داستان زبان فارسي و موسيقي راك، داستاني به جذابي آنچه در انگلستان يا آلمان و حتي اروپاي شرقي رخ داده نيست. اگر تاريخ موسيقي راك در اواخر دهه 60 و تمامي دهه 70 مملو از افسانهها و داستانهاي اسطورهاي است، در عوض، ايران براي موسيقي راك داستان چنداني ندارد.
اگر نگاهي به اوضاع و احوال پيش از انقلاب بيندازيم درخواهيم يافت موسيقي راك براي ايرانيان در يك بستهبندي انگليسي ظاهر ميشود. گروههاي مختلف با همان عنوان Band، با انتخاب آهنگهاي محبوب آن زمان در اروپا و آمريكا، اقدام به بازخواني ميكردند. Black Cats و Scorpio دو نام آشنا در اين حوزه بودند كه با خواندن قطعاتي از گروههايي چون Beatles و Rolling Stones خود را به عنوان گروههاي راك زمانه معرفي كردند. گرچه در همان احوال هنرمندي همچون كوروش يغمايي كمي راك فارسي را به پيش برد؛ اما اين سبك موسيقي هيچگاه آنگونه كه دنيا پذيرايش بود، در ايران با مهرباني روبهرو نشد.
پس از انقلاب، با اينكه موسيقي راك ميتوانست فرصتهاي موسيقيايي خوبي براي انقلابيون فراهم كند - همانند اعتراضات عليه آپارتايد در آفريقاي جنوبي يا هنگامه فروپاشي شوروي- اما اين موسيقي كلاسيك ايراني بود كه فرصت را مغتنم شمرد تا با يادآوري «از خون جوانان وطن» عارف قزويني، نگاه عام به موسيقي پس از انقلاب را نشان دهد. با گذشت 40 سال موسيقي راك كماكان در راهروهاي تجربه سرگردان است و جز تكنوازيهاي جذاب چند گروه زيرزميني، نميتوان از يك استعداد درخشان موسيقي راك در ايران سخن گفت.
در عوض سبك پاپ راك در ايران به وفور يافت ميشود و رضا يزداني و كاوه آفاق نمونههايي از اين سبك را ارايه ميدهند. موسيقياي كه در نهايت براي علاقهمندان راك در ايران جذابيت چنداني نداشت. اينجا از سرپنجه طلايي ديويد گيلمور، جيمي پيج، ريچي بلكمور و اريك كلاپتون يا ترانههاي ماليخوليايي نسل جوان خبري نبود. همان پاپ بود و بس.
با اين مقدمه به سراغ موسيقي - نمايش اشكان خطيبي ميروم، «ده سال تنهايي» تلفيقي از چند موسيقي راك و يك نمايش و البته شعبدهاي از جهان گرافيك. خطيبي براي چندمين بار است كه اين موسيقي - نمايش را در تالار وحدت روي صحنه ميبرد. او شأن موسيقيايي آثار را حفظ كرده و چندان به سمت وجه تئاتري آن نرفته است. مشابه رويهاي كه محمد رحمانيان با كنسرت- نمايشهايش دنبال كرده و از قضا اشكان خطيبي نيز در چند مورد نقش بازيگر و خواننده شركت داشت. بعيد نيست خطيبي به نوعي خطكش از دست رحمانيان ربوده و خطوط جديدي در اين ساختار نسبتا انحصاري در ايران ترسيم كند. نشان به آن نشان كه نمايش «ليلا و چند داستان ديگر» رحمانيان با استقبال سرد و ريزش مخاطب مواجه شده و «ده سال تنهايي» خطيبي در دو شبهايش به فروش قابلتوجهي دست پيدا كرده است.
خطيبي نيز مانند هنرمندان قديمي راك ايراني راه موفقيت را در كاور كردن موسيقي ديگران ديده است؛ اما با كمي شجاعت و خلاقيت. شجاعت از آن جهت كه برخي آهنگها چندان معروف نيستند و او حداقل به واسطه نمايش و اقلام تبليغي خوانندگان و موسيقيشان را معرفي ميكند و خلاقيت از آن جهت كه ما با يك موسيقي كاور در يك كافه يا استاديوم امجديه روبهرو نيستيم. ما در كنسرتي حضور يافتهايم كه در خلالش داستاني روايت ميشود.
«ده سال تنهايي» داستاني نسبتا ماليخوليايي درباره دو عشق فيلم است. بازيگران نمايش، ايستاده بر پاديوم برافراشته وحدت از فيلمهايي حرف ميزنند كه خاطراتشان را رقم زدهاند. آنان سينهفيلهايي هستند كه جهان سينماييشان با ترانههايشان رقم خورده است. هر سكانسي را با ترانهاي به ياد ميآورند كه با شنيدنش، در تصوير مستغرق شدهاند. همانند آواي ديويد بيكلر در «Eye of the Tiger» با آن نماهاي حماسي فيلم راكي. تصاوير با موسيقي براي سينهفيلها ترجمه ميشود تا جايي كه حتي ترانهاي براساس فيلمي ساخته ميشود. همانند «Exit Music» گروه Radiohead در مدح پايان غمبار «رومئو و ژوليت» زفيرلي. اين جهان تصاوير پرآوايي است كه بخشي از روزگار گذشته مخاطبان «ده سال تنهايي» را ميسازد.
خطيبي از اين منظر - خاطرهبازي- نيز به رحمانيان نزديك ميشود. خطيبي اما برخلاف رحمانيان به يك نكته توجه داشته است. آنكه موسيقي بايد به داستان عمق روايي دهد، نكتهاي كه به خوبي در اثر مشهود است. آناهيتا درگاهي و پوريا رحيميسام مدام درباره فيلمها و موسيقيهايشان صحبت ميكنند. آنان شرايطي به وجود ميآورند كه قهرمان فيلم يا جنبه روايي موسيقي را تداعي ميكند. زماني كه صداي اندي ويليامز در سالن طنينانداز ميشود تا در اولين ابيات بخواند «Where do I begin/To tell the story of how great a love can be» حاضران در سالن وحدت به ياد نخستين عشقهاي از دست رفته خود ميافتند. برايشان تصوير جاودان «رايان اونيل و الي مكگراو» ظاهر ميشود و آن لحظات تلخ جدايي. ما با يك كليپ تئاتري روبهروييم؛ كليپي كه زنده اجرا ميشود.
شايد همه چيز براي ساخت يك موزيكال مهيا باشد؛ اما موزيكالهاي راك بسياري ميشناسيم كه به درستي از قواعد سبك پيروي ميكنند. خوانندهها و نوازندهها، در نقش بازيگران، بر صحنه جادويي تئاتر كولاك ميكنند و جماعت را به وجد ميآورند. به خاطر داشته باشيم كه خطيبي با وجود نقش بازيگري در اين كنسرت-نمايش، كمترين نقش را در روايت داستان ايفا ميكند؛ به عبارتي، عامل موزيكال نمايش تمايلي به اجراگري روي صحنه ندارد. او دوست دارد همانند يك خواننده راك در اوج موسيقي، دست به دور ميكروفن حلقه بزند. كمي ميله حامل ميكروفن را به سمت چپ خم كند، خودش اندكي به سوي ميكروفن متمايل شود، سر پايين و دست خود را به نشانه پيروزي بالا ببرد. او پشت ميكروفن اجراگري ميكند. تمايلي به استفاده از HF ندارد.
حركتي كه محمد رحمانيان آغاز كرد هر روز در حال تحول است. نمونه ديگري هم وجود دارد. چندي پيش علي قمصري در تالار حافظ تلاشي انجام داد. در عمارت نوفللوشاتو نيز به واسطه خوانندگي يك خواننده سنتي عنوان كنسرت-نمايش بر پيشاني اثر داغ شد؛ اما خبري از يك موزيكال واقعي نبود. حتي نمايش «اوليورتوييست» با تمام آن دبدبه و كبكبههايش يك موزيكال كامل نبود و جز هوتن شكيبا، هيچ بازيگري توان خواندن قطعات نمايشي را نداشت.
خطيبي در «ده سال تنهايي» توانايي خواندنش را به رخ ميكشد؛ اما حداقل اين درباره پوريا رحيميسام صادق نيست. او صرفا يك بازيگر است. قطعات ديالوگمحور ميان او و آناهيتا درگاهي هيچگاه وارد فاز موسيقيايي نميشود و صرفا جملاتي شبيه به Caption در فضاي اينستاگرام هستند. عواطف برونزده مخلوط به گذشته و بازتاب نوستالژيهايي دستنيافتني. روايت داستاني در اين ديالوگها اهميت چنداني ندارد درحالي كه به راحتي ميشد قطعات را به ترانه بدل كرد تا روند نمايش آرام آرام به سوي يك موزيكال حركت كند.
شايد با تقويت گروه، خطيبي بتواند روزي يك موزيكال راك روي صحنه بياورد. او ويژگيهاي نمايشي راك را به خوبي در اجرا تعبيه كرده است. استفاده از پرده و پروجكشن و در كنارش طراحيهاي جذاب سهيل دانش اشراقي كه برآمده از حس او از موسيقي است، نشان ميدهد خطيبي به اصول اجراي راك آشنا است. شرايط براي او زماني به اوج ميرسد كه به يك متن موزيكال واقعي نيز دست يابد؛ اگرچه فارسي خواندن با ريفها و ريتمهاي راك سخت است؛ ولي غلبه بر اين سختي شيريني به دنبال دارد.
خطيبي در «ده سال تنهايي» توانايي خواندنش را به رخ ميكشد؛ اما حداقل اين درباره پوريا رحيميسام، صادق نيست. او صرفا يك بازيگر است. قطعات ديالوگمحور ميان او و آناهيتا درگاهي هيچگاه وارد فاز موسيقيايي نميشود و صرفا جملاتي شبيه به Caption در فضاي اينستاگرام هستند. عواطف برونزده مخلوط به گذشته و بازتاب نوستالژيهايي دستنيافتني. روايت داستاني در اين ديالوگها اهميت چنداني ندارد درحالي كه به راحتي ميشد قطعات را به ترانه بدل كرد تا روند نمايش آرام آرام به سوي يك موزيكال حركت كند.