفه مي‌كنن... هنوزم كه هنوزه دور از جونمون هيچ مرضي نگرفتيم... البته ما قديمي‌ها اين چهار ستون بدنمون محكمه... شما ديگه نسل روغن نباتي و شير پاستوليزه و پوشك بچه‌ايد...
-‌ درست ميفرماييد اما... ضعف بدني چه ربطي به پوشك بچه داره؟
-‌ شما نبودي اون وقتا... نديدي! قديم بچه‌ها را كهنه‌پيچ مي‌كردن مثل گل، از اين پوشكا نبود كه همه جون بچه رو بگيره... بعدشم آب تو لوله نبود كه... بايد يخ حوض رو ميشكستي تا كهنه‌تو   بشوري...
-‌ اسائه ادب نباشه... شما جسارتا مگه خودتون كهنه خودتون رو مي‌شستيد؟
-‌ پس فكر كردي مثل الان بود كه از همون روز اول همه كاراي بچه گردن پدر مادر باشه... قديم پدر مادر راحت بودن... واسه همين هركدوم هفت هشتا بچه مي‌آوردن... آهان اونجا رو ببين... مسافر!... سفت بيشين كه بايد يه دور پليسي بزنيم... الانه كه يه دونه از اين عبوري‌ها سر برسه و از چنگمون درش بياره...
-‌ ولي ماشين كه ديگه جا نداره آقاي راننده... سه نفر عقب... بنده هم جلو...
-‌ شما مثل اينكه هنوز نفهميدي من چقدر خاطرتو مي‌خوام... مي‌خواي همينطوري اين جلو باز باز بشيني؟... بيا يه كم اين‌طرف‌تر... بيا بچسب به عمو... آهان... حالا دو نفر ديگه هم كنارت جا ميشند... اين بيچاره كه فقط يه نفره... فقط يه خورده چاقه... ببين چه غب غب نازي هم داره... بپر بالا كپلي...
-‌ آقاي راننده... متاسفانه بنده الان كاملا روي دنده نشستم... حالا چطور مي‌خواهيد حركت كنيد؟...‌اي بابا. آقاي عزيز اينقدر خودتان را به بنده نچسبانيد... آقاي راننده مگه سوار كردن دونفر جلو خلاف مقررات نيست... ايشون هم كه ماشاءلله هيكل ساخته و پرداخته‌يي دارند...
-‌ بنده گواهينامه رانندگي دارم... ولي تاحالا متاسفانه سعادت دنده بودن رو نداشتم... آقا ميشه زير بغلتون رو اينقدر به گردن بنده فشار ندهيد؟... سر بنده خيس شد... چرا اينقدر مرطوب هستيد شما...
-‌ گرمش شده خب... چربي سوزونده... روغن كرمانشاهي كه نخورده تا گوشت بشه به تنش... دنبه خورده خرس شده... خب ديگه بريم دنده يك... برو ديگه...
-‌ متاسفانه اين آقا يا اين اندام درشتشون چنان به بنده فشار ميارند كه اصلا امكان حركت جانبي براي من وجود نداره...
-‌ يكي يه لگد بزنه ظهر شد...
-‌ رفت آقا... رفت دنده يك...‌اي بابا نزن ديگه. شما هم انگار دنبال بهانه بودي‌ها... با همون لگد اولي كه شما به ستون فقرات بنده وارد كردي ماشين ديگه كاملا دنده اتوماتيك شد...
-‌ تا نباشد چوب‌تر... فرمان نبرد... هر هر هر... چقدر من بامزه‌ام نه؟... عيالم هم هميشه ميگه...
-‌ آقا ممنون بنده ديگه پياده ميشم...
-‌ كجا پياده مي‌شي؟... هنوز نرسيديم كه... ضمنا شما ديگه رو اين ماشيني... بايد صبر كني همه رو برسونم بعد... الان من تو اين وضعيت بدون دنده كه نميتونم رانندگي كنم...
-‌ قربان لااقل قول بدهيد از دنده دو بالاتر نرويد...
-‌ باشه بابا... حالا بگذار...
-‌ حواستون كجاست... الان تصادف مي‌كنيم... (تق... بنگ... درينگ. دورونگ... بوف...)


طبق گفته‌هاي حاضرين در صحنه اتومبيل به علت شدت تصادف كاملا از بين رفت اما هر پنج سرنشين اتومبيل كه يك مرد چاق، راننده و سه زن بودند با وجود جراحات وارده موفق به خارج شدن از ميان لاشه اتومبيل شدند، شاهدان عيني اضافه كردند كه راننده به علت علاقه زيادي كه به خودروي خود داشت بعد از تصادف دچار جنون آني شده و دايما  اين‌طور فرياد ميزده كه: دنده رو نجات بديد... دنده هنوز تو ماشين مونده...
راننده ساعاتي بعد از حادثه به يكي از مراكز نگهداري از بيماران روحي منتقل شد، او همچنان در آنجا هم سراغ دنده‌اش‌ را مي‌گيرد.
مرد چاق بعد از اين حادثه استفاده از كمربندهاي لاغري را كنار گذاشت، او تصور مي‌كند كه لايه‌هاي بزرگ چربي كه او را دربرگرفته‌اند در تصادف براي او نقش ايربگ را بازي كرده و لاغر شدن براي او حكم كشتن نجات‌دهندگانش را دارد.
زني كه وسط دو زن ديگر در قسمت عقبي ماشين نشسته بود، خواهر بروسلي بوده كه تاكنون موفق به كسب هفت مدال برگزيده هنرهاي رزمي‌ شده است، از سرنوشت دو زني كه كنار او نشسته بودند اطلاعات بيشتري در دست نيست.
و اما مردي كه روي دنده بود... خب او به‌تازگي موفق شده به دنده سه برود... برخي اعتقاد دارند اگر او بتواند خود را به دنده عقب برساند با يك نيم‌كلاج حتما آزاد خواهد شد...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها